گوشه هایی از بیانات امام در توصیف پیامبر اسلام:
تاریخ اسلام واضح است. همه مىدانید. شماها، کسانى که اهل مطالعهاند، مى دانید که پیغمبر اسلام هم از همین توده بود. از همین تودهاى که وقتى که ظهور پیدا کرد و دعوت کرد،همین قریش با او مخالفت کردند؛ که آن وقت گردن کلفتها همینها بودند، قلدرها همینها بودند،سرمایهدارها همینها بودند. و ایشان نمىتوانست در آنجا[مکه]اظهارى بکند. در کوه، در آن غار حرا مدتها همان جا بود و نمىتوانست بیرون برود؛ محبوس بود کَأَنّه. بعد هم از آنجا که رفت به مدینه، در مدینه هم همین اشخاصى که طبقۀ سوم بودند جمع شدند دور ایشان.ایشان وقتى مسجد را درست کرد ـ آن هم نه یک مسجد مجلل، یک مسجد خیلى محقردرست کرد ـ روى صُفۀ آن مسجد، که یک صفهاى بود که هیچى هم نداشت، آنجا بسیارى ازاصحاب حضرت، از آنهایى که یاران او بودند آنجا مىخوابیدند چون منزل نداشتند.(صحیفه امام،ج 6،ص 237)
* * *
پیغمبر اکرم از همین جمعیت پایین بود، از همین توى جمعیت پا شد و قیام کرد.اصحاب او از همین مردم پایین بودند؛ از این طبقۀ سوم بودند. آن طبقۀ بالا بالا مخالفین پیغمبر اکرم بودند. از همین توده پیدا شده است و براى همین جمعیت، همین ملت قیام کرده است و به نفع همین ملت احکام آورده است.(صحیفه امام،ج 6،ص 313ـ314)
* * *
در اسلام پیغمبر اکرم از بین مستضعفین برخاست و با کمک مستضعفین، مستکبرین زمان خودش را آگاه کرد یا شکست داد.(صحیفه امام،ج 7،ص 327)
* * *
پیغمبر اسلام از قریش بوده لکن قریش آن ثروتمندهایشان و آن مستکبرینشان یک دسته بودند؛ و این طایفه پایین تر، که خود حضرت مىفرمایند من هم شبانى کردهام، یک موجودى بوده است که از طایفۀ فقیر بوده است که اینها خود حضرت و عموهایش، اینها فقیر بودهاند. و لهذا در یک وقتى حضرت فرمود که ابوطالب نمىتواند بچههایش راحفظ کند، ما برداریم هر کدام قسمت کنیم. این براى این بوده است که مال [نداشتند]. و این طایفه پایین را همیشه این طور بوده که پیغمبرها این مردم مستضعف را، این طایفه اى را که مستکبرین آنها را ضعیف مىشمردند و مىدیدند که شما چیزى نیستیددر مقابل ماها، از همینها، خداوند یکى را انتخاب مىفرمود روى لیاقت ذاتى که داشت،و او را در مقابل مستکبرین قرار مى داد.(صحیفه امام،ج 9،ص 169)
* * *
ما وقتى تاریخ اسلام را مىبینیم، و بعد هم از زمان پیغمبر تا حالا درست اسلام را و کسانى که اسلام را تبعیت کردهاند مطالعه کنیم، مىبینیم که در صدر اسلام پیغمبر از همین طبقۀ پایین بوده است: و لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنفُسِهِم این از خود این طایفۀ پایین؛ ...این طایفه پایین، مؤمنین، خدا ...از خود اینها یک کسى را که هم مشرب باشند و بیایند با هم بنشینند و با هم بیاشامند اینها و همان طورى که پیغمبر در مسجد زندگى مىکرد و در همان مسجد با مردم معاشرت مىکرد و از همان مسجدهم تجهیز مىکرد جیوش را براى کوبیدن قدرتها، از همین جمعیت پیغمبر را انتخاب فرمود...( صحیفه امام،ج 9،ص 171)
* * *
پیغمبر اکرم در مکۀ مکرمه از همین طبقۀ مردم البته از اشراف [بود] به آن معنا که«سادات» آنوقت بودند؛ نه اشراف به آن معنا که سرمایهدار بودند؛ به آن معنا که سادات بودند، از آنها بود، لکن فقیر بود. از طبقۀ فقرا بودند اینها. تا آخر هم با همین فقر زندگى کردند و معذلک این کارها را انجام دادند.(صحیفه امام،ج 9،ص 397)
* * *
هرکس عظمت و جلالت ربوبیت را بیشتر ادراک کند و مقام مقدّس حق جل و علا را زیادتر بشناسد، از عصیان بندگان و هتک حرمت آنها بیشتر متأثر و متألم گردد؛ و نیز هرکس رحمتش و عنایت و لطفش به بندگان خدا بیشتر باشد، از اعوجاج وشقاوت آنها بیشتر اذیت مىشود؛ و البته خاتمالنبیین، صلّىاللّه علیه و آله، در این مقامات و سایر مدارج کمالیه از انبیا و اولیا و سایر بنىالانسان کاملتر بوده، پس اذیتش بیشتر وتأثرش بالاتر بوده [است].(شرح چهل حدیث،ص 246ـ247)
* * *
در شدت شفقت و رأفت آن بزرگوار بر همه عائله بشرى بس است آیه شریفه اول سوره شعراء که فرماید: «لعلک باخع نفسک الاّ یکونوا مؤمنین» و در اوایل سوره کهف که فرماید «فلعلک باخع نفسک على آثارهم ان لم یؤمنوا بهذالحدیث اسفا»سبحاناللّه تأسف به حال کفار و جاحدین حق و علاقهمندى به سعادت بندگان خدا کار راچقدر به رسول خدا، صلىاللّه علیه و آله، تنگ نموده که خداى تعالى او را تسلیت دهد ودل لطیف او را نگهدارى کند که مبادا از شدت همّ و حزن به حال این جاهلان بدبخت دل آن بزرگوار پاره شود و قالب تهى کند.(شرح حدیث جنود عقل و جهل،ص 234و235)
* * *
پیغمبر اکرم عقدهاش از همه بیشتر بود، براى این که آنچه او یافته بود، آنچه از قرآن در قلب او نازل شده بود براى چه کسى بیان بکند مگر آن که رسیده [باشد] به مقام ولایت تامّه. شاید یکى از معانى «ماأُوذِىَ نَبِىُّ مِثْلَ ماأوذیتُ» اگر وارد شده باشد ازرسولاللّه ـ این باشد که یک آدمى که آنچه را باید برساند نتواند برساند؛ آن که کسى رانیابد که به او آنچه یافته بگوید، تأثّر دارد. [خصوصاً ]آنچه که او یافته بود فوق همۀ آنها بود که سایرین یافته بودند. و کسى که یافته است امورى [را] و میل دارد همه بیابند، ونتواند برساند تأثّر[ش چقدر است؟] آن پدرى که مىخواهد بچهاش شمس را ببیند ولى بچه کور است تأثّرش چقدر است؟(تفسیر سوره حمد،ص 138)
* * *
شام و عراق را پیغمبر و امیر نمىخواستند. آنها مىخواستند اینها را آدم کنند،مى خواستند جان مردم را از دست مستکبرین رهایى ببخشند.اینها هم همانها بودند که اصحاب دعا بودند. همین دعاى کمیل را که از حضرت امیر وارد شده[ببینید]، همین آدم کمیل بخوان شمشیر بزن است.(تفسیر سوره حمد،ص 148)
* * *
پیغمبر اکرم این طور بوده که حتى کفار را هم وقتى که ملاحظه مىفرمود که اینهامسلم نمىشوند، غصه مىخورد براى آنها که چرا باید اینها مسْلم نشوند و بعد به آن شقاوتها و به آن عذابها برسند.(صحیفه امام،ج 10،ص 246)
* * *
پیغمبر اکرم براى این کافرهایى که مسلمان نمىشدند و مؤمن نمىشدند غصه مىخورد. درآیۀ[لعلک باخعٌ نفسک الّا یکونوا مؤمنین(شعرا- 1)] شریفه هست که: مثل اینکه مىخواهى خودت را هلاک کنى براى اینها. مىخواست که همۀ عالم به نور برسند. مبعوث شده بود براى اینکه همۀ این هیاهوهایى که در دنیا هست و این هیاهوها براى خود است، براى رسیدن به قدرت خود است، این هیاهوها را از بین ببرد، و یک خداخواهى در مردم ایجاد کند، توجه به نور ایجاد کند.(صحیفه امام،ج 11،ص 380ـ381)
* * *
در نقل است که پیغمبر اسلام دید یک عدهاى را گرفتهاند، اسیر کردهاند دارند مى آورند،فرمود: که ما باید با زنجیر اینها رابه بهشت ببریم. آنقدر پیغمبر غصه مىخورد به اینکه این مردم هدایت نمىشوند، که خدا بهاو تسلیت مىفرماید که فَلَعلَّکَ بٰاخِعٌ نَفْسَکَ عَلىٰ آثارِهِمْ إِنْ لَمْیُؤْمِنُوا بِهٰذَا الْحَدیثِ اَسَفاً. قضیه، قضیۀ ایمان است نه قضیۀ گرفتن یک جایى و سلطه پیداکردن به یک کشور است، قضیه این است که ایمان بیاورند.(صحیفه امام،ج 12،ص 508)
* * *
انبیا دنبال این بودند که چرا باید این بشرى که فطرتاً باید فطرت سالم داشته باشد،چرا باید اینطور باشد. رسول اکرم براى این غصه مىخورد. در وحى هم به او گفته است که: مثل اینکه تو خودت را دارى به کشتن مىدهى که اینها ایمان نمىآورند.(صحیفه امام،ج 13،ص 291)
* * *
پیغمبر اکرم براى این مشرکینى که به جهنم خودشان را مىفرستادند، براى اینهاتأسف مىخورد، غصه مىخورد براى اینها. اسلام دین رحمت است.(صحیفه امام،ج 14،ص 342ـ343)
* * *
پیغمبر اسلام براى اینکه مردم تربیت نمىشدند غصه مىخورد به طورى که خداى تبارک و تعالى او را تسلیت مىداد؛ در مشقّت بود، خداى تبارک و تعالى به اوخطابمىکند که ما قرآن را نفرستادیم که تو در مشقّت باشى. و براى ملتها از پدربراىاولادش، از پدر مهربان براى اولادش، بر ملتهاى عالم او بیشتر غصه مىخورد وکافرها را وقتى که مىدید که اینها به مجراى طبیعى انسانى نمىآمدند، براى آنها متأسف بود.(صحیفه امام،ج 15،ص 492)
* * *
همان طورى که پیغمبر اکرم مأمون نبود، براى او آن همه مىگفتند، براى امیرالمؤمنین هم آن همه مىگفتند. لکن آنها براى این که، کارشان براى خدا بود از این که بگویند فرض کنید که؛ «مگر امیرالمؤمنین نماز هم مىخواند؟ مگر على نماز هم مىخواند که تومسجد کشتندش؟» او از این ناراحت نمىشود. اگر ناراحت بشود، براى این که چرا یک آدمىاین طور است، نه چرا براى من مىگوید. انبیا، ناراحت اگر مىشدند براى این بود که چرا باید بندگان ـ این مردمىکه آمدند در این جا و بنده هستند ـ خودشان را مستقل بدانند و براى خودشان کار بکند و فساد بکنند، براى این دلسوزى مىکردند. و احتمال من مىدهم که ماٰ اوُذِىَ نبىٌ مِثْلَ ماٰ اُوذیتْ هم، این معنا باشد. من احتمال مىدهم که آن معرفتى که رسول خدا داشت، دیگران نداشتند، مقاماتشان هر چه بود، بهاندازۀ ایشان نبود. و هر چه مقامات بیشتر است راجع به معصیت هایى که در عالم مىشود،بیشتر اذیت مىشود. اگر بشنود که در آن سر دنیا یک کسى یک کسى را اذیت کرده این ناراحت بشود، نه از باب این که شهر خودم است، نه از باب این که مملکت خودم است،اقرباى خودم است، از باب این که یک مظلوم در دنیا واقع شده.(صحیفه امام،ج 19،ص 204ـ205)
* * *
رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله، که علمش از وحى الهى مأخوذ بود و روحش به قدرى بزرگ بود که یکتنه غلبه بر روحیات میلیونها میلیون بشر کرد، تمام عادات جاهلیت و ادیان باطله رازیرپا گذاشت و نسخ جمیع کتب کرد و ختم دایرۀ نبوت به وجود شریفش شد، سلطان دنیا وآخرت و متصرف در تمام عوالم بود ـ باذناللّه ـ تواضعش با بندگان خدا از همه کس بیشتر بود.کراهت داشت که اصحاب براى احترام او به پا خیزند. وقتى وارد مجلس مىشد پایین
مىنشست. روى زمین طعام میل مىفرمود و روى زمین مىنشست و مىفرمود «من بندهاى هستم، مىخورم مثل خوردن بنده و مىنشینم مثل نشستن بنده». از حضرت صادق،علیهالسلام، نقل است که پیغمبر، صلىاللّه علیه و آله، دوست داشت بر الاغ بىپالان سوار شود وبا بندگان خدا در جایگاه پست طعام میل فرماید، و به فقرا به دو دست خود عطا فرماید. آن بزرگوار سوار الاغ مىشد و در ردیف خود بندۀ خود یاغیر آن را مىنشاند. در سیرۀ آن سَروراست که با اهل خانۀ خود شرکت در کارِ خانه مىفرمود، و به دست مبارک گوسفندان رامىدوشید، و جامه و کفش خود را مىدوخت؛ و با خادم خود آسیا[ب] میکرد و خمیرمىنمود؛ و بضاعت خود را به دست مبارک مىبرد؛ و مجالست با فقرا و مساکین مىکرد وهم غذا مىشد. اینها و بالاتر از اینها سیرۀ آن سرور است و تواضع آن بزرگوار است. درصورتى که علاوه بر مقامات معنوى، ریاست و سلطنت ظاهرى آن بزرگوار نیز به کمال بود.(شرح چهل حدیث،ص 95ـ96)
* * *
در حدیث است که جبرئیل کلید خزاین ارض را در حضور خاتمالنبیین، صلّىاللّه علیه و آله، آورد و عرض کرد در صورت اختیار آن از مقامات اخروى شما نیز چیزى کم نشود. حضرت براى تواضع از حق تعالى قبول نفرمود و فقر را اختیار فرمود. (شرح چهل حدیث،ص 242)
* * *
صورت ظاهر نبىاکرم، صلّىاللّه علیه و آله، و سایر مردم فرقى نداشت، و لهذا بعضى از اعراب غریب که به حضور مبارکش مىرسیدند و آن حضرت با جمعى نشسته بودند،مىپرسیدند: کدام یک پیغمبر هستید آنچه پیغمبر(ص) را از غیر ممتاز مىکند، روح بزرگ قوى لطیف آن سرور است، نه جسم مبارک و بدن شریفش.(چهل حدیث،ص 331)
* * *
وضع زندگى پیغمبر اکرم(ص) بسیار ساده بود. از مقام و منصب خود به نفع زندگى مادى استفاده نکردند تا چیزى از خود به جاى گذارند. و آنچه را که باقى گذاشتند علم است که اشرف امور مىباشد. خصوصاً علمى که از ناحیۀ حق تعالى باشد.(ولایت فقیه،ص 103و 104)
* * *
حضرت رسول ـ صلىاللّه [علیه و آله] و سلم ـ در آن اواخر عمرشان رفتند منبر فرمودند که هرکس به من حقى دارد بگوید، خوب کسى حقى نداشته بود. یک عربپاشد گفت من یک حقى دارم. چى هست؟ شما در جنگ کذا که مىرفتید یک شلاقى به من زدید. به کجا زدم؟ به اینجا، بیا عوضش را بزن. گفت نه، من آن وقت شانهام باز بوده، شما هم شانهتان باز کنید. بسیارخوب. شانه را باز کرد. عرب رفت بوسید! گفت من مىخواستم ببوسم بدن رسولاللّه را! ولى مسئله این بوده و مطلب این است که یک رئیس مطلق حجاز آن وقت بوده است و بعضى جاهاى دیگر، او بیاید بالاى منبر و بگوید هرکس حق دارد بگوید، یک نفر نیاید بگوید به اینکه تو دهشاهى از من برداشتى!(صحیفه امام،ج 4،ص 326ـ327)
* * *
حکومت اسلام مثل حکومتهاى دیگر از قبیل سلاطین، از قبیل رؤساى جمهورى نیست. حاکم اسلام حاکمى است که در بین مردم، در همان مسجد کوچک مدینه مىآمدجلوس مىکرد و آنهایى که مقدرات مملکت دستشان بود، مثل سایر طبقات مردم در مسجد اجتماع مىکردند؛ و طورى بود اجتماعشان که کسى که از خارج مىآمدنمىفهمید که کى رئیس مملکت است و کى صاحبمنصب است و کى از فقراست. لباسْ همان لباس فقرا و عشرتْ همان عشرت فقرایى. و در اجراى عدالت طورى بود که اگرچنانچه یک نفر از پایینترین افراد ملت بر شخص اول مملکت، بر سلطان، بررعیتادعایى داشت و پیش قاضى مىرفت، قاضى شخص اول مملکت را احضارمىکرد و او هم حاضر مىشد.(صحیفه امام،ج 4،ص 417ـ418)
* * *
آنهایى که سرتاسر کشور اسلامى را اداره مىکردند، آن هم آن کشورى که از حجاز تا مصر،آفریقا، عراق، ایران و همۀ این ممالک اسلامى که مىبینید، اروپا هم یک مقدارىاش تحت فرمان بود، مع ذلک اینطور نبود که معاملاتشان با رعیت، معاملۀ فرمانفرما و فرمانبر باشد. خود رسول اکرم ـ صلىاللّه علیه و آله و سلم ـ وضعشان با مردم مثل یکى از سایرین بود، یکى از اشخاص بود. نه یک منزل فرمانفرمایى داشتند و نه در محافل که بودند یک امتیازى بود که مردم ببینند که این بالا نشستن است و پایین نشستن، این مسائل مطرح نبود.(صحیفه امام،ج 9،ص 116)
* * *
پیغمبر را هر کس که سیره نوشته است از رسول اکرم، [نقل کرده که] وضعش در زندگى کمتر بوده است از این مردم عادى که آن وقت در مدینه زندگى مىکردند. اطاق گلى اینها داشتند؛ توى مسجد یک اطاق گلى داشتند. سوار الاغ مىشده، یک کسى هم
دنبالش، پشت سرش مىنشسته و مىرفته. آن وقت هم براى او مسأله مى گفته، او راتربیت مىکرده. شما بیاورید یک حاکمى، یک رئیس ِ عرض مىکنم کلانترى، یک کدخداى یک شهرى، یک دهى بیاورید که اینطورى باشد. سلوکش با ملت این باشد که وقتى توى مسجد، مسجدِ محل ادارۀ حکومت، مىآمدند آنجا، وقتى که پیغمبر توى مسجد نشستند و عرض مىکنم که چند نفر هم همراهشان هستند، با هم نشستهاند ودارند صحبت مىکنند، اشخاصى که نمىشناختند، از خارج مىآمدند، نقل شده است که نمىشناختند اینها کدام یکى، عرض مىکنم که حاکم است و کدام یکى محکوم؛کدام یکى پیغمبر است، کدام یکى مردم دیگر. یک زندگى اشرافى و یک زندگىِ عرض مىکنم، چیزى نداشته. در عین حال که خودش اینطور بوده، آنقدر به این فقرا رسیدگى مىکرده و به این ضعفا رسیدگى مىکرده است که مردم همه از ذکرش فرض کنید،عاجزند.(صحیفه امام،ج 4،ص 219ـ220)
* * *
آن طرز حکومت اسلام طرز حکومت آدمسازى است. شما خود رؤساى اسلام را بایدملاحظه کنید مثل پیغمبر اکرم که رئیس اسلام است، امیرالمؤمنین که بعد از او رئیس اسلام بود.شما خود آنها را ببینید که وضعشان چه جورى بوده. دیکتاتورى بوده است؟ پیغمبرى که با مردم دیگر وقتى مىنشست معلوم نبود آقا کدام است و نوکر کدام است و ـعرض مىکنم که ـاصحاب کدامند و خود پیغمبر کدام است. پیغمبرى که با مردم همان جور مىنشست و با هم همان طور جلسه مىکردند، و همان طور جلسهشان جلسۀ بندهها و فقرا بود، و زندگىاش زندگى فقرا بود، و بیتالمالْ مالِ مردم بود و هیچ تصرف نمىکرد، مثل یکى از فقرا زندگى مىکرد و با مردم وقتى که معاشرت مىکرد، وقتى که اعلام مىکرد و اعلام کرد به اینکه هر کس حقى دارد به من بگوید، یکى پیدا نشد ـ غیر یک نفر آدمى که اشتباه گفت براى یک غرضى ـ که بگوید تو دهشاهى از ما برداشتى، که بگوید یک ظلمى تو به من کردى. این آخر عمر فرمود هر که حقى دارد به من بگوید. هیچ کس پیدا نشد که بگوید تو به ما یک ظلمى کردى، یک بدى گفتى ـ عرض مىکنم که ـ به این ملت یک ـ نعوذباللّه ـ خیانتى کردى. فقط یکى در بین اینها پاشدگفت شما یک شلاق به من زدى! گفت به او بیا عوض آن را [بزن]؛ گفت به اینجاى من ـ گفت ـ بیا عوض آن را بزن. گفت نه، برهنه بودم. برهنه [شد]. بعد رفت بوسید آنجا را؛ گفت که من این راگفتم که اینجا را ببوسم. یعنى دروغ گفتم؛ نه، نکرده بودى.(صحیفه امام،ج 4،ص 395ـ396)
.
انتهای پیام /*