***

برای شهید جهان آرا

 

ناگهان زبان زخم های کهنه باز شد

اشک مادران و خواهران جگر گداز شد
با شهیدهایمان تورا به دوش می بریم
کیست آن که مرگ او چنین حماسه ساز شد
 
مردم دلیر ، این عمو هدایت شماست
شاهد صبور درد بی شکایت شماست
حاجب معانی سکوت های تلختان
راوی شکوه شهر پر حکایت شماست
 
شط و شهر در وقار او خلاصه می شود
در صدای زخم دار او خلاصه می شود 
پیری تمام بچه های جنگ و زندگی
در نگاه بی قرار او خلاصه می شود
 
در وجود ما هنوز این حضور ، زنده است
شهر مثل شعله های کوه طور، زنده است
ساحل شعور و شط اشک شور، زنده است
سید غریب ساده صبور، زنده است
 
مرز آخرت بگو کجاست سید غریب؟
خانه ها و کوچه های ماست، سید غریب
گوش می کنند یا نمی کنند دیگران
شهر با تو، باتو هم صداست، سید غریب
 
از خودت بگو، برای مردم از خودت بگو
از تمام شهر گفتی، از محمدت بگو
ساکتت نکرد هیچ طفره و بهانه ای
زآنچه بغض روزهای واپسین شدت بگو
 
ای نوای زخم های گرم و سرد شهر من
ای نماد اقتدار مرد، مرد شهر من
ای خود نبرد ای خود صلابت و صفا
ای صدای روزهای بی نبرد شهر من
 
روز بی نبرد یاد روز روشن نبرد
التیام درد بود، التیام بخش درد
در حماسه ی نبرد، ملتی شریک بود
هرچه کرد با من و تو روز بی نبرد کرد
 
روز ها عوض شدند و ما هنوز مرد جنگ
در غبار این همه درنگ تلخ، بی درنگ
سنگ شد نگاه دیگران و گوش ها گرفت
ما شدیم در نگاه ها نماد خلق تنگ
 
خلق ما زبان روشن تو را نیاز داشت
آن زبان که شرم و نرمی جگر گداز داشت
نرمی جگر گداز، نرمی زبان شهر
مرگ بی جگر، تورا ز شرح باز داشت
 
ما شهیدهایمان تو را سلام می کنند
مادران به احترام تو قیام می کنند
سید غریب از تو ما جدا نمی شویم
مرگ و دیگران خیال های خام می کنند
 
زنده ایم وجاری است شط خاک وخون ما
خاک شهر ماست آسمان واژگون ما
باغ عقل و راغ عشق، ورطه ی جنون ما
ضامن بقای شهر، صبر بی فسون ما
 
ما عمو هدایتیم، نام و جان ما یکی
هم خدای ما یکی و هم جهان ما یکی
 مرز آخرت  حریم شهر بی زوال ما
در میان سینه قلب مهربان ما یکی
 
من که شاعر غم تو ام «بیان» استوار
چون تو زخم خورده ام زفتنه های روزگار
پا نمی کشم هنوز پا نمی کشی هنوز
در چنین مصاف گرمی آید از فلک چه کار؟
 
شعر پاک بی دروغ ، شعر بی نقاب : تو
رود جاری وقار ، آهن مذاب : تو
دیولاخ و دیوسار برج وهم دیگران
آبروی آفتاب ، آبروی آب : تو
 
سید غریب را تو اربعین به اربعین
یاد کن به احترام ای زمان و ای زمین
یاد او چگونه می رود زخاطر شما؟
تیغ می زند به خویش هرکه می کند چنین
 
تیغ می زند به خویش روزگار بی مرام
قدر شهر خسته را اگر که می کند حرام
شیرمرد و شیرشهر تن ز غم نمی زنند
درد را پذیره ایم ، مرگ می کنیم رام

 

محمد علی محمدی

***

 

 

. انتهای پیام /*