|
|||||||
امضای امام پشت عکسم گفت و گو با رسول اولیازاده رسول اولیازاده از عکاسان جوانی بود که پس از پیروزی انقلاب اسلامی؛ فعالیتش را در حوزه عکاسی آغاز کرد. وی که هم اکنون رئیس خانه عکاسان ایران است، امضای امام پشت عکسش را با ارزش ترین یادگاری آن دوران می داند. آقای اولیازاده! شما در حال حاضر به عنوان یکی از عکاسان به نام ایران به شمار می روید و ریاست خانه عکاسان را نیز به عهده دارید. اما اینکه چگونه به این حرفه گرایش پیدا کرده اید می تواند در نوع خود جالب باشد. پس اجازه بدهید به عنوان اولین سوال از شما بپرسم که چطور شد عکاس شديد؟ من از بچگی علاقه خاصی به عکاسی داشتم. نه تنها عکاسی از موضوعات مختلف در آن زمان مورد علاقه من بود بلکه شیمی عکاسی و نحوه چاپ عکس هم برای من جالب و قابل تأمل بود. در حقیقت مراحل چاپ و ظهور عکس جزو یکی از دغدغههای زندگی من شده بود. حتی به محض اینکه میدیدم شخصی یک مقدار به علم عکاسی و مراحل چاپ و ظهور تسلط دارد سعی میکردم جواب تمامی سوالاتی که ذهن من را مشغول کرده بود از آن جویا بشم. من یادم هست زمانی که 9 ساله بودم با بعضی از دوستان با یک کارتن و قرار دادن ذرهبین و یک لامپ، یک سینمای سیار درست کردیم. البته در کنار عکاسي، شيمي عکاسي را آموختم تا بتوانم مشکلات چاپ عکس را خودم برطرف کنم و در خانه خودم، عکسها را چاپ کنم، چون آن موقع ترس از لو رفتن عکسها و افتادن دست آدمها زياد بود و لابراتوارهاي بيرون، زياد امنيت نداشت. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي سعي کردم علميتر با عکاسي برخورد کنم و به همين خاطر سعي کردم شيمي عکاسي، فيزيک عکاسي و خود عکاسي را به طور جديتر، علميتر و تجربيتر ياد بگيرم. در سال 59 وارد عرصه حرفهاي عکاسي شدم و به عنوان يک عکاس خبري شروع به فعاليت کردم. بعد از بازگشايي دانشگاهها و مسايل انقلاب فرهنگي به دانشگاه مراجعه کردم و در رشته نقاشي شروع به تحصيل کردم و فوقليسانس نقاشي و گرافيک را گرفتم، در دو زمينه يا شايد سه زمينه کار ميکردم؛ از عکاسي و گرافيک براي امرار معاش و به صورت کار رسمي و حرفهاي استفاده ميکردم و براي دلم نقاشي ميکشيدم و نمايشگاههاي نقاشي خوبي را هم در سال 69 و سالهاي بعد برگزار کردم. گرايش من به سمت عکاسي خبري بود، اما به طور نامنظم و جسته و گريخته ژانرهاي ديگر عکاسي مثل تبليغاتي، مستند اجتماعي و جنگ را هم کار ميکردم. اولین دوربینی که برای عکاسی تهیه کردید آیا به خاطر دارید که چه زمانی بود؟ بله دقیقاً به خاطر دارم. یادم هست اولین دوربینی که برای عکاسی خریدم یک دوربین شریکی با 4 نفر از دوستانم بود و شروع کردیم به عکس گرفتن. البته این عکس گرفتن ما هم در حالی بود که از سرعت دیافراگم هیچ چیزی نمیدانستیم. البته ما با شوق عکس میگرفتیم اما دریغ از اینکه به دلیل ناواردی ما تمام عکسها سوخته چاپ شد. به هر حال اولین تجربه عکاسی من با 4 شریک دیگرم تجربه چندان موفقی نبود. ما ماندیم و یک هزینه از دست رفته و یک دوربین که 5 شریک داشت، همه هم مدعی دوربین بودند. بعد از آن تجربه ناموفق بود که من تصمیم گرفتم خودم به تنهایی دوربین عکاسی تهیه کرده و به عکاسی بپردازم. یادم هست که آن زمان یک دوربین به قیمت 80 تومان خریدم و شروع کردم به عکاسی کردن. بعد از آن با خرید یک دوربین پیشرفتهتر، کم کم به سمت عکاسی حرفهای رفتم. در این زمان بود که من چاپ و ظهور عکس را هم آموزش دیدم و وارد دانشگاه هنرهای زیبا شدم. عکاسی در آن شرایط چطور بود؟ عکاسی در آن شرایط واقعاً دشوار بود. جمعیت زیاد بود و من باید بین جمعیت و در هیاهوی مردمی که برای دیدار امام آمده بودند از پایین از ایشان عکس میگرفتم. اولین عکسی هم که از امام گرفتم هنوز در آلبوم قدیمی هست. آیا بعد از آن باز هم موفق شدید از امام عکاسی کنید؟ بعد از آن در سال 59 بود که با آقای ملاقلی پور دوباره برای دیدار امام و عکاسی به شهر قم سفر کردیم. خوب، سال اول من با دشواری توانسته بودم از امام عکاسی کنم و برای همین تصمیم گرفته بودم این بار محل بهتری را برای عکاسی از ایشان انتخاب کنم. روبهروی پشت بامی که امام بالای آن میایستادند یک ساختمان قرار داشت. من و آقای ملاقلیپور تصمیم گرفتیم برای اینکه دید بهتری برای عکاسی و فیلمبرداری داشته باشیم بالای این ساختمان برویم و آنجا کارمان را انجام بدهیم. من رفتم بالای دیوار و به نردههای محافظ ساختمان که خیلی هم سست و ناامن بود تکیه دادم و شروع کردم به عکاسی از امام. هنوز دقایقی از عکاسی من نگذشته بود که محافظ امام هراسان به من گفت برو پایین. وقتی علت را جویا شدم محافظ امام گفت که امام با یک حالتی تو را نگاه کرد. من که مشغول عکاسی از امام بودم از لنز دوربین خود چهره امام را میدیدم که بسیار نگران من را نگاه میکردند. اما محافظ امام با این فکر که امام دارند من را غضبآلود نگاه میکنند و شاید ایشان از عکس گرفتن من ناراحت شده باشند میخواستند که من هرچه زودتر آنجا را ترک کنم. اما من حس نگرانی امام را در چهره ایشان و از لنز دوربین خود میدیدم. ایشان به شدت نگران جای ایستادن من بودند که مبادا اتفاقی برای من رخ بدهد. آنچه که من میدیدم چهره نگران و مضطرب امام بود، اما محافظ ایشان با این فکر که امام ناراحت هستند اجازه ادامه عکاسی را به من ندادند . بعد از آن دیگر من امام را ندیدم تا سال 60 بود که ایشان بعد از آنکه برای معالجه به تهران آمدند و در جماران مستقر شدند. بعد از آن بود که به مناسبتهای مختلف من به جماران رفتوآمد داشتم. پیش از اینها چطور؟ آیا فرصتی پیش نیامد که امام را در لحظه ورود به خاک ایران ملاقات کرده و از وی عکس بگیرید؟ از لحظه ورود امام به ایران عکسی ندارم. متأسفانه من در آن زمان به دلیل اینکه عکاس مطرحی نبودم نتوانستم در فرودگاه برای عکاسی حاضر بشوم. آیا آن زمان عکاسان خبری برای حضور در مراسم گوناگون با محدودیت مواجه بودند؟ سختگیریهایی که الان وجود دارد در آن زمان وجود نداشت. در حقیقت اوایل انقلاب مردم خیلی راحت به هم اعتماد میکردند و به همان میزان هم اعتماد در بین مردم بالا بود. مشکل ما از زمان انفجار حزب جمهوری آغاز شد. بعد از آن سختگیریها آغاز شد و به همین ترتیب بعد از شهادت رجایی و باهنر سختگیریها هم بیشتر شد. مثلا در اوایل انقلاب کسی مأمور چک دوربینها نبود و در دست داشتن کارت خبرنگاری برای ورود به برنامه کفایت میکرد. تاریخی ترین عکس هایی که گرفتید چه عکس هایی بود؟ عکاسی از دریافت حکم ریاست جمهوری آقای رجایی و مقام معظم رهبری از دستان امام شاید چند عکس از تاریخیترین ثبت لحظات زمان عکاسی من باشد. در خیلی از مراسم دیگر هم حضور داشتم و از همه مهمتر زمانی بود که میخواستم برای مجله پیام انقلاب یک گزارش در ارتباط با شهید مطهری تهیه کنم. یکی از پیشنهادات من مصاحبه با شخص امام بود و خود من هم مسئول پیگیری آن برای گرفتن مصاحبه شدم. من هم برای گرفتن مصاحبه عازم جماران شدم. البته آن زمان ورود افراد به داخل جماران بسیار مشکل بود، اما به هر شیوه که بود خودم را به داخل رساندم. همان روز عدهای زوج برای جاری شدن صیغه عقد خدمت امام رسیده بودند. من هم فرصت را غنیمت شمرده و در صف انتظار دامادها برای حضور خدمت امام ایستادم. جالب هم این بود که آن موقع هیچکسی از من نپرسید که اگر در صف دامادها ایستادم، عروس و یا پدر زن برای حضور در مراسم عقد کجا هستند. بعد از چند ساعت نوبت به من رسید. من خدمت امام رسیدم و آنجا بود که برای اولین بار و از فاصله چند قدمی امام را زیارت کرده و با ایشان صحبت میکردم. دیدار اول برای من واقعاً هیجانانگیز بود و من از شدت هیجان زبانم بند آمده بود و همه موضوعاتی که من به خاطر آن وارد جماران شده بودم از ذهنم پریده بود. فقط در آن لحظه تنها جملهای که توانستم بگویم یک سلام به امام بود و از ایشان اجازه خواستم که دستشان را ببوسم. بعد از اینکه دست ایشان را بوسیدم، آمدم و یک گوشه ایستادم و بعد از چند دقیقه مجدداً خدمت ایشان رسیدم و اصل ماجرا را برای ایشان توضیح دادم و اینکه برای انجام مصاحبه در خصوص شهید مطهری خدمت ایشان رسیدهام. بعد از توضیحات من بود که امام در جواب اجازه برای مصاحبه «نه» گفتند. من هم روی «نه» ایشان یک کلمه حرف نزدم و مجدداً دست ایشان را بوسیدم و خداحافظی کردم. برخورد شخص امام با عکاسان چطور بود؟ در سال 61 بود که بیت امام برای عکاسان نیم ساعت وقت را تعیین کرده بودند که برای عکاسی از امام خدمت ایشان برسیم. متأسفانه آقایی که عکاس نبود، اما تحت عنوان عکاس در این مراسم حضور پیدا کرده بود بعد از چند دقیقه که ما مشغول عکس گرفتن از امام بودیم خود را بالای بالکن نزد امام رساند و کنار ایشان ایستاد و رو به عکاسان خواست از او و امام عکس یادگاری بگیرند. این حرکت باعث ناراحتی امام شد و ایشان محل را ترک کردند و به ما هم اجازه ادامه عکاسی را ندادند. اما در پاسخ به این سوال که امام چگونه با عکاسان برخورد میکرد باید بگویم که ایشان بسیار خوب ومهربان با عکاسان برخورد میکردند. ما هیچگاه برخورد خاصی از امام نمیدیدیم که خدای نکرده بخواهند به عکاسان یا فیلمبردارها نوع نگاه خاصی داشته باشند. ایشان نسبت به دوربین کاملا بیتفاوت بودند و کار خودشان را انجام میدادند. عطوفت و مهربانی امام همانطور که شامل حال همه میشد شامل حال عکاسان هم میشد. بهترین خاطره ای که زمان عکاسی از امام داشتید چه بود؟ خاطره خوب و شیرینی که دارم برمیگردد به جلسه نظامی که قرار بود همه فرماندهان نظام خدمت امام برسند. من هم به عنوان عکاس به این جلسه دعوت شده بودم ولی به دلیل عدم هماهنگی از حضور من دراین مراسم خودداری کردند. یادم هست که جلسه طولانی هم بود و حدود سه ساعت این جلسه طول کشید. من هم بیرون در ایستاده بودم و بین رفتن و ماندن مردد بودم. همینطور که در این فکرها بودم یک طلبه و آقای جوانی را دیدم که با هم مشغول گفتوگو هستند. همینطور که ناخودآگاه به صحبتهای این دو نفر گوش میدادم مرد جوان از طلبه خواست برای وی جهت انجام کاری استخاره بگیرد. زمانی که طلبه مشغول نیت برای استخاره بود من هم با خودم نیت کردم که اگر استخاره خوب آمد باز هم منتظر بمانم و اگر نه بروم. اتفاقا جواب استخاره خوب آمد و من هم مجددا پشت در جلسه منتظر شدم. هنوز نیم ساعت نگذشته بود که یک نفر من را صدا کرد که به عنوان عکاس به داخل جلسه بروم و از پایان جلسه عکس بگیرم. دوربین را برای چک به محافظ دم در دادم و خودم به داخل رفتم. هنگامی که وارد جلسه شدم امام را دیدم که روی کاناپه نشسته بودند. تمام طول مدتی که من امام را میشناختم همیشه منتظر این فرصت بودم که برای دقایقی سرم را روی زانوهای امام گذاشته و با ریختن چند قطره اشک تمام دردهای سالهای مبارزه را التیام بدهم. آن روز این فرصت هم برای من فراهم شد. من خدمت امام رسیدم و آنچه که در دل داشتم، به ایشان گفتم و ایشان هم پذیرفتند که من سرم را روی زانوهای ایشان بگذارم.هیچگاه این صحنه از ذهنم بیرون نمیرود که من سرم روی زانوهای امام بود و ایشان سر من را نوازش میدادند و من هم اشک میریختم. امام هم مدام میگفتند خدا شما را زنده نگه دارند و انشاءالله دشمنان شما گریه کنند. خاطره انگیز ترین عکسی که از امام دارید مربوط به کدام عکس است؟ امضای امام پشت عکسی که خود من از ایشان گرفتم، شاید با ارزشترین یادگاری است که من از آن دوران دارم. هر وقت به این عکس نگاه میکنم تمام خاطرات خوب و دیدارهایم با امام برایم زنده میشود. |
|||||||