شهید محسن فخری زاده

 

*** 

سواری بر زمین افتاد و اسبی در غبار آمد

بیا ای دل که وقت گریه بی اختیار آمد

به جز جان دادن و دل باختن راهی نمی‌ ماند

سواران را بگو جز تاختن راهی نمی‌ ماند

جراحت ‌ها به تن‌ ها جامه دیدار می ‌دوزد

بکش ما را ز خون‌ ما چراغ لاله می ‌سوزد

بکش ما را که با خون زنده است این باغ بارآور

خوشا در خون طپیدن، الأمان از مرگ در بستر

خضابی خوشتر از خون نیست مردان خدایی را

ببین در قتلگه سیمای عقل کربلایی را

کفن خون باد مردان را و تقدیر معین باد

چراغ عقل ابراهیم ‌ها در شعله روشن باد

خوشا عقلی که در صفین با کرّار  همراه است

خوشا عقلی که می ‌ماند خوشا عقلی که جانکاه است

ز جان تن می زند تا خون دهد بستان ایمان را

که تا روشن نگه دارد چراغ عقل انسان را

خدایا یال اسبان مدتی شد خون نمی ‌بیند

بیابان ها خیابان‌ های ما مجنون نمی‌ بیند

خوشا با سر اشارات شهیدان بر سر نیزه

کلام این است و فقه این است خون بر منبر نیزه

ببین در کربلا در جوش، بحر  خون خوبان را

چه فخری برتر از خون، چهرة گلگون خوبان را

چرا تن می‌زنی از عقل ای جان تشنه خون باش

اگر لیلی شناسی رو به صحرا آر ! مجنون باش

به شور این رود ها تا ساحل موعود خواهد رفت

نترس از سد و صخره عاقبت این رود خواهد رفت

یکی بر ره نشسته صخره ‌واری تا که ره بندد

شهیدی غرقه در خون بر خیال صخره می ‌خندد

اگر کشتی ست عاشورا،  در این خون غرقه باید زیست

ببین چشم شهیدان را، به جز خون هیچ راهی نیست

حسین ای نوح! ای توفان! مرا هم غرقه در خون کن

به خون قربانیان را از غل و زنجیر بیرون کن

بخوان  تا عزم سر از گریه شبگیر بردارد

پدر بر خاک افتاده پسر شمشیر بردارد

هلا زین دم به جز خون، هیچ حرفی با منافق نیست

دهان زخم ما را  دیگر آن لبخند سابق نیست

دگر حرفی نمانده گفتگوی آخرین خون است

بمان تا حرف آخر، خون جواب داغ این خون است

 علی محمد مودب

***

. انتهای پیام /*