جماران – سیدعمادادین محمودی: شاید هیچ کس چنین تصور نمی کرد، که با بالا رفتن عده ای دانشجو از دیوارهای بلند آجری سفارت خانه آمریکا در صبح روز ۱۳ آبان ۵۸ مفهومی وارد گفتمان سیاسی انقلاب شود، که سایه اش تا سه دهه بر فراز سپهر قدرت سیاسی کشور سنگینی کند. «دانشجویان پیرو خط امام» بیش از یک عنوان و واژه شده بود. عبارتی که عده ای آن را مولود تقابل با دولت بازرگان، عده ای در تضاد با جریانات و گروه های چپ و سازمان های چریکی، و عده ای نوعی ناپختگی سیاسی و امری روبنایی اش خواندند. به رغم موضع گیری و مخالفت های شدید عموم اعضای شورای انقلاب و کابینه دولت موقت با تسخیر سفارت، تنها یک نام از این دانشجویان حمایت کرد. نامی که تا یک دهه همه پشتوانه سیاسی و هویتی آنان بود. کسی که ۵۰ روز قبل از تسخیر آنان را به «تحکیم وحدت» فرا خوانده بود؛ روح الله موسوی خمینی.
پس از بهمن ۵۷ جنوب تهران در عطش انقلاب می سوخت و از سیاست تصوری جز رهایی از بند «استحمار و استبداد و استثمار»؛ و در یک کلمه «انقلاب» نداشت. حلقه ای که عموما در محله ای در منتهاالیه جنوبی تهران بزرگ شده بود، دو دهه بعد به بزرگ ترین و موثر ترین سیاستمداران نسل خود تبدیل شد. جوانانی که اسلام شریعتی را به اسلام روح الله پیوند زده بودند، به سرعت در کادرهای نیروهای انقلاب جای می گرفتند.
آنها محافظه کاران بالای شهر نشین را پس از فتح ساختمانی که لانه جاسوسی اش خواندند، از اریکه متزلزل قدرت راندند تا پیوند فقر و مذهب را جاگزین پیوند سرمایه و مذهب سازند. از دیگر سوی، آشوب های گنبد، کردستان، سنندج، آذربایجان، خوزستان و همچنین درگیری های داخل دانشگاه های کشور، موجی فزاینده از بیم را بر دل جوانانی می انداخت که هیچ گاه مهر بازرگان به اندازه شریعتی بر جان شان ننشست. عباس عبدی، سعید حجاریان، ابراهیم اصغرزاده، محسن میردامادی، معصومه ابتکار و جبیب بیطرف نماینده نسلی بودند که آرمانش پیوند اسلام، انقلاب، سنت، تجدد و فقه بود. پیوندی که نماد و نمودش، زمینه و زمانه اش، و تکیه گاه و پایگاهش سیمای امام روح الله شده بود.
با راندن روشنفکران لیبرال نهضت آزادی، نوبت به رویارویی با جوانانی می رسید که سرشت تمامیت خواهی شان، سرنوشتی جز نزاع و درگیری «روی در برابر روی» و «چشم در برابر چشم» باقی نمی گذاشت. انقلاب فرهنگی صحنه تقابل دانشجویان پیرو خط امام در برابر چریک های مجاهد و فدایی خلق بود. با پایان یافتن ماجرای تسخیر و امضای بیانیه الجزایر به مسئولیت چهره نام آشنای مبارزان و زندانیان سیاسی؛ بهزاد نبوی؛ و بازگشایی مجدد دانشگاه پس از تصفیه نیروهای ضد انقلاب و جریانات چپ، و فروکش کردن درگیری های خیابانی بعد از ۳۰ خرداد ۶۰ دانشجویان به پشتوانه حمایت و اعتماد امام، نقشی بیش از آنچه از یک دانشجو انتظار می رود ایفا می کردند.
جوانان جنوب تهران فاصله جنوب تا شمال تهران را سریعتر از آنچه فکر می کردند طی کردند، شرکت فعال در جنگ تحمیلی، گزینش کادرهای انقلابی، اداره امور دانشگاه ها، فعالیت در سپاه و جهاد سازندگی، تاسیس جهاد دانشگاهی و... همه بر عهده جوانانی بود که تنها دو دهه از از عمرشان می گذشت. در این دوره اما، دانشگاه هنوز مبدا همه تحولات و پشتوانه آبادی و استقلال کشور شناخته می شد.
نقش دانشجویان اما، به ساحت کلان قدرت هم رسید. با انشعاب مجمع روحانیون مبارز از جامعه روحانیت، و افزایش شکاف درون نیروهای انقلاب، جناح چپ با پشتوانه حمایت امام علاوه بر دولت میرحسین موسوی، با مشارکت دفتر تحکیم وحدت بر اکثریت کرسی های مجلس سوم هم تکیه زد. تحکیم وحدت در دهه ۶۰ عملا تنها تشکل دانشجویی موجود در ساختار قدرت بود، که علاوه بر دانشگاه در سطح حرفه ای سیاست هم ورود می کرد. جریانی که با وجود حک شدن تصویر امام بر تابلو و پرچمش، همواره مستقل از قدرت و حاکمیت موضع گیری می کرد. ۱۳ آبان ۵۸ در برابر ۱۶ آذر ۳۲ تبدیل به نماد جریان دانشجویی مسلمان شده بود. استکبار ستیزی به عنوان محکمات اندیشه امام بر دیواره های سفارت و آسفالت خیابان طالقانی نقش بسته بود. بنیان مشروعیت امام، بر هر سه پایه کاریزماتیک. سنتی و عقلانی استوار بود. پایه کاریزماتیک آن در استقبال، بدرقه و احکام و برخوردهای امام متجلی است و نیازی به توضیح بیشتر ندارد. پایه عقلانی آن آراء و حمایت توده مردم، و پایه سنتی آن پذیرش ولایت فقیه از سوی مرجعیت و روحانیت شیعه بود. هر چند رکن اصلی، همان وجه فرهمندی رهبری امام است.
با پذیرش قطعنامه، عزل آیت الله منتظری و رحلت پیرجماران، فصل جدیدی در ساخت سیاسی کشور، و به تبع آن جریان دانشجویی آغاز شده بود. با رحلت امام طبیعی بود که وجه کاریزماتیک وی قابل انتقال یا حتی قابل بازسازی در هیچ کس دیگری نباشد. بنابراین طبیعی می نمود که کوشش اصلی مصروف دو پایه دیگر مشروعیت شود. مساله ای که شاید بهترین نمود آن طرح مساله «حاکمیت قانون» توسط بخشی از همان جوانانی بود که از سفارت آمریکا خارج شده بودند، و یک دهه بعد در دفتر مطالعات استراتژیک و فضای مطبوعاتی کشور فعال بودند. اما بر خلاف انتظار طبیعی، کوشش اصلی مصروف بازسازی وجه کاریزماتیک غیر قابل بازسازی امام شد. و دو وجه دیگر نه تنها نادیده انگاشته شد، بلکه شدیدا هم تضعیف گردید. حذف تدریجی جریان چپ، ارائه تعبیر جدیدی از مفهوم ولایت مطلقه فقیه و نظارت استصوابی، از میان رفتن نسبی استقلال دستگاه قضایی، تشدید اقدامات خلاف قانون و فراقانونی نهادهای امنیتی ادبیات جدیدی را وارد فضای سیاسی کشور می کرد. همچنین حضور افراد و جریاناتی که در دوره حیات امام عموما حاشیه نشین و مورد بی اعتمادی بودند، به متن سیاست عامل دیگری در راستای حرکت به سمت حاکمیت تک پایه در کشور بود. با روی کارآمدن دولت سازندگی و اولویت شعار بازسازی کشور و توسعه اقتصادی و همچنین افزایش درآمدهای نفتی، تغییرات ساختار فضای جامعه را متحول می کرد. افزایش مهاجرت از روستا به شهر، افزایش شکاف طبقاتی، گسترش حاشیه نشینی و به تبع آن شورش های شهری، تغییر سبک زندگی، افزایش جمعیت جوان، گسترش کمی مساله آموزش عالی و تحصیلات تکمیلی علاوه بر افزایش تضاد دولت ـ ملت، سبب شد تا جریان دانشجویی هم مشابه همه جریانات سیاسی کشور دچار تحولات ساختاری و نسلی گردد. همچنین با توجه به تعریف تحکیم در جناح چپ جمهوری اسلامی به تدریج نقش دانشگاه و تحکیم در عرصه سیاسی کشور کمرنگ تر می شد. اما هنوز تحکیم حامل میراث شریعتی و دولت امام بود. هنوز هم تحکیم از آرمان جنگ و رویکردهای عدالت طلبانه دولت میرحسین موسوی دفاع می کرد. از این رو اولین شعله های تضاد تحکیم با حاکمیت در اوان دهه هفتاد برانگیخته شد. این بار نوک پیکان حملات متوجه دولت سازندگی و یقه سفیدهای کارگزارانی بود. هر چند در نمازجمعه انصاریون و کیهان نشینان مخالفین هاشمی را با یک واسطه مخالف پیغمبر خطاب می کردند، دفتر تحکیم در کنار روزنامه تازه تاسیس سلام به رهبری و مدیریت؛ معلم و مفسر قرآن بچه های لانه؛ سید محمد موسوی خوئینی ها، و سردبیری یکی از سخنگویان تسخیرکنندگان سفارت؛ عباس عبدی؛ تنها جریاناتی بودند که دولت هاشمی و تبعات فرهنگی ـ اجتماعی رویکردهای تکنوکرات ها را نقد می کردند. اما دیگر قرار نبود تحکیم یکه تاز دانشگاه باشد. دولت و جریان حاکم در پی ایجاد تشکل های فرمایشی موازی تحکیم بر آمده بود. ظهور جامعه اسلامی دانشجویان با گرایشات راست سنتی، و انجمن اسلامی دانشجویی به رهبری حشمت الله طبرزدی، آغازی بر پایان سیطره تحکیم بود. پایانی که البته بر خلاف انتظار، نه در اثر فشارهای بیرونی و نه در حضیض قدرت، که در اوج صلابت به وقوع پیوست.
دوم خرداد رقم خورد. جریان حاشیه نشین بعد از رحلت امام که پس از تجربه حضور در متن سیاست و قدرت در دوره حیات امام، طعم حاشیه نشینی در دوره پس از رحلت را هم چشیده بود، این بار نه به پشتوانه حمایت امام، که به پشتوانه صندوق های رای به ساخت قدرت بازمی گشت. خط امام در اصلاحات بازتولید شده بود. گرایشات آزادی خواهانه بر نگرش های عدالت طلبانه سبقت می جست. خاتمی نه با شعارهای پوپولیستی رایج مثل مبارزه با فقر و فساد و تبعیض و نه وعده حل مشکل بیکاری و تورم که با شعار جامه مدنی، گفت و گو، تساهل و مدارا و ایران برای همه ایرانیان آمده بود. بچه های لانه باز می گشتند. اما این بار اوضاع فرق کرده بود. دانشجویانی که از دیوارهای سفارت بالا رفته بودند، دیگر انقلابی نبودند. ریش ها را تراشید و دکمه های بالای پیراهن را باز کرده بودند. در این میان تحکیم هم جانی دوباره می گرفت. هر چند دانشجویان تحکیم اصرار داشتند تا نقش خود در پیروزی خاتمی را بیشتر از آنچه که بود نشان دهند، اما انکار پشتیبانی دانشگاه از روحانی آراسته ای که شباهت چندانی به تصور عموم از این صنف نداشت، امری نا صواب است. به دنبال پیروزی خاتمی، بخشی از جریان ناکام در انتخابات که علاوه برز دست دادن سکان قدرت و مدیریت کشور، در یک شوک روانی ناشی از اشتباه محاسباتی خود فرو رفته بود، در قامت رادیکالیسم جدید ظهور کرد.
از سوی دیگر جمعی از نسل اول دانشجویان انقلابی در دفتر مطالعات استراتژیک ریاست جمهوری؛ همچون سعید حجاریان و عباس عبدی در کنار عبدالکریم سروش و عده ای از فعالان نهضت آزادی و ملی ـ مذهبی حلقه ای را تشکیل دادند که دفتر تحکیم به مهم ترین میزبانش یدل شده بود. افزایش توان تشکیلاتی جنبش دانشجویی و دفتر تحکیم وحدت، انتشار مطبوعات و گسترش سطح آزادی بیان، تاسیس جبهه مشارکت که بخش دیگری از بچه های لانه حلقه اول آن را تشکیل داده بودند، اوج گرفتن نقش احزاب سابق همچون سازمان مجاهدین انقلاب، برگزاری انتخابات شورای شهر به عنوان اصل فراموش شده قاون اساسی، ظهور مجدد گروه های اپوزوسیون همچون نهضت آزادی و کانون نویسندگان و باز شده فضای سیاسی کشور شکل گیری عکس العمل های جزمی جریان شکست خورده در انتخابات را سبب می شد. جناح حاکم اما، این عکس العمل را نه در فضای سیاسی که در برخوردهای نظامی و امنیتی تعریف می کرد. قتل های زنجیره ای و ایجاد فضای رعب و وحشت سبب بروز هر چه بیشتر رادیکالیسم در بدنه جریان دانشجویی می شد.
استعفای مهاجرانی، حمله به دانشگاه تبریز، حمله به نشست تحکیم در خرم آباد، استیضاح عبدالله نوری، توقیف روزنامه ها و حبس سیاستمردان اصلاح طلب، ترور حجاریان، بازداشت شهردار وقت تهران، حمله به کوی دانشگاه و حوادثی از این دست، همگی سبب جدا شدن دانشجویان اصلاح طلب از چارچوب میدان رسمی سیاست و آغازی بر گشوده شدن درب های خروجی بر روی جناح چپ گردید.
انتخابات مجلس ششم، آخرین برگ از بهار اصلاح طلبی در ایران است. انتخاباتی که تحکیم به صورت فعال در آن شرکت می کند. علی اکبر موسوی خویینی، میثم سعیدی و فاطمه حقیقت جو به عنوان نمایندگان تحکیم در دوره ششم مجلس شورای اسلامی، از شهر تهران وارد مجلس شدند. حال آنکه باید پرسید؛ دانشجویانی که به زحمت به اندازه ربع قرن از سن شان گذشته، چه برنامه ای برای اداره کشور داشتند که ذیل آن نماینده به مجلس می فرستادند.
در کنار فشار نیروهای امنیتی، نمی توان از بی تجربگی و عدم وجود نگاه واقع گرا، تلورانس نظری و هویت ژله ای، پارادوکس های تئوریک درونی و ضعف تئوریک تحکیم سخن به میان نیاورد. فاکتورهایی که مهم ترین نمود شان، طرح «عبور از خاتمی» در نشست اسفند ۷۹ تحکیم وحدت در گرگان بود.
با وجود حمایت تحکیم از خاتمی در انتخابات سال ۸۰ روند جدایی و انشقاق تشکیلاتی سرعت بیشتری می گرفت. علاوه بر اختلافات درونی ناشی از حضور طیف های محتلف فکری، که در وجه سلبی خود ذیل آرم تحکیم و پرچم انجمن های اسلامی گردهم آمده بودند، نیروهای سرکوبگر و لباس شخصی هم از پای ننشسته و هر روز دانشجویان را بیشتر در مسیر رادیکالیسم و جدایی از ساخت رسمی قدرت می کشاندند. گویی تحکیم در عمل دستان جریان اپوزوسیون خارج از کشور را در دستان نیروهای حاکمیتی و امنیتی می گذاشت. این بار دانشجویان خود را وارث کسانی می دانستند که نسل قبلی، آنها را به زیر کشیده بود. پروژه روشنفکری دینی سروش وملکیان ومجتهد شبستری، به بن بست می رسید. اکبر گنجی به دنبال «اصقلاب» بود. خاتمی دیگر کسی نبود که بتواند پروژه اصلاحات را پیش ببرد. باید از خاتمی عبور می کردند. اما به کجا و به چه قیمت؟
عدم شناخت نیازهای واقعی جامعه در قالب طرح های عبور و مرور فراتر از آنچه فکر می شد، خودش را نشان داد. انتخابات شورای شهر دوم، جایی که همه نیروها اعم از مشارکت، کارگزاران، نهضت آزادی و نیروهای ملی ـ مذهبی، هواداران آیت الله منتظری و حتی جریانات سکولار مثل محسن سازگارا در آن شرکت داشتند، شاهد حضور همه نیروهای های نخبه سیاسی بود. انتخاباتی که رقابت آن در بالاترین سطح، و مشارکت آن در پایین ترین سطح بود. اما نتیجه انتخابات چیزی جز آن بود که تصور می شد.
آبادگران ایران اسلامی، به رهبری کسی که سالها بود نامش در صفحات کتاب تاریخ گمشده بود، بر کرسی شورای شهر تهران تکیه زدند. محمود احمدی نژاد از جنس همان هایی بود که ۲۵ سال قبل تا کنار دیوارهای سفارت آمد، اما از آن بالا نرفت. او و اندک همراهانش در علم و صنعت در این پروژه شرکت نداشتند. احمدی نژاد بازگشت و روند فروپاشی اصلاحات را بیش از پیش تسریع کرد. انشعاب طیف شیراز از طیف علامه، و سپس انشقاق علامه به دو جریان دموکراسی خواه (سنتی) و مدرن و خروج جریان سنتی از طیف علامه تا پیش از سوم تیر ۸۴ حکایت سقوط آرمان دانشجویانی بود که به اندازه توان و ظرفیت شان عمل نکرده بودند.
روایت انحلال و زوال تحکیم، امری است که نیازمند بازخوانی جدی؛ نه در قالب یک یا چند نوشته کوتاه و بلند؛ که بررسی ها وارسی های عمیق است. امری که تا به امروز مغفول مانده است.
باری؛ جوانان پایین شهر و حلقه نازی آباد که روزی با بالارفتن از دیوار لانه جاسوسی آمریکا، روند حرکت انقلاب را تغییر دادند، امروز بیش از پیش در دامان بوروکراسی نظام مستقر چنبره می زدند. حجاریان ترور شد. اصغرزاده پس از شورای شهر اول ساز جدایی می زد. میردامادی منفعل شده بود. عبدی طرح خروج از حاکمیت می ریخت. تحکیم در درگیری های خشن داخلی می سوخت و تنها اثری که از امام روح الله برجای مانده بود، نقش صورت وی بر مهر و تابلوی تحکیم بود.
انقلاب دیگر تمام شده بود. نهضت جوانان پایین شهر در نظام مستقر گم شده بود. همه چیز تغییر کرد و تمام شد. اصلاحات شکست خورده بود. فصل جدیدی از تاریخ انقلاب آغاز می شد، اما این بار بدون فرزندان. دیگر نه تاکی ماند و نه تاکستانی.
.
انتهای پیام /*