آیت الله حسین تقوی اشتهاردی
لذت امام از نظارت جمع طلاب
حدود سال 1325 شمسی برای ادامه تحصیلات حوزوی وارد قم شدم. در مدرسۀ فیضیه حضرت امام را زیارت کردم. معمولاً هنگام ظهر برای شرکت در نماز جماعت به امامت آیت اللّه حاج سید احمد زنجانی رحمة اللّه حاضر می شدم و هر روزی که ایشان نمی آمدند، حضرت امام به نیابت از ایشان اقامۀ جماعت می نمودند و در هنگام غروب هم برای شرکت در نماز جماعت مرحوم آیت اللّه حاج سید محمدتقی خوانساری (ره)، حضرت امام لحظاتی قبل از غروب به مدرسه وارد می شدند و جلو یکی از حجرات می نشستند و آقایان طلاب را که دور هم دسته دسته جمع شده بودند، نظاره می کردند و لذت می بردند. در همان اوقات مسائل و مشکلات و اشتباهاتی که داشتیم، از ایشان سؤال می نمودیم و معظم له جواب می دادند و به واسطه حسن اخلاق و رفتاری که داشتند، در همان ابتدا مجذوب اخلاق و رفتار و کردار ایشان شدیم و ارادت کامل نسبت به ایشان پیدا کردیم.
اشتغال به نماز شب بهتر است یا مطالعه کتابهای علمی؟
از بعضی از نزدیکان امام شنیده می شد که نماز شب را ترک نمی کردند. بعضی از طلاب از ایشان پرسیدند که آیا اشتغال به نماز شب قبل از سپیده صبح بهتر است یا مطالعه کتابهای علمی؟ در جواب فرمودند: نماز شب را سریعتر بخوانید، سپس مشغول مطالعه شوید.
معظم له در اثنای درس به مناسبتی در خواندن ادعیه مخصوصاً ادعیه وارده در ماه رجب که مشتمل بر مضامین عالیه و مطالب عرفانیه است، تأکید می فرمودند.
از وضو گرفتن و نماز خواندن و تلاوت قرآن چند لحظه ماندن به رحلت ایشان با کمال ضعف و ناتوانی که نوعاً انسان در آن حال به فکر هیچ چیز نیست، حتی بعضی به یاد گفتن یک لااله الااللّه هم نیستند، مشخص می شود که در حال صحت بدن چه مقدار اهمیت به عبادت و تلاوت قرآن می دادند.
یک پله بالاتر از طلاب نمی نشستند
تواضع و فروتنی معظم له نسبت به تلامذه و غیره به حدی بود که با وجود کثرت جمعیت شاگردان که مسجد سلماسی مملو از آنها بود، بعضی از تلامذه درخواست نمودند که [ایشان] روی منبر تدریس نمایند، قبول ننمودند و حتی یک پله بالاتر از آنها ننشستند و هر یک از شاگردان سؤالی یا اشکالی داشتند، با کمال متانت و صبر و حوصله جواب می دادند.
تقصیر از ما بود، بحث را طول دادیم
روزی در مسجد اعظم قدری بحث ایشان طول کشید تا وقت نماز مغرب داخل شد. مؤذن شروع به اذان نموده و صدای اذان بوسیله بلندگو وضع درس را بهم زد. بعضی از تلامذه خواستند متعرض مؤذن شوند و این مطلب به سمع ایشان رسید. فردا که تشریف آوردند، فرمودند: چنین شنیده ام و شدیداً آنان را منع نمودند و فرمودند: تقصیر از ما بود که بحث را طول دادیم والا مؤذن به وظیفه عمل نموده که گفتن اذان باشد و فرمودند من راضی نیستم به خاطر من به احدی اهانت و جسارتی شود، فقط محبت و علاقه قلبی کافی است.
خلوص کامل در گفتار و کردار
حسن اخلاق و رفتار معظم له و صفات حمیده ایشان فوق العاده، بلکه می توان گفت بی نظیر یا کم نظیر می باشد که از جملۀ آنها خلوص کامل ایشان در جمیع افعال و گفتارشان بود که ما معتقدیم تمام دنیا از مال و منال و مقام برای ایشان به قدر پشیزی ارزش نداشت و همین موضوع، موجب جذب قلوب ملت اسلام بلکه غیر مسلمان [نیز] بود که هرچه به واسطه سخنرانیها و اعلامیه ها می فرمودند، همه اطاعت می نمودند و این سبب تأثیر نهضت ایشان و شکل گیری جمهوری اسلامی در ایران و براندازی رژیم سلطنتی گردید. در اغلب سخنرانیها همه ملت را مؤکداً به اخلاص و اینکه قیامتان برای اسلام و خداوند متعال [باشد] ، توصیه می نمودند و در مقام موعظه و نصیحت تلامذه در آخر سال تحصیلی، تأکید بر این مطلب می نمودند. آیۀ شریفه و من ارادالاخرة و سعیٰ لها سعیها ...الآیه، را تلاوت می فرمودند و کلمه «و سعیٰ لها سعیها»[1] را تکرار می نمودند.
عینک مطالعه کهنه و فرسوده
یکی از آقایان به نام آقای دکتر محمد که چشم پزشک ماهری است، می گفت مرا بردند برای معاینۀ چشم حضرت امام. دیدم عینک مطالعه ایشان کهنه و فرسوده است. تقاضا کردیم و استجازه نمودیم که عینک ایشان را عوض نماییم. فرمودند همین کافی است، می خواهم چه بکنم؟ آقای پزشک می گفت: من تعجب کردم که شخصی که تمام ایران تحت نفوذ و سلطه اوست، حاضر نیست که عینک کهنه اش تبدیل به احسن شود.
نوید پیروزی در سختی
پس از رحلت حضرت آیت اللّه العظمی بروجردی (قده) شاه تصمیم گرفت که بعضی از قوانین مربوط به قوانین ایالتی و ولایتی را تغییر دهد؛ حضرت امام مخالفت نمودند و عکس العمل شدیدی نشان دادند و در مسجد اعظم مفصلاً سخنرانی نموده و اعتراض شدید خود را ابرازداشتند. از جمله فرمودند ملت مسلمان ایران در اطراف و اکناف ایران و شهرستانها طومارها فرستاده و اجازه خواسته اند که عازم قم شوند که اگر همه آنها وارد قم شوند، باید در بیابانها چادر بزنیم، این شهر گنجایش آنها را ندارد. حجت الاسلام آقای فلسفی نیز در آن مجلس در این باره مفصلاً ایراد سخن فرمودند.
روز 25 شوال، سالروز شهادت امام جعفر صادق علیه السلام که از طرف حضرت آیت اللّه العظمی گلپایگانی(ره) مجلس سوگواری در مدرسۀ فیضیه تشکیل شده بود، مأمورین رژیم شاه با لباس مبدل در آن مجلس طلاب هجوم برده و شروع به ضرب و شتم و قتل نمودند. جمعی از آقایان طلاب که اینجانب هم در جمع آنان بودم، به خانه امام رفتیم. ایشان سخنرانی نمودند و همان روز نوید پیروزی اسلام و ریشه کن شدن و براندازی رژیم [شاه] را دادند.
تعطیل نکردن درس با وجود فشار ساواک
با وجود فشار از طرف ساواک و هجوم آنها به نمازهای جماعت و مساجد، ایشان حتی یکروز هم درس را تعطیل ننمودند. حتی یکی از روزها که درِ مسجد اعظم را بسته بودند، در صحن قدیم حضرت معصومه(س) هم با کمال قوت قلب و بدون هیچ واهمه و دغدغۀ خاطری، مثل هر روز به نحو کامل درس فرمودند. ما هم چوبی تهیه کرده بودیم که موقع حملۀ ساواک وسیله دفاع داشته باشیم و آن چوب که سفارش داده بودیم، نجار آن را به اندازه مخصوص کماً و کیفاً تراشیده بود، هنوز در خانه مان است و نگاهداری نموده ایم و خود حاکی از یک خاطره است.
پیش بینی مطابق با واقع
یکی از صفات بارز و برجسته معظم له سرعت انتقال ایشان در جمیع امور بود به طوری که اگر یکی از شاگردان در مقام مثال در درس لب می گشودند، می فرمودند، می دانم چه می خواهی بگویی آنگاه مطلب ایشان را خود بیان می فرمودند و جواب می دادند و همینطور بود دوراندیشی در امور مملکتی و غیره به طوری که اغلب پیش بینی های ایشان مطابق با واقع بود.
آنها می ترسیدند، من آنها را تسلی می دادم
از ویژگیهای حضرت امام (قدس سره) که از این حیث بی نظیر یا کم نظیر بودند، قوت قلب و شجاعت خدادادی بود و به عبارت دیگر ارتباط ایشان به خداوند متعال و قوۀ ایمان و اعتقادش به خدای متعال و توجهش به وی و انقطاعش از ماسوی بود. کأنه غیر از او چیزی را نمی دیدند. یا ارزش وجودی برای آن قائل نبودند. اصلاً وحشت و اضطراب قلب از ایشان مشاهده نشد و در هیچ موردی متزلزل نشدند، بلکه تصمیم جدی بر انجام وظیفۀ شرعی خود می گرفتند و پیگیری می کردند و چون دیدند خطر جدی بر اصل و ریشه اسلام پیش آمده برای خدا قیام نمودند. فرازی از سخنان ایشان در مسجد اعظم پس از مراجعت از بازداشت اول که همه حضار شنیدند، این بود: واللّه هنگامی که مرا می بردند به طرف تهران خوف و وحشتی در دل نداشتم و ترسی در وجود من نبود، بلکه مأمورانی که مرا می بردند، مضطرب و خوفناک بودند و من آنها را تسلی می دادم.
از قرار مسموع شبی که برای بازداشت ایشان مأمورین به خانه ایشان ریخته بودند و با لگد به در اطاق زده بودند که در شکسته شده بود، که اینجانب شکسته آن را خود دیدم. ایشان بیرون آمده و فرموده بودند این وحشی گری یعنی چه؟ شما مگر وحشی هستید؟ صبر کنید من لباسهایم را بپوشم، خودم می آیم.
منبع: صحیفه دل، ج1، صص 37-42
.
انتهای پیام /*