یا خمینی! داغ «احمد» دیده ایم
شجاع الدین ابراهیمی
امشب از دامان دل دستم جداست
نینوای ناله ام چون کربلاست
چشمهای من به آتش دوخته ست
خیمههای اشکهایم سوخته ست
تا بنوشم آتش جام «حسین»
می سرایم شعلۀ نام حسین
گلشن خون اند سرخ و روشن اند
«اهل بیت» عشق در شعر من اند
عشق من شور حسینی کرده است
اشک من یاد«خمینی» کرده است
شعله دارد شور سرکش می کشد
«نینوایم» را به آتش می کشد
هر که بر نی، بند ـ بر دف، پوست داشت
نینوای ناله ام را دوست داشت
من چه گویم داستان رشک خود
چون گدازه می چکم از اشک خود
شیوۀ آتشفشان طغیان گریست
اشکهایم آتشی خاکستریست
غم بهارم را خزانی کرد و رفت
عشق هم نامهربانی کرد و رفت
مرگ امشب مونس دلها گرفت
آمد و رفت و گلی از ما گرفت
در میان آه و شیون- اشک و خون
شروه شد«انا الیه راجعون»
غم به دلها ـ دیده ها وقتی نشست
گریه باید کرد یا در خود شکست
عشق با غم آشنایی داشته ست
زندگی رسم جدایی داشته ست
تا ببوسد چهرۀ «روح خدا»
رفت «احمد» نزد «آقا مصطفی»
نوح ها در نوحه خوانی می شوند
بسکه خوبان آسمانی می شوند
اشکهایم لاله هایی روشن اند
اهل بیت گل همه در گلشن اند
ای وطن! شور حسینی را ببین
دوستداران «خمینی» را ببین
ناله! باید خوب چاووشی کنی
ای وطن! باید سیه پوشی کنی
فصل گل روح بهاران پرپر است
این عزای بهترین نیلوفر است
چشم من از اشک غم نوشیده است
غم لباس گریه را پوشیده است
قطره قطره سوی دریا آمدند
در «جماران» سینهزنها آمدند
سوگواران حسینی! ـ یا علی!
سینهزنهای «خمینی»! ـ یا علی!
کربلا را هر حسینی رفته است
میوۀ عمر «خمینی» رفته است
کاش قلبم شعله سرکش می گرفت
در نگاهم اشک آتش می گرفت
شیعه یک سینه ست ـ دشت کربلاست
دیده اش با اشک عمری آشناست
سالها شد سوگ ممتد دیده ایم
یا خمینی! داغ «احمد» دیده ایم
تا چه خاکی پیر! هان بر سر کنیم
ما چه باید با گل پرپر کنیم؟
این گل باغ حسینی شماست
مردم! این عطر «خمینی» شماست
آب باید آتش این مرگ را
بدرقه باید گل صد برگ را
گریه باید کرد امشب ماه رفت
در «بقیع» ستان «روحالله» رفت
در خیابان آه صفها ممتد است
روز تشییع و وداع «احمد» است
دیدۀ خورشید یاران مست ماست
یادگار عشق روی دست ماست
قایقی بر شانه می گردد سوار
دستها چون موج باید بیقرار
عطر گل دنبال باران رفته است
«شاهد»ی نزد «شهیدان» رفته است
گشت «فروردین» خزان در بوستان
ما جدا ماندیم ـ دور از دوستان
شب نگاهم را به آتش دوختم
شعله گشتم چون شقایق سوختم
شمع هستم ناگزیر از سوختن
دوست دارم شعله را آموختن
هر چه من گل کاشتم غم چید و رفت
غنچه هایم را کفن پیچید و رفت
چشم من بر نقش گل مبهوت ماند
دستهای زخمی ام تابوت ماند
دوستان آبی من نیستند
شاهد بیتابی من نیستند...
با شمایم امت پاک نبی
تسلیت گوئید بر «سید علی»
محو گردد سالها لبخند او
داغ «پیر» او دیده و «فرزند» او
فقر عشق آمد «علی» چون گنج شد
شانه هایش تکیه گاه رنج شد
یوسف زهرای ما چون آینه ست
امتداد هر چه گل در «خامنه» ست
ما به سیمای «علی» مه دیده ایم
ما در این آئینه الله دیده ایم