***

هر شام‌، سرخی ‌ای که بر این نیلگون سماست‌

 

گردی ز قتلگاه شهیدان کربلاست‌

 

زین درد، ساکنان فلک در مصیبت ‌اند

 

بر گریۀ ملائکه‌، خون شفق گواست‌

 

بی ‌نور گشته از دم شمشیر کین شام‌

 

شمعی کز او چراغ سحرگاه را ضیاست‌

 

آن به که جا کنیم در آب سرشک خویش‌

 

زین‌ گونه آتشی که از این غم به جان ماست‌

 

شد جامه‌ اش کبود جهان را از آسمان‌

 

عالَم برای آل نبی تعزیت‌ سراست‌

 

آن سر که بود تاج کرامت بر او، چرا

 

در خون چون آفتاب به شام از بدن جداست‌؟

 

شاهی که آب خضر از او گشت جان ‌فزا

 

لب‌ تشنه داده جان به بیابان کجا رواست‌؟

 

 

نظام استرآبادی

***

. انتهای پیام /*