***

تو را به سینه زدم! دل شکست! سنگ شدی

جهان به خواب فرو رفته بود و زنگ شدی

 

برای اهل زمان از رها شدن گفتی

برای روح خودت مثل تنُگ، تنگ شدی

 

ز خود رها شدی و مثل ماهیِ آزاد...!

شبی به ساحل غیرت زدی نهنگ شدی

 

قسم به گندم و زیتون قسم به نیل و فرات

شراب بودی و با دشمنت شرنگ شدی!

 

به قلب دوست به مهر و به جان خصم به قهر

به قلبِ دوست و دشمن زدی! فشنگ شدی!

 

ز خونِ خویش به دستت حنا گذاشتی و

به شوقِ صلح ، یلِ کارزارِ جنگ شدی

 

دلت سپید تنت سرخ خاطراتت سبز

شبیه پرچم قلبم شدی! سه رنگ شدی

 

اگرچه بر تن تو بوریا برازنده ست...

چقدر با کفن خونی ات قشنگ شدی!

 

حسین متولیان

***

. انتهای پیام /*