اسیر آزاد
از گل داغ که از دولت غم دلشادی
بنده عشقی و از هر دو جهان آزادی
بر صفای تو دم سرد خزان دست نیافت
ای سرافراز تو با سرو چمن همزادی
سبز مانی که ز پاییز نشد رنگ تو زرد
تو به گلزار وفا سبزتر از شمشادی
بر نیامد ز شکار تو مراد دل خصم
تویی آن صید که آزار دل صیادی
با تن خسته لب بسته ترا دشمن دید
که چنان تندر توفنده همه فریادی
خصمت آزار بسی کرد و نگشتی تسلیم
شد بر او فاش که تو سخت تر از فولادی
آفرین بر تو و آیین تو کز پاکی طبع
خصم نیرنگ و فسون، دشمن هر بیدادی
کوه عزمت نبرد سیل حوادث از جا
بس که ای عاشق آزاده قوی بنیادی
گر رهایی و اگر بسته به زنجیر ستم
همچو بوی گل و چون باد صبا آزادی