او مهربان بود
وقتی که می خندید، گویی
خورشید بر ما خنده می کرد
با خنده اش، اطراف ما را
نورانی و تابنده می کرد
وقتی سخن می گفت، گویی
دنیا سراپا گوش می شد
از موج نرم حرف هایش
هر آتشی خاموش می شد
او مهربان بود و همیشه
در سینه اش، باغ صفا داشت
با دستهای مهربانش
گلبوته های مهر می کاشت
او بچّه ها را دوست می داشت
بسیار خوب و مهربان بود
در چشمهای مهربانش
گویی که خورشیدی نهان بود
وقتی که او می رفت از اینجا
شاگردهایش گریه کردند
پروانه ها ماتم گرفتند
گلها برایش گریه کردند
او رفته و در پیش ما نیست
یادش ولی زنده ست با ما
راهی که او می رفت، آری
همواره پاینده ست با ما