***

 

خبرش تلخ بود و گس می کرد

تیترهای خبرگزاری را

در تن روزنامه ها می ریخت

آتش داغ و بی قراری را

 

خبرش لب به لب، نگاه، نگاه

توی سلول های شهر افتاد

توی رگ های کوچه پیچید و

بغض شد در میانه خرداد

 

پرده نازک اتاق انگار

خواب آشفته ای به سر دارد

ابن سیرین گوشه  ایوان

از ته ماجرا خبر دارد

 

باورش سخت بود و ناهنگام

که غزل بی تو اتفاق افتد

تو نباشی سحر بیاید و بعد

روشنی توی جان باغ افتد؟

 

پشت بام تمام دیوان ها

بیرقی از عزا به تن کردند

سمت چشمان بسته ات آن روز

شاعران سوگنامه آوردند

 

کوچ فصل غریب و غمگینی ست

چمدان ها سکوت می بندند

آن طرف پشت کومه های بهار

ساک ها رو به جاده می خندند

 

سال سالی پر از تلاطم و آه

شصت و هشت اتفاق می زایید

فصل تقدیرهای تلخی که

بذر اندوه و داغ می زایید

 

بی تو دلشوره منتشر شد وبعد

حس گیجی به جان توفان ریخت

از نگاه غریب پنجره ها

اتفاقی شبیه باران ریخت

 

صندلی خالی و جماران سرد

گریه می کرد رفتنت را باغ

ضجه ای تلخ می زد آهسته

عینک و دفتر و مداد و اتاق

 

تو پر از حس خوب آرامش

قصد کردی به آسمان برسی

بدوی تا ته دل خورشید

زودتر روح را به جان برسی

 

اشهد و ان ... و اذان گفتی

لای پیراهنی پر از مهتاب

ماه من رفته ای تو آسوده

در دل برکه غزل ها خواب

 

 فریبا قیومی زاده

***

. انتهای پیام /*