***
گل شد، بر آمد پیکرم، آهسته آهسته
انگار دارم می پرم آهسته آهسته
انگشترم، مهرم، پلاکم، چفیه ام، عطرم
پیدا شد از دور و برم آهسته آهسته
آهسته آهسته سرم از خاک می روید
از خاک می روید سرم آهسته آهسته
جز نیمه ای از من نمی یابید ، روزی سوخت
در شعله نیم دیگرم آهسته آهسته
امروز بعد از سال ها زاییده خواهد شد
ققنوس از خاکسترم آهسته آهسته
خوابیده ام بر شانه ها و می برندم … نه
تابوت را من می برم آهسته آهسته
آن پیرزن، این زن به چشمم آشنا هستند
دارم به جا می آورم آهسته آهسته
خواندم: پدر خالی است جایش این خبر می ریخت
از چشم های خواهرم آهسته آهسته
دیگر برای آستین بالا زدن دیر است
این را بگو با مادرم آهسته آهسته
مهدی فرجی
***
.
انتهای پیام /*