***
بیزارم از پیاله، وز ارغوان و لاله
ما و خروش ناله، کنجی گرفته مأوا
دست از جهان بشویم عزّ و شرف نجویم
مدح و غزل نگویم، مقتل کنم تقاضا
میراث مصطفی را، فرزند مرتضی را
مقتول کربلا را تازه کنم تولاّ
آن میر سربریده، در خاک و خون تپیده
از آب ناچشیده گشته اسیر غوغا
تنها و دلشکسته بر خویشتن گرفته
از خان و مان گسسته وز اهل بیت و آبا
آن پنج ماهه کودک، باری چه کرد ویحک
کز پای تا به تارک مجروح شد مفاجا
بیچاره شهربانو مصقول کرده زانو
بیجاده گشته لؤلو بر درد ناشکیبا
کسایی مروزی
***
.
انتهای پیام /*