دخترک گفت: «منم. مادرم ماهی شده. میخواهم تور ماه و خورشید ببافم و مادرم را پیدا کنم.» خورشید یک تار طلایی به دختر داد. دختر تار طلایی را گرفت و دوباره راه افتاد.
از روز گذشت به شب رسید از پلهی شب بالا رفت. رفت و رفت تا به خانهی ماه رسید.
در زد: «تقتق ... تقتقتق»
ماه گفت: «کیه؟ کیه داره در میزنه؟» دختر گفت: «منم. مادرم ماهی شده، میخواهم تور ماه و خورشید ببافم و مادرم را پیدا کنم.»
ماه یک تار نقرهای به دختر داد. دختر تار نقرهای را گرفت و رفت لب رودخانه.
با یک تار نقرهای و یک تار طلایی شروع کرد به بافتن.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 80صفحه 5