|
||||||
گفت وگو با خانم صديقه مصطفوي دختر ارشد حضرت امام (س)
خانم صديقه مصطفوي دختر ارشد حضرت امام كه در همان سالهاي ابتدايي پيروزي انقلاب اسلاميدر سوگ همسر خود نشست و به تنهايي بار زندگي را در تربيت 7 يادگار همسرش به دوش كشيد از جمله فرزندان امام است كه در طول دوران تنهايي همسر حضرت امام بعد از فوت رهبر فقید انقلاب، فرصت داشت تا بيش از سايرين در خدمت بانوي انقلاب باشد و شايد از اين جهت بود كه آن بانوي فقيد امام (س) به گواه شاهدان ساعتهاي دور از اين دختر خود را براي رسيدن به وصال وي ميشمرد و همواره براي ديدن وي اشتياقي مضاعف داشت.
دختر ارشد امام كه در گفتار خود از مادر بنا به مشي توصيه شده از امام با عنوان خانم ياد ميكند، اين بانو را دو بال امام (س) براي طي مسير پر فراز و نشيب زندگي سياسي ميداند و با نقبي به خاطرات به جا مانده از دوران زندگي با پدر و مادر، بانوي بزرگ انقلاب را فردي ميداند كه با صبر، تحمل و احترام خويش محبت امام را به خود در بالاترين حد ممكن حتي در آخرين روزهاي حيات پاسخ داد.
گفته ميشود همسر حضرت امام علاوه بر آشنايي با زبان فرانسه بر زبان عربي تسلط داشتند و در مقطعي علوم حوزوي را در محضر امام (س) فرا گرفتند، آيا در اين زمينه از ايشان چيزي شنيدهايد؟
خانم قبل از ازدواج در خانوادهاي زندگي ميكردند كه هم اشرافي و متجدد بودند و هم پدر ايشان از روحانيون محسوب ميشدند، و ايشان تحصيلات علوم جديد را در زماني كه ازدواج نكرده بودند فرا گرفتند، در آن مقطع زماني ايشان زبان فرانسه را فرا گرفتند. البته نميگويم تسلط كامل به اين زبان داشتند، تا حدودي اين زبان را بلد بودند. البته به ياد دارم اين مساله را دنبال كردند. من خودم هم به ياد دارم كه تا مقطع پنج را در مكتب درس خواندم بعد از آن تا كلاس هفتم را نزد خانم فرا گرفتم و در آن دوره خانم به من مقداري زبان فرانسه ياد دادند.
بعد از ازدواج نيز با علاقهاي كه به دروس علمي(حوزوي ) داشتند اين علوم را نزد آقا (امام) فرا گرفتند و حتي دورهاي كه در نجف بودند مرتب كتابهاي مربوط به علوم (حوزوي) را خواندند و خيلي خوب عربي صحبت ميكردند. ايشان البته شاعر هم بودند و كتاب شعر داشتند، و اشعار زيادي از حافظ، سعدي و پروين اعتصاميرا حفظ بودند. علاقه و تسلط خانم به اشعار حافظ در حدي بود كه اواخر در بيمارستان اشعار حافظ را پرستار براي ايشان ميخواند، وقتي پرستار بيت اول را ميخواند خانم بقيه شعر را ادامه ميدادند و با خواندن اشعار حافظ به آرامش خاصي ميرسيدند.
خانم علاقه زيادي به كتاب و كتابخواني داشتند و تا اواخر عمر ايشان اين روند ادامه داشت و در اين اواخر كه قدرت بينايي ايشان به تحليل رفت پرستاري كه خدمت ايشان بود هر شب براي ايشان كتاب ميخواند. علاقه خانم به كتاب بيشتر از راديو و تلویزيون بود.
با توجه به تحصيلات خانم از محضر امام آيا از امام در طول عمر پر بركتشان مطلبي در اين زمينه شنيديد.
حضرت امام اصلا اهل اين نوع صحبتها نبودند كه بگويند به عنوان مثال خانم پيش من درس خواندند و يا از من چيز ياد گرفتند، اما خانم در نجف از محضر امام بهرهمند شدند و درس خواندند و از لحاظ علميدر سطح خوبی قرار داشتند، خود آقا تاكيدي بر اين امر نداشتند، اما هر دو بر درس خواندن فرزندان تاكيد داشتند و به نوعي دراين قضیه (تربیت فرزندان) مكمل هم محسوب ميشدند.
آيا خانم حضرت امام از چگونگي ازدواج خود با حضرت امام خاطرهاي را نقل كرده بودند، اين پيوند چگونه شكل گرفت؟
خانم نزد مادر بزرگ كه از خانوادههاي متجدد و اصيل آن دوره بودند بزگ شدند، پدر بزرگ خانم وزير خزانه داري دوره قاجار بود، خانواده پدري خانم هم همه روحاني بودند حاج ميرزا ابوالفضل و حاج ميرزا ابوالقاسم ثقفي از كساني هستند كه در قم همه آنها را به عنوان عالم ميشناسند و كتاب دارند. خانم در چنين خانواده اي بزرگ شدند كه از نظر علمي و مادي پر بار بودند، و در آن دوره زماني كه خانم در منزل مادربزرگ خود بودند آقا از ايشان چندین بار خواستگاري كردند و اين خواستگاري نه ماه طول كشيد، و در طول اين نه ماه خانم با توجه به اين كه دريك خانواده آزاد و متجدد بزرگ شده بود با اين ازدواج مخالفت كردند و عنوان ميكردند من اصلا قم را دوست ندارم.
پدر خانم در آن زمان براي تحصيل در قم بودند، اما ايشان فقط چند بار به قم رفتند و بعدها خودشان عنوان كردند كه من اينقدر از قم بدم ميآمد كه وقتي در خيابانهاي قم راه ميرفتم با پا به زمين ميكوبيدم و در خيالم قم را به اين وسيله ميزدم.
البته خانم در مورد ازدواج خود با آقا خوابي را هم نقل ميكردند، و ميگفتند خواب ديدم در يك اتاقي سه آقا نشسته بودند، كه يك آقا در وسط بود و يك طرف ديگر
هم آقاي ديگر بود و در سمت ديگر طلبهاي نشسته بود و جمعيت هم در مقابل اين اتاق زياد بود، و پرسيدم اينها چه كساني هستند خانميدر آنجا به من گفت: يكي از
آنها حضرت رسول ديگري حضرت علي (ع) و نفر سوم طلبهاي است، و رفتم جلو تا آنها را ببينم. در آنجا پير زني من را عقب زد و گفت: تويي كه از اينها بدت
خانم از روزهاي اول ازدواجش نيز نقل ميكرد كه در آن روزها جهيزيه من را در ماشيني گذاشتند و به قم بردن و من وارد يك خانه طلبهاي خيلي سادهاي شدم و خود خانم ميگفتند: من اين زندگي ساده را به خاطر علاقه آقا به خودم قبول كردم و جذب آن شدم.
آقا هم از همان زمان روزهاي اول ازدواج خانم در چهارده پانزده سالگي براي خانم احترام خاصي قايل بودند و به اسم، ايشان را صدا نميكردند و هميشه با عنوان خانم، همسر خود را مورد خطاب قرار ميدادند.
در اين زمينه خانم براي ما نقل كردند در روزهاي اول ازدواج يك بار براي آشپزي به آشپزخانه رفتم، آقا آمدند و دست من را گرفتند و گفتند، من تو را براي آشپزي نميخواهم و ميگفتند: آقا به ايشان گفته بود من شما را براي خانمي در خانه ميخواهم. و از اين رو ايشان همواره در خانه يك كمكي داشتند كه آنها غذا ميپختند و خانم فقط براي كشيدن غذا به آشپزخانه ميرفتند و ما دخترها سفره را ميگذاشتيم. خانم ميگفت: مشغول خوردن شويد، اما آقا و بالطبع ما تا خانم سر سفره نميآمدند دست به غذا نميزديم.
مشي خانم در زندگي با حضرت امام با توجه به اينكه ايشان قبل از ازدواج در يك خانواده متجدد بزرگ شده بودند به چه نحو بود؟
از آنجا كه خانم در يك خانوادهاي كه از نظر مالي مشكلي نداشتند بزرگ شدند زندگي در منزل امام براي ايشان دشوار بود، اما صبر خانم هم زياد بود و به واسطه مناعت طبعي كه داشتند هيچگاه از اين مساله گله نكردند و میگفتند كه هيچگاه به آقا نگفتند که به من پول بده، حتي به من بر میخورد كه بگويم براي من لباس بخر.
جايگاه همسر امام در نزد بنيانگذار جمهوري اسلاميايران به چه نحو بود؟
امام (س) بر رعايت حريم خانه و خانواده تاكيد بسيار داشتند و اجازه نميدادند كسي از مردهاي غريبه وارد حريم منزل ايشان شود. البته در مورد همسر من، آقاي اشراقي، اينطور نبود. آن مرحوم بسيار مورد توجه امام بود و امام بسياري از كارهاي مهم را به وي واگذار ميكرد، در آن زمان يكي از بزرگان انقلاب از من خواستگاري كرد، بعدها من از امام پرسيدم: چرا نگذاشتيد من با اين آقا ازدواج كنم و من را به آقاي اشراقي داديد؟ كه آقا در پاسخ من با يك نگاه عجيبي گفت: تو با كسي ازدواج كردي که از نظرشخصيتي، خانوادگي، شكلي و علميسرآمد است و هيچكس با آقاي اشراقي قابل مقايسه نيست.
آقا احترام زيادي براي خانم قائل بودند. به ياد دارم يك بار بعد از ازدواج به منزل آنها رفتيم. كسي كه در منزل كمك ميكرد آن روز بعد از تهيه غذا به جهت كاري كه داشت بيرون منزل رفت و خانم غذا را كشيدند و ما دخترها نيز سفره گذاشتيم. بعد از صرف غذا ما (دخترها ) مشغول صحبت شديم و خانم براي شستن ظرفها لب حوض رفت، در اين هنگام آقا كه داشتند از ايوان رد ميشدند رفتند و دست خانم را گرفتند و گفتند: اين كار شما نيست و به ما سه دختر رو كردند و گفتند مادرتان را بلند كردم كه ظرف نشويد شما بلند شويد و ظرفها را بشوييد.
به ياد دارم كه يك بار امام در مورد خانم به من گفت كه شصت سال است كه با ايشان زندگي ميكنم اما يك بار ايشان غيبت نكردند و شايد به خاطر همين ويژگيهاي شخصيتي خانم بود كه آقا تا آخر عمر احترام زيادي براي ايشان قايل بود.
با توجه به رفت و آمدهاي فراواني كه اقشار مختلف مردم و همچنين مسولان از همان آغاز نهضت امام تا پايان عمر شريفشان به خانه ايشان داشتند مشي همسر امام را در مواجهه با اين مساله چطور دريافتيد؟
خانم شخصيت خاصي داشتند و هر كس كه براي مهماني به منزل ايشان ميآمد ايشان مقيد بودند كه حتما جلوي پاي او بلند شوند، حال ميخواست اين ميهمان جوان باشد يا فردي سالخورده.
ايشان بر پذيرايي از ميهمان نيز تاكيد داشتند و مقيد بودند در پذيرايي از ميهمانان ظرف چاي يا ميوه حتي جلوي بچهها نيز نگه داشته شود و با وجود اينكه فرزند ايشان بودم هر وقت كه به منزل ايشان میرفتم ايشان جلوي پاي من برميخاستند و وقتي اصرار ميكردم اين كار را انجام ندهيد، ميگفتند: از روي عادت اين كار را انجام ميدهم. و يكبار شنيدم كه گفتند: بلند شدن والدين در برابر فرزندان از عمر فرزندان میكاهد و من از روي عادت اين كار را انجام ميدهم و اينقدر جلوي فرزندم مصطفي بر خاستم كه عمر ايشان كوتاه شد.
احتراميكه خانم به اطرافيان ميگذاشتند تا پايان عمرشان حفظ شد در اين اواخر روزي آقاي خامنهاي براي عيادت ايشان به بيمارستان آمدند، ايشان به علامت احترام به آقاي خامنهاي در آن شرايط كه دستگاههاي زيادي به ايشان وصل بود دست روي سينه گذاشتند و در آخر هم به ايشان گفتند به خانم حتما سلام برسانيد.
مواجه خانم حضرت امام با فوت حاج آقا مصطفي در غربت چگونه بود؟
خانم خيلي خوب خود را با زندگي امام (س) به عنوان يك مبارز وفق دادند، ايشان 14سال در نجف و در آن شرايط تبعيد امام(س) زندگي كردند، در اين ايام فوت آقا مصطفي اتفاق افتاد كه براي خانم خيلي سخت بود، اما خانم شخصيتي داشتند كه خيلي آشكارا ناراحتي خود را نشان نميدادند. اگر ناراحت بودند به اتاق خود يا صندوقخانه ميرفتند و ناراحتي خود را خالي ميكردند.
دينداري و تعبد بانوي بزرگ انقلاب را در طول زندگي پربارشان چگونه ديديد؟
خانم از ريا و تظاهر به هر امري از جمله دينداري نيز به شدت پرهيز ميكردند، حتي اگر میخواستند به كسي كمك كنند فرزندانشان نيز مطلع نميشدند، تا همين اواخر كه به واسطه كهولت سن خودشان نميتوانستند به صندوقخانه بروند از من میخواستند تا محل صندوق ايشان را همراهي كنم، اما بعد از اين كه به آنجا میرفتند طوري رفتار میكردند كه نشان میداد علاقهاي ندارند كه حتي من به عنوان فرزندشان ببينم چه چيزي را بر ميدارند تا براي كمك به نيازمندان بدهند. در زمينه پرهيز از تظاهر به دينداري خانم به ياد دارم كه يك روز همين اواخر من نماز جعفر طيار میخواندم. از خانم در اين مورد سوال كردم، گفتند: من نماز جعفرم را تا روزي كه ميتوانستم خواندم، و اين در حالي است كه هيچكس نميدانست خانم نماز جعفر طيار ميخواند. ايشان گفتند در 14 سال تبعيد در عراق اين نماز را ترك نكردم و اينجا هم كه آمدم مقيد بودم اين نماز را بخوانم.
خانم خيلي ساده و بي آلايش بودند. وقتي كه به ايران و جماران آمدند، مطابق رسم معمول به ايشان گفتند تلفن منزل ايشان را قبل از اينكه ايشان بردارند بايد از دفتر پاسخ داده شود، اما ايشان نپذيرفتند. از اول خط تلفن ايشان تا به امروز مستقيم بود و مقيد بودند كه اگر كسي پاي تلفن است كه با ايشان كار دارد، خودشان صحبت كنند. تا همين اواخر خودشان با دكتر شان صحبت ميكردند و حافظه عجيبي داشتند داروها را كه دكتر تجويز ميكرد، حفظ ميكردند و كنترل دقيقي داشتند كه داروها به درستي سر وقت مصرف شود.
مشي و سهم خانم حضرت امام را در تربيت فرزندان چطور ارزيابي ميكنيد؟
همسر حضرت امام در برخورد با افراد نيز بسيار نجيب بودند و هيچگاه رفتاري نداشتند كه به افراد بر بخورد، ايشان براي امام (س) احترام زيادي قايل بودند، حتي براي ما به عنوان فرزندان احترام زيادي در نظر میگرفتند، ايشان در تربيت فرزندان خيلي مقيد بودند، البته آقا هم مقيد بودند اما خانم در تربيت فرزندان اوليتر بود. آقا درگير درس و كار بودند. به همين جهت ما خيلي عفت اخلاقمان زياد است و مانند خانم هستيم و هر كس هر طور با ما رفتار كند، نميتوانيم با تندي با او برخورد كنيم. و احتراميكه پدر و مادر به هم ميگذاشتند در ما فرزندان به نحوي بوده كه هيچگاه نشده در روي كسي بايستيم و آره و نه كنيم. تربيت آنها رفتاري بود که حالت امر و نهي نداشت. آقا و خانم خيلي مقيد بودند كه ما واجبات را انجام دهيم، اما به انجام مستحبات امر نميكردند.
همراهي همسر حضرت امام با فعاليتهاي مبارزاتي ايشان را چگونه ميديديد؟ واكنش خانم با مساله دستگيري امام در سال 42 و بعد زنداني و تبعيد ايشان را چگونه ميديديد؟
در سال 42 همانطور كه عنوان شده در آن روزها در منزل امام مراسم روضه برپا بود و ايشان شبها براي استراحت به منزل حاج آقا مصطفي میرفتند، آنها (عمال رژيم طاغوت) آدرس منزل امام را داشتند لذا اول به منزل امام(س) رفتند و خدمتکار امام را كه يك آقا علي ناميبود مفصل كتك زدند و بعد به منزل آقا مصطفي آمدند، آقا مشغول نماز شب خواندن بودند و بعد از در زدن آقا مصطفي دم در رفت و آنها (عمال رژيم) كه آقا را نديده بودند به اشتباه داشتند آقا مصطفي را دستگير میكردند. در اين هنگام آقا كه اين منظره را ديدند آمدند و گفتند: روحالله منم. بعد رفتند و عباي خود را پوشيدند و رفتند. اين مطالب را خانم براي من نقل كرده و من به ايشان گفتم: شما چه كرديد؟ گفتند: هيچ كار. خانم در اين مسايل خيلي صبر و استقامت داشت.
در زمان دستگيري امام دخترم زهرا شيرخواره بود، صبح بعد از دستگیري آقا من شنيدم كه بيرون خيلي سر و صداست، مادر شوهرم منزل ما بود گفتم: خيلي سر و صدا ميآيد. گفتند: نه سوم امام است. تلفن منزل ما زنگ زد و آقاي اشراقي بعد از حرف زدن با تلفن خيلي سراسيمه منزل را ترك كرد و به من چيزي نگفت. من خودم احساس كردم مسالهاي پيش آمده، سرم را از در بيرون كردم خيل جمعيت را ديدم كه ميدويدند، گفتم چه خبر است؟ گفتند: حاجآقا روحالله را دستگير كردند و من تا اين را شنيدم دختر شيرخوارهام را نزد مادر همسرم گذاشتم و به سمت خانه امام دويدم و به سختي به آنجا رسيدم به طوري كه مسير 2 دقيقهاي تا منزل ايشان را نيم ساعته طي كردم. در آنجا خيل جمعيت مردم را كه با شنيدن خبر به منزل امام آمده بودند ديدم كه خيلي بي تابي ميكردند. ولي در آنجا خانم را ديدم كه چادر به سرشان است و با يك متانت و صبر خاصي مردم را كه گريه میكردند و بر سر و كله خود ميكوفتند كنترل ميكرد.
خانم در مسايل خيلي صبور بودند و دو بال آقا محسوب ميشدند.
بعد از دستگيري، آقا را به زندان قصر بردند و خانم براي ديدنشان به زندان رفتند بعد از ملاقات خانم كه آمدند گفتند: آقا خيلي از غذاي آنجا ناراضي است و بعد از آن خانم هر روز از منزل مادري خود در تهران براي آقا غذا میپختند و دم در زندان میبرند و در مدتي كه امام در زندان بودند اين رويه ادامه داشت.
گفته ميشود خانم حضرت امام به دنبال همان مشي ساده زيستي خود بعد از بازگشت به تهران دستور داد همان وسايل زندگي در نجف را به منزل ايشان در جماران بياورند.
خانم بعد از آمدن به تهران و سكني گزيدن در جماران با توجه به خانواده اصيلی كه داشتند به دنبال فرمايش امام مبني بر اينكه وسايل زندگي ايشان در نجف به تهران بازگردانده شود، در شرايطي كه ميتوانستند اين امر را نپذيرند و از تهران وسايل زندگي خود را تهيه كنند، اما مطابق فرمايش امام دستور دادند وسايل زندگي در نجفشان برگردانده شود، و تا آخرعمر با همان وسايل ساده و معمولي زندگي كردند، و در اين مورد شايد ايشان به دليل زندگي خانواده پدري اين سبك زندگي ساده را قبول نداشتند، اما به خاطر امام (س) آن را پذيرفتند. به نظر من هنر خانم اين بود كه با وجود اينكه اين شيوه زندگي ايشان با زندگي قبل از ازدواجشان فرق داشت اما با درك شرايط اين سبك زندگي را تا پايان عمرشان پذيرفتند. و احترام خانم به آقا و سخنانشان در حدي بود كه اين احترام بعد از فوت آقا نيز همواره حفظ شد.
مواجهه خانم حضرت امام(س) با مساله بيماري و سپس فوت آن حضرت چگونه بود؟
در مورد بيماري آقا، هيچكس از بيماري ايشان مطلع نبود. شبي كه امام را به بيمارستان بردند ما همه، شب منزل ايشان بوديم و فردا صبح هم من اول وقت نزد ايشان رفتم. براي عيادت امام به بيمارستان میرفتم. حالشان خوب بود غذا به ايشان ميداديم حرف ميزديم.
بعد از فوت امام هم كه ديگر مشخص است خانم چه حالي داشتند، خانم در برابر مصائب خيلي خود دار بودند، در اين زمينه به ياد دارم بعد از فوت حاج احمد آقا خانم را برای دردي كه در ناحيه معده داشت نزد دكتر برديم و دكتر گفت: از اعصاب است. من گفتم: به اعصاب چه ربطي دارد كه دكتر گفت: خانم غصه ميخورد و اين درد به آن دليل است.
ايشان مصيبتهاي زيادي در زندگي ديدند، اما در همه اين موارد توجه زيادي به فرزندان داشتند و از آنها مراقبت ميكردند مثلا پس از فوت همسر من خانم خيلي مراقب من بود و به من آرامش میداد و برنامه ترتيب ميداد تا من در خانه نمانم و غصه بخورم. در مورد فوت آقا خيلي ناراحت بودند اما صبور بودند و اين صبر خدايي بود.
خانم حضرت امام در دوران بيماري خصوصا اين هفت ماه آخر در چه وضعي
خانم هفت ماه در بيمارستان بستري بودند، اما مطابق آنچه دكترها گفتند هيچگاه رنگ و بوي بيماري به خود نگرفتند و هر بار كه براي معاينه او ميرفتند ايشان با گذاشتن دست بر روي سينه به آنها احترام ميگذاشتند. در زمان فوت هم چهره ايشان خيلي بشاش و نوراني بود. من بر خلاف اصراري كه اطرافيان داشتند كه به دنبال تابوت خانم نرو، بر اساس آنچه شنيده بودم كه عنوان شده فوت شده منتظر است كه آیا فرزندان دنبال تابوت او ميروند يا خير، دنبال تابوت او رفتم تا روحشان احساس نكند تنهاست و من نميخواستم تا آخر از دست من ناراحت باشد لذا تا خاكسپاري همراه تابوت ايشان بودم.
[1]- بعلبک یکی از شهرهای شمالی لبنان است.
|
||||||