انقلاب اسلامی ایران در سالهای 56 و 57، معماهای مختلفی را پیش روی محققین علوم اجتماعی قرار داد. از جمله مهمترین آنها، رهبری این انقلاب است. برای آنهایی که تحولات سیاسی ـ اجتماعی ایران آن دوره را پیگیری می‏ کنند، رهبری انقلاب به وسیلۀ روحانی هفتاد و پنج ساله‏ ای، آن هم از راه دور و عمدتاً با تکیه بر اعلامیه، نوار سخنرانی و صدور فتوی، پدیده ‏ای غیر عادی و قابل تحقیق است. امام با کانالهای ارتباطی غیر رسمی و بدون تکیه بر سازمان (که معمولاً جزء اساسی هر حرکت بسیجی و انقلابی تلقی می ‏شود)، مردم را به نشان دادن اعتراض علیه رژیم، شرکت در تظاهرات، انجام اعتصاب، تحریم اعیاد، شرکت در مجالس ترحیم و مانند اینها فرامی ‏خواند و ضمن اتخاذ مواضع سرسختانه، برای بسیج سیاسی حاصله، هدف گزاری می ‏کرد و به عنوان رهبر و سخنگوی انقلاب، تقاضای جنبش را برای طرفهای درگیر اعلام می ‏کرد. اولین سؤالی که با مشاهدۀ این پدیده به ذهن متبادر می ‏شود، این است که ایشان چگونه توانست به عنوان رهبری با جاذبۀ فراگیر، در رأس نهضت انقلابی قرار گیرد، و به نوبۀ خود، با چه اهرم نفوذی توانست مردم را به حرکت درآورد و در جهت اهداف انقلاب هدایت کند. بویژه آنکه در این مورد، بسیاری از لوازم پیش‏بینی شدۀ بسیج سیاسی که تئوری های انقلاب مطرح می ‏کنند، وجود نداشت و یا اگر هم وجود داشت، به گونه‏ ای کمرنگ و احتمالاً قابل چشم پوشی عمل می‏ کرد.

 چگونه امام توانست مردم را بسیج کند و دلایل نفوذ امام در میان توده های مردم چه بود؟ در برداشتی ساده از سؤال یاد شده، هدف تحقیق، بررسی تأثیر و تأثر بین دو متغیر کلیدی است: در یکسو، رهبری به نام امام خمینی است که دارای ویژگیهای فردی بالقوه کاریزمایی، و اندیشه و ایدئولوژی جاذب و حرکت برانگیز است؛ و در سوی دیگر، متغیر وابسته یا توده های مردم ایران قرار دارند که با دریافت و درک آن ویژگیهای شخصیتی و فکری، تصویری استثنایی از امام پیدا می کنند و به وی گروش می یابند تا آنچه را که رهبری و جنبش کاریزمایی می خوانیم، تحقق یابد.اما تنها قرار دادن این دو متغیر در کنار هم، چیزی را توضیح نمی دهد. در واقع، آنها نیاز به متغیرهای میانجی مختلفی دارند تا رابطۀ بین آنها را فعال کند و فرایند تأثیر و تأثر را تسهیل و تقویت نماید.

اولین متغیری که باید مورد توجه قرار گیرد، متغیر بحران است. بحران می تواند با ایجاد وضعیت غیر عادی و برانگیختن عواطف متناسب با آن، نیاز به رهبری، آن هم در مقتدرترین و با نفوذترین صورتش را فراهم کند. در مورد جنبش مورد بحث ما، این بحران با سیاست حقوق بشر کارتر و اعلام فضای بازسیاسی آغاز می شود. اما این آغاز، تنها شروع روند فعال شدن نطفه هایی است که از قبل، و مدت حداقل یک دهه و نیم شکل گرفته بودند. مسائلی مانند فساد اخلاقی، اقتصادی و سیاسی، نابرابری درآمدها، توقعات فزایندۀ اقتصادی، سرکوب و خفقان، سیستم متمرکز شخصی، وابستگی خارجی، سیاستهای غیردینی، تزلزل مشروعیتی و مانند اینها، و جلوگیری از ابراز و آشکارسازی آنها در مدتی طولانی، برای ایجاد اعتراض و ابراز نارضایتیهای گسترده، دستمایه های لازم را فراهم کرده بود. بنابراین،
زمانی که سیاست فضای باز اعلام شد، در واقع، بهانه ای برای سر باز کردن و بیرون ریختن نارضایتیهای سرکوب شده و نشر انتقاد و اعتراض در میان جامعه گردید. بویژه اینکه چنین تحولاتی دریک جامعۀ بسرعت شهری شده و جوانگرا (که جمعیت لازم را برای حرکتهای اعتراضی خشن فراهم می کرد)، و در سیستم سیاسی با ظرفیت مدیریت بحران پایین (که از طریق اتخاذ سیاستهای امنیتی ضد و نقیض و گاه بدون امکان اجرا، تقویت کنندۀ بحران بود) رخ می داد.

اما تحولات سیاسی ناشی از فضای باز و تحرک گروههای سیاسی اعتراضی، هنوز با آنچه که بحران خوانده می شود، فاصلۀ زیادی داشت. این حرکتها و تحولات، با توجه به میزان تهدیدی که می توانستند متوجۀ رژیم کنند، بیشتر یک معضل یا شبه بحران محسوب می شدند تا بحران. به علاوه، شبه بحران یاد شده (حتی اگر از شدت بسیار بیشتری نیز برخوردار بود)، به تنهایی برای توضیح رهبری کاریزمایی امام و گروش توده ها به وی کافی نیست. رژیمی که با چنین معضلی روبه رو می شود، ممکن است با اتخاذ روشهای مختلف مدیریت بحران، و با اجرای سیاست چماق و هویج، بر مشکل فائق آید. همچنین ممکن است با کنترل جریان معارضه توسط گروههای میانه رو، مسیر بحران به سوی بازی سیاسی و تعاملی که آمیزه ای از رابطۀ اعمال فشار و امتیازگیری است، تبدیل شود (همچنان که آغازگر
حرکتهای معارضه ای جدید نیز گروههای غیر مذهبی بودند). و اساساً، چرا در یک وضعیت بحرانی، رهبری مذهبی (و نه انواع دیگر رهبری) در صحنه مطرح شده و اقبال عمومی پیدا می کند؟

بنابراین، متغیر توضیح دهندۀ دیگری نیز نیاز است. این متغیر، عامل فرهنگ دینی و رواج مذهب گرایی در جامعه است. جامعۀ ایران دهۀ چهل و پنجاه، شاهد اوج گیری کم سابقۀ روند مذهب گرایی در عرصه های اندیشه، عمل سیاسی، و از همه مهمتر، فرهنگ عمومی است. مذهب گرایی اندیشه ای، به تدارک فکری و ایدئولوژیک جنبش کاریزمایی کمک کرد؛ مذهب گرایی در بعد عمل سیاسی، مبارزۀ سیاسی بر پایۀ دین را مشروع و الهام بخش ساخت؛ و مذهب گرایی در بعد فرهنگ عمومی، بستر فرهنگی جامعه را برای پذیرش ایدئولوژی و رهبری مذهبی آماده ساخت. البته سهم فرهنگ دینی و مذهب گرایی، فقط به تأثیرات یاد شده محدود نمی شد. فرهنگ مذهبی، در عین حال، تعریف کنندۀ بحران (تشدیدگر بحران با تعریف جدید ازآن) بود و سمبلها و زبان مبارزه، ابزار بسیج کاریزمایی و از همه مهمتر، الگوهای کاریزمایی قابل جانشین سازی را نیز ارائه می کرد.

امام خمینی در چنین بستری، بار دیگر وارد صحنه شد و در تعامل با جنبش کاریزمایی و پابه پای توسعۀ آن، تصویری کاریزمایی در اذهان توده ها یافت. در این تعامل، از یکسو، به عنوان شخصیتی که نشانه هایی از یک رهبر مناسب برای چنین اوضاع بحرانی داشت، بدیلی برای حاکمیت سیاسی موجود ارائه می کرد، و از سوی دیگر، ایدئولوژی جاذبی ارائه می کرد که برای معضلات موجد بحران، راه حل پیشنهاد می کرد، و براین اساس، ابتدا مریدان و پیروان اولیه، و سپس توده های هرچه گسترده تری از جامعۀ ایران را به حرکت واداشت. نقشهایی مانند سمبل مبارزه بودن، دلیل و بهانۀ مبارزه قرار گرفتن، قهرمان مبارزه و منجی بودن، فرماندهی و هدایت حرکت و مانند اینها، موجب دامن زدن به بحران (و بنابراین، از مرد حادثه جوی سیدنی هوگ، به مرد حادثه آفرین و بحران ساز تبدیل شدن) و گسترش جنبش شد.

از سوی دیگر، هسته های اولیۀ جنبش کاریزمایی، با تصویری که از امام داشتند (مقدس مظلوم مبارز) و آمادگی فداکاری برای وی، ضمن اصرار بر کوشندگی سیاسی در قالب دو دسته اقدام، در گسترش جنبش کاریزمایی و زمینه های فراگیرشدن رهبری کاریزمایی، نقش مهمی ایفا کردند. دستۀ اول، راه اندازی تظاهرات خیابانی و تشکیل گردهماییهای اعتراضی، و واداشتن نیروهای امنیتی رژیم به سرکوب بود. سرکوب، با تأثیر معکوسی که به جا می گذاشت، موجب تقویت جنبش می شد: اولاً، چون حادثه ای غیرعادی و مهم بود، موجب انتشار اخبار جنبش و ایدئولوژی رهبری آن شد؛ ثانیاً، چون پاسخی خشونت آمیز به انتقاد، اعتراض و تظلم صلح آمیز طرف مقابل بود، از نظر مردم، یکی از نشانه های حقانیت موضع و ایدئولوژی امام تلقی می گردید؛ ثالثاً، با برجا گذاشتن شهید و مجروح، باعث برانگیخته شدن نارضایتی و خشم مردم علیه رژیم شاه می گردید؛ رابعاً، حالت متخاصم متراکم ناشی از مجموعۀ سرکوبها، ضمن تقویت همبستگی گروهی در جنبش کاریزمایی، گرایش به رهبری کاریزمایی و همسبتگی با او را افزایش می داد؛ و سرانجام اینکه تشدید بحران و توسعۀ فضای امنیتی التهاب آمیز، بستر جانشین سازی نهایی را فراهم می کرد، چون هم صحنۀ عمل را هرچه بیشتر با موقعیت اسطوره ای فرهنگی شبیه می ساخت، و هم با ایجاد التهاب روحی، انرژی روانی لازم (به تعبیر وبر، شور ناشی از شرایط اضطراری)را که باعث تغییر شدید در انگاره ها و جهت کنشها و نهایتاً ایمان به کاریزما می شود، فراهم می ساخت.

دستۀ دوم، اقدامات ارتباطی و تبلیغاتی بود. این اقدامها با مجالس ترحیم، هفتم و چهلم شهدای سرکوب، شروع می شد و پس از گردآمدن جمعیت قابل ملاحظه ای، بار دیگر به تظاهرات و شعار دهی می انجامید. استفاده از مجالس ترحیم، چند امتیاز برای انقلابیون به همراه داشت: اول اینکه صرف این مجالس، اغلب مانع از برخورد مؤثر رژیم با آنها یا جلوگیری از تشکیل آن می گردید و بنابراین، فرصتی پیش می آمد تا حرکت بسیجی، در قالب این برنامه ها تداوم یابد؛ دوم اینکه ماهیت اساساً مذهبی این مجالس، هرچه بیشتر، رنگ مذهبی به جنبش می داد و روح مذهبی حرکت انقلابی را تقویت می کرد؛ و سوم اینکه از همه مهمتر، سخنرانیهایی که به عنوان بخش اصلی این برنامه ها ایراد می شد، همراه با تأکید بر جنبه های مذهبی مبارزه، ویژگیهای کاریزمایی امام خمینی را انتشار می داد. به این ویژگیها، باید نقش ارتباطی کلی مراسم مذهبی را به عنوان وسیلۀ بسیج اضافه کرد. حریم نسبتاً امن این مجالس و مساجد محل تشکیل آنها، فرصت مبادلۀ شعارها، اطلاعات، عقاید، اعلامیه هاو نوارهای امام را فراهم می کرد. ترکیب دو دسته اقدام یاد شده، چرخه ای از فرایند «اعتراض سرکوب  بزرگداشت و تبلیغ با سمبلهای مذهبی بسیج بزرگتر در قالب مناسک مذهبی اعتراض» را ارائه می کرد. در پایان هر دور از این چرخه، هستۀ قبلی جنبش کاریزمایی توسعۀ تصاعدی و شتابنده ای پیدا می کرد. حاصل کار، رشد سریع پیروان امام و تقویت باورهای کاریزمایی در میان این هستۀ کوشنده بود. اعضای جدیدی که در هر مرحله به این هسته می پیوستند، از یکسو تحت تأثیر سرایت عاطفی روحیۀ حاکم برگروه، آمادگی روانی لازم برای پذیرش باورهای کاریزمایی و تحول اعتقادی مبتنی بر جانشین سازی را پیدا می کردند، و از سوی دیگر، تحت تأثیر گفتمانها و هنجار حاکم بر گروه کاریزمایی، فرایند آموزش باورهای جدید را طی می کردند. به علاوه، تأثیر این چرخه فقط به توسعۀ هستۀ کوشندۀ جنبش، محدود نبود، بلکه اثر دیگر آن، گسترش فضای بسیجی و کاریزمایی (با شعارهای مذهبی و کاریزمایی مانند «مرگ بر یزید زمان ـ درود بر حسین زمان») در میان توده های بظاهر بیطرفی بود که در مراحل بعد، با مشاهدۀ فرصتهای بیشتری برای مشارکت بسیجی و احساس تهدید کمتر، وارد جنبش می شدند و تعداد اعضای آن را به چند صدهزار و بعدها به رقم میلیونی می رساندند. بدین ترتیب، و به تعبیر نظریه پردازان انقلابی امریکای لاتین، این هستۀ کاریزمایی، نقش موتورفوکویی را ایفا می کرد که ضمن توسعه یافتن، در به حرکت درآوردن موتور بزرگ توده ها و بسیج آنها حول رهبر کاریزمایی، نقش مهمی ایفا می کرد.

نتیجۀ تعامل یاد شده، توسعۀ همزمان جنبش و رهبری کاریزمایی بود. از یکسو، رهبر به گسترش جنبش کمک می کرد و از سوی دیگر، جنبش در توسعۀ کاریزمای رهبر، نقش ایفا می کرد. جنبۀ روانی و گروشی این توسعه، در بردارندۀ فرایندهای مختلفی از تغییر نگرش است. در مورد انقلاب اسلامی، مهمترین فرایند که نقش تعیین کننده ای هم در شکل دهی به تصویر قدسی از امام خمینی در اذهان توده های مردم داشت، فرایند جانشین سازی اسطوره ای بود. این فرایند، با دو سازوکار «تشبت به اسطوره» و «تداعی اسطوره» انجام می شد.

با توجه به درکی که مردم در سالهای 56 و 57 از بحران داشتند (روبه رو بودن با رژیمی سرکوبگر، اسرافگر، وابسته، غارتگر و صفاتی دیگر مانند اینها که تبلیغات انقلابی، برای توصیف شاه از آنها استفاده می کرد و در شعارها نیز به چشم می خورد)، نیاز به وجود رهبری را احساس می کردند که حداقل، دارای ویژگیهایی ماند پارسایی، مردم داری، شجاعت، سازش ناپذیری و ریسک پذیری، آن هم در حد کمال مطلق آنها باشد، تا بتواند نقشهای رهبری مهمی مانند هدایت جنبش، منجی مردم و قهرمان جامعه را ایفا کند. فرهنگ شیعی، با اسطوره های رهبری خود، چنین صفات قابل جانشین سازی را ارائه می کرد و نشانه های مربوط به شخصیت، افکار و رفتار امام، امکان انطباق با آن صفات را فراهم می ساخت.

حاصل کار، تصویری از شخصیتی استثنایی در میان توده های مردم بود که در پاییز و زمستان 57، با زهد، مردم داری و پارسایی علی گونه، رودرروی سیاستهای فریب آمیز و فساد آلودۀ معاویۀ زمان می ایستاد، و با ایثار، شجاعت و سازش ناپذیری حسین وار، به مقابله با یزید زمان برمی خاست. طبیعتاً، شور عاطفی حاصل از چنین جانشین سازیهایی، انرژی روانی و انگیزۀ لازم را برای حمایت سرسختانه از امام و فداکاری برای آرمانهای او فراهم می آورد.

البته نسبت دادن همۀ تحولات نگرش کاریزمایی به فرایند جانشین سازی، جنبه های دیگر واقعیت را نادیده می گیرد. اولاً، چه به دلیل وضعیت خاص موقعیتی (محیط درگیریهای انقلابی) و چه به دلیل ویژگی اسطوره های قدسی مورد جانشینی (مبارزبودن و وجود تواناییهای فوق بشری در آنها)، جانشین سازی، با فرایند معجزه و قهرمان گرایی در آمیخته بود. همچنین برخی روندهای تغییر نگرش نیز وجود داشت که با فرایندهای جانشین سازی و معجزه قبل توضیح نیستند. تأثیر پذیری اعضای جدید هسته های کاریزمایی از هنجارهای گروهی، و تأثیرپذیری عاطفی توده های مردم در زمانی که جنبش حالت فراگیر و هنجاری گسترده ای پیدا کرده بود، بیشتر با تئوری سرایت اجتماعی قابل توضیح هستند. و سرانجام، هنوز تحول نگرشی دیگری نیز وجود دارد که با هیچ یک از فرایندهای یاد شده، هماهنگ نیست. این تحول، شکل گیری باورهای خارق العاده ای (مانند دیدن تصویر امام در ماه) است که با سازوکارهای تشریح شده در چهارچوب نظری، نحوۀ به وجود آمدن اینگونه به نظر می رسد که تئوریهای رهبری کاریزمایی، از ضعفی اساسی رنج می برند. این ضعف، نادیده گرفتن عنصر ضدکاریزما در صحنۀ تعامل است. در واقع، در همۀ این تئوریها، رابطۀ کاریزمایی، رابطه ای دوطرفه میان رهبر و پیروان است و حال آنکه، برای فهم کاملتر کاریزما و نحوۀ توسعۀ آن، این رابطه را باید به صورت رابطه ای سه طرفه و حاصل تعامل میان رهبر کاریزمایی، پیروان و ضد کاریزما مطالعه کرد. وارد کردن عنصر ضدکاریزما در تحلیل، و ترسیم صحنه ای که در جریان آن، وی وارد درگیری با رهبری کاریزمایی و پیروانش می شود، تصویری پویا از رابطۀ کاریزمایی را به نمایش می گذارد.

به طور خلاصه، در نمونۀ مورد بررسی ما، ضدکاریزما کارکردهای متنوعی را به اجرا در آورده است که نقش مهم و گاه تعیین کننده ای در تقویت کاریزما (و احتمالاً تضعیف آن) داشته اند و احتمالاً در هر نمونۀ دیگری نیز هر چند با شدت و ضعف متفاوتی، قابل تشخیص و تطبیق است:

1) با حمله به کاریزما و مخالفت با او، موجب مطرح شدن هر چه بیشتر وی در افکار عمومی و تقویت جاذبۀ تصویر رهبر کاریزمایی شد؛

2) با ممنوع کردن کاریزما، موجب تحریص و علاقه مندی مردم به او، و همچنین شکل گیری تصویر قدرتمندی از او شد؛

3) با تبعید یا زندانی کردن او، موجب شکل گیری تصویر مظلومیت و تعزیز او شد و نهایتاً رفع مظلومیت از او را به دلیل مبارزه تبدیل کرد؛

4) با فراهم آوردن جنبه های منفی سناریوهای جانشین سازی اسطوره ای، باعث تقویت روند جانشین سازی مثبت خود کاریزما شد؛

5) با ایجاد و سرکوب و کشتار، باعث تشبیه فضای معاصر با فضای بحرانی اسطورۀ تاریخی، و سرانجام، زمینه سازی جانشین سازی شد؛

6) با امتیاز دادنهای ناچاری و فراهم کردن فرصت موفقیت، که به عنوان عقب نشینی رژیم و پیروزی معجزه آسای رهبر کاریزمایی تلقی شد، فرایند معجزه را فعال کرد؛

7) به عنوان قطب منفی معادله، نیروی گریز و دافعه ای ایجاد کرد که به نیروی جاذبۀ رهبر کاریزمایی کمک می کرد (توازی دو تصویر)؛

8) با متمرکز و وابسته کردن رسانه های ارتباطی رسمی به خود، باعث بی اعتباری آنها، و در نتیجه گرایش مردم به کانالهای غیررسمی ارتباطات که ترویج دهندۀ کاریزما بودند، شد.

منبع: رهبری و انقلاب، نقش امام خمینی در انقلاب اسلامی ایران ، دکتر حسین حسینی، معاونت پژوهشی پژوهشکده امام خمینی(س) و انقلاب اسلامی، س 322- 330

. انتهای پیام /*