محمدرضا رحمانی یا مهرداد اوستا در سال ۱۳۰۸ در شهر بروجرد به دنیا آمد. وی در خانواده ای که به شعر و ادبیات علاقه داشتند، بزرگ شد. پدر بزرگ مادری وی، شاعری خوش قریحه بود که در شعر رعنا تخلص میکرد.
مهرداد استعداد فراوانی برای شعرگویی داشت به گونهای که از کلاس پنجم ابتدایی با تشویق معلمان خود به سرودن شعر پرداخت. شعرهای دوران نوجوانی وی کمتر به انتشار رسیدند. علت آن، تمایل وی به قصیده سرایی بود که سنگین تر از نوع اشعار متداول آن روزگار بود. در سال ۱۳۲۰ و هنگامی که مهرداد نوجوانی دوازده ساله بود به همراه خانواده اش به تهران آمد و دوره دبیرستان را در یکی از دبیرستان های شبانه به پایان رساند. وی تحصیلات دانشگاهی خود را از سال ۱۳۲۷ با ورود به دانشکده معقول و منقول (الهیات) دانشگاه تهران آغار کرد و ابتدا لیسانس معقول و منقول گرفت و سپس با ادامه دادن تحصیل، با مدرک فوق لیسانس در رشته فلسفه از این دانشگاه فارغ التحصیل شد. مهرداد اوستا هم زمان با تحصیل در دانشگاه، به استخدام وزارت آموزش و پرورش درآمد و به عنوان دبیر در چندین دبیرستان تهران به تدریس پرداخت. وی در سال های ۱۳۳۳ و ۱۳۴۵ دوبار ازدواج کرد که حاصل آن یک پسر و سه دختر بود. مهرداد اوستا شعرهایی در مخالفت با رژیم پهلوی سرود و مدتی به عنوان زندانی سیاسی در زندان بود.
ژان پل سارتر از وی به عنوان یکی از متفکران برجسته مشرق زمین نام برده است. اوستا علاوه بر شاعری سال ۱۳۳۳ و هنگامی که تنها ۲۵ سال سن داشت به عنوان جوان ترین استاد به تدریس در دانشگاه (تهران) در رشته های گوناگون علوم انسانی پرداخت. وی در سال ۱۳۷۰، در حالی که مشغول تصحیح شعری در شورای شعر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در تالار وحدت بود دچار عارضه قلبی شد و درگذشت و در قطعه هنرمندان بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.
آثار مهرداد اوستا:
تصحیح دیوان سلمان ساوجی
عقل و اشراق
از کاروان رفته
پالیزبان
حماسه آرش
از امروز تا هرگز
اشک و سرنوشت
روش تحقیق در دستور زبان فارسی و شیوه نگارش
شراب خانگی ترس محتسب خورده
تیرانا
امام، حماسه ای دیگر
***
خمینی، امام ...
فری ای جهان زیر شهپر گرفته
همای ز گردون فراتر گرفته
ز دامان آخر زمان بر دمیده
جهان را چو خورشید انور گرفته
بتان را سریر خدایی ز سر بر
به منشور الله اکبر گرفته
خمینی، امام ! ای که داد ولایت
به توفیق دادار داور گرفته
لوای ولایت به توقیع حیدر
به فرّ ولای پیمبر گرفته
به دریای خون بادبان ها گشوده
به توفان درون هر دو لنگر گرفته
ز توحید رایت به گردون کشیده
ز سر، شرک را تاج و افسر گرفته
به حکمت خدایی، به گوهر الهی
درفش رسالت به سر برگرفته
زهی رقّ منشور نصر من الله
بر ایوان نُه توی اخضر گرفته
برآورده بر چرخ دامان خرگه
به ناورد طاغوت جهل و اسارت
درخشنده شمشیر حیدر گرفته
بت آزری را خلیل خدایی
بر آتش کشیده بر آذر گرفته
تو خون شهیدی تو اشک یتیمی
تو چشم خدایی شرر در گرفته
تو فریاد انصاف صد قرن رنجی
به داد دل خلق منبر گرفته
ابر قدرتان جهان را سراسر
ز سنگر گذشته به سنگر گرفته
فری آذرخشی که جهل و ستم را
به خرمن گه کفر اندر گرفته
شرار جهانسوز شمشیر حمرا
فلک را به دامان احمر گرفته
ز افریقیه تا بدخشان و برمه
به لشکر شکسته به کشور گرفته
ز شعب ابیطالب و دیر یاسین
ز فیضیه تا تلّ زعتر گرفته
زخون شهیدان چو دامان گردون
سراپای گیتی به گوهر گرفته
همه نغمه ی نایی و نینوایی
به من تا نوای نواگر گرفته
تو اشک فقیری، تو آه اسیری
به دامان آخر زمان در گرفته
همه داد مستضعفان زمانه
ز عفریت زور و بت زر گرفته
هم انصاف آوارگان فلسطین
از این شوم بیدادگستر گرفته
به ویرانی کشور جهل بسته
میان را و سالار کشور گرفته
خدایی کمالت، الهی خصالت
به گوهر کشیده به زیور گرفته
به حکمت لوای ز گردون گذشته
به همت ولای براختر گرفته
ز فقه و زحکمت زاشراق و عرفان
فراتر پریده فراتر گرفته
ز بهرام تیغ و ز ناهید مزمر
حمایل ز دوش دو پیکر گرفته
ز بس آسمانی، ز بس کبریایی
به پاکی روان مصور گرفته
به ناورد دجال روح الهی بین
پرند آور از مهر انور گرفته
به فرّ نگین رسالت جهان را
درخشان لوای پیمبر گرفته
شب مردمی را تو شبگیر عدلی
به ایمان و آن ایزدی فر گرفته
به یک حمله از ملک خاقان گذشته
به یک لمحه تا مرز قیصر گرفته
به خلق خدایی چه کافر چه مومن
برابر نهاده برادر گرفته
به همت ز اورنگ دارا گذشته
به دولت سریر سکندر گرفته
از این دین به مزدان صهیون و قبطی
ز رخ پرده های مزور گرفته
به یک جلوه طومار شوم سیا را
همه در نوشته همه در گرفته
روان را به ایمان جهان را به بینش
سراپا بریده سراسر گرفته
ز توفان برافراشته بادبان ها
بدین ورطه سکان و محور گرفته
ز بالایتان را سپه در شکسته
ز سر برشهان را کله بر گرفته
ز فر تو خورشید ها بر دمیده
به ظلمات عدل مظفر گرفته
به ناورد سفیانیان زمانه
ره حمزه و رای جعفر گرفته
چو زینب زنانی به رغم اسارت
ره دخت زهرای اطهر گرفته
فری دخترانی به پاکی و عصمت
که گوهر از آن پاک مادر گرفته
به اشراف رای تو آفاق حکمت
بهاری ست سر سبزی از سر گرفته
به اثبات حق ذولفقار قلم را
هماره به آیین حیدر گرفته
مدیح تو مدح شرف بود و تقوا
که از تو هنر شوکت و فر گرفته
***
.
انتهای پیام /*