پرتال امام خمینی(س)- آیت‏ اللّه‏ سید محمدحسین فضل‏ اللّه‏:امتیاز امام خمینی این بود که هیچگاه دچار دوگانگی شخصیت نبود، و به نظر من از آغاز حرکت خود به واقعیت های موجود جامعۀ مسلمانان، به ویژه ایران آگاهی داشت و به ماهیت بازی های جهانی که در برهه های زمانی مختلف توسط شوروی، انگلیس و امریکا برای دست اندازی به ایران و وادار کردن آن به تسلیم در برابر مصالح به اصطلاح جهانی صورت می گرفت، شناخت پیدا کرد و دریافت که جنبۀ فرهنگی این مداخلات بر جنبۀ سیاسی آن غالب است و جنبه های اقتصادی و امنیتی در درجۀ دوم و سوم اهمیت است.

با آگاهی به این مسائل، نوعی بی اعتمادی به جریان های سیاسی که در چند جبهه درگیر بودند، در ذهن امام شکل گرفت و شروع به اندیشه کرد و چه بسا افکار ایشان در ابتدا ناپخته و احساسی بود. سپس این افکار پا به پای رشد و تعالی ایشان در حوزۀ علمیه ـ به عنوان طلبه ای که می خواهد خود را در زمرۀ مجتهدان که دارای نیروی تأثیرگذاری در عرصۀ اجتماع هستند و می توانند جامعه را برای رسیدن به هدف بزرگ به قیام و حرکت وادارند و آگاهی بخشند ببیند ـ تکامل یافت.

وقتی که عناصر سازندۀ شخصیت امام را در نظر می گیریم، نمی توانیم این گونه قضاوت کنیم که این انقلاب فراگیر حاصل حالات احساسی مقطعی بوده است. از این رو، به نظر من امام دائماً در اندیشه تحقق قیام در جامعه بود، و در حد دانش و توان خود برای تحقق این مهم برنامه ریزی می کرد.

در ابتدا دیدیم که امام در فضای اختناق سیاسی یکه و تنها فریاد برآورد، هرچند که در تاریخ سیاسی اخیر ایران چند حرکت خودجوش سیاسیِ اسلامی در قالب مشروطه و استبداد و در بعضی از حرکت های اسلامی محدود در گوشه و کنار، مثل حرکت نواب صفوی (فدائیان اسلام) و غیره وجود داشته، اما امام رحمه الله در مطالعۀ عواملی که امکان به حرکت درآوردن ملت را داشته باشند، به روشی واقع گرایانه تر می اندیشید؛ در حالی که حرکت فدائیان اسلام یا حرکت آیت اللّه  کاشانی غالباً نتوانست اهداف بزرگی را به ثمر برساند، بلکه نوعاً حرکت های مبتنی بر این شیوه به گونه ای در محاصره قرار گرفت که با مخالفت آشکار و مؤثر مردمی مواجه نشده است. با توجه به این مسأله، امام از آغاز حرکت خود که هنوز مرجع تقلید نبود، شیوۀ گفتمان اسلامی و بسیج مردمی را به کار گرفت و به درک این مسأله نایل آمد که مسأله ایران تحت حاکمیت اوضاع داخلی نیست، بلکه به گونه ای مستحکم با مسائل خارجی مرتبط است، و صحنه گردان های سیاست جهانی به ویژه امریکا در جهت الزام حکومت به پاسداری از منافع قدرت های خارجی و چپاول ملت در راستای مصالح و منافع استکبار جهانی عمل می کنند.

آگاهی از مسائل داخلی

از این رو، حرکت امام که ناشی از آگاهی ایشان به مسأله داخلی و پیامدهای آن و عوامل تأثیرگذار خارجی بر آن بود، آغاز شد، و شاید ارزش حرکت سیاسی امام از جهت عوامل موفقیت در این بود که بیش از حد، خود را درگیر مسأله خارجی نکرد و بیش ترین سعی خود را به مسأله داخلی ـ از این جهت که مسأله محوری مبتلی به ملت است ـ معطوف کرد. البته این سخن ما به این معنا نیست که امام به کلی با این مسأله بیگانه بود یا چنان که شایسته است، از آن آگاهی نداشت، بلکه به طور کامل از آن آگاه بود؛ اما آن را به عنوان یک سر فصل اساسی در حرکت مردمی خود مطرح نکرد؛ چون ملت معمولاً به دنبال کسب خبر از جریانات مهم سیاسی نیستند، بر خلاف دست اندرکاران سیاست مانند چپی ها و امثال آن ها که به دنبال این مسائل هستند. از این رو، امام در مورد مسأله خارجی به ملت آگاهی می داد، بدون این که آن را به گونه ای وجهۀ نظر قرار دهد که او را از مسأله داخلی منصرف گرداند؛ مثلاً در مورد گرسنگی ملت، آزادی ملت، خصوصیات حاکم و وضعیت استکبار داخلی صحبت می کرد. در نتیجه، دیدیم که چگونه حکمت امام همراه حرکتشان بود، و در این حرکت که بر اساس اسلام بود، به هیچ وجه وارد درگیری با سایر جریان هایی که با او در مقابله با استکبار داخلی هم جهت بودند، نشد، و این چنین همۀ این جریان ها را وادار کرد که همراه با او حرکت کنند، بدون آن که خود را با آن ها هماهنگ کند و از این طریق موجب تأیید آنان از نظر سیاسی شود.

طرح حکومت اسلامی

طرح حکومت اسلامی، از آغاز در ذهن امام بود. البته لازم به ذکر نیست، که امام خمینی رحمه اللهجز به اسلام نمی اندیشید و از نظر آگاهی در حدی بود که از آغاز به مرحلۀ پس از سقوط شاه می اندیشید؛ چون معنا نداشت که شاه ساقط شود تا کسانی حکومت را به دست گیرند که از نظر فکری با او همخوانی ندارند و به هیچ یک از مواضع و حرکت های ایشان اعتماد نداشتند؛ چون نیروی چپ از طرفی با مارکسیسم و از طرف دیگر با شوروی ارتباط داشتند، و جبهۀ ملی علیه شاه مبارزه می کردند، اما چه بسا که در موضع گیری در برابر امریکا با سیاست انگلیس یا سایر دول هماهنگ بودند.

وقتی که فقه امام را مطالعه می کنیم، در می یابیم که ولایت فقیه به منزلۀ یک قاعدۀ زیربنایی فقهی برای تفکر در مورد حکومت است، و طبیعی است کسی که در مورد ولایت عام فقیه می اندیشد، بایستی قبل از آن در مورد حکومت اسلامی اندیشیده باشد. از این رو، هنگامی که امام به نجف رفت، اندیشۀ حکومت اسلامی در ذهن ایشان به کمال رسیده بود، به گونه ای که تصمیم گرفت آن را در شهری مطرح کند که طرح مسأله ولایت فقیه، به این شیوه که فقه و سیاست به هم آمیخته باشد، سابقه نداشت؛ چون وقتی که کتاب حکومت اسلامی را می خوانیم، فقهی تقلیدی نیست، بلکه فقهی است که از جایگاه ادلۀ فقهی در جهت تثبیت نظریۀ فقهی گام برمی دارد؛ به گونه ای که از طریق واقعیاتی که به دیگران القا می کند، این افق در پیش روی آنان گشوده می شود که فقیه در مقابل مشکلات و نابسامانی های توده ها مسئولیت دارد، و این امر تنها در صورتی ممکن است که علما پا به صحنۀ واقعیات بگذارند تا با انحرافات سیاسی مقابله کنند و در حرکت و برنامه های خود اسلام را مورد تأکید قرار دهند، و از اجتماع و تحولاتی که هر زمان در آن اتفاق می افتد و به زیان مصالح مسلمانان، چه در داخل و چه در خارج تمام می شود، منزوی نباشند.

مسأله حکومت اسلامی به عنوان یک اندیشه از آغاز در ذهن امام بود، و چه بسا حوادث واقعه و موفقیت های ایشان در حرکت های مختلف، اندیشۀ انقلاب و حکومت را در وجودشان عمق بخشید؛ چون امام واقعیت مسأله حکومت ـ و این که امری فرضی و ذهنی نیست، بلکه این امکان وجود دارد که فرصتی قطعی برای موفقیت بیابد را ـ دریافته بود. در ضمن مطالعۀ حرکت امام در جهت حکومت اسلامی، پس از پیروزی انقلاب می بینیم که ایشان جزئیات حکومت اسلامی را ترسیم نکرد؛ چنان که می بینیم ایشان به تشکیل حکومتی که جانب غیر اسلامی آن غلبه داشت، چراغ سبز نشان داد، به نحوی که مهدی بازرگان به معنای سیاسی، آن گونه که حرکت های اسلامی، اسلام را می فهمند اسلامی نبود.

بلکه یک فرد تحصیل کرده بود که دارای بینشی فراتر از حال و هوای تقلیدی بود، اما هیچ گونه شناخت و تخصصی نسبت به مسأله سیاست نداشت و این همان چیزی است که بازرگان را وادار کرد که با امریکا رابطه برقرار کند، و این رابطه را امری طبیعی بپندارد، از آن رو که امریکا از طریق تکیه به میراث خود در ایران زمان شاه، در دورۀ سیاسی جدید ایران نقش پدر و صاحب اختیار را به عهده داشت.

تصدی حکومت توسط علما

همچنین ملاحظه می کنیم که امام خمینی به عنوان یک مرجع تقلید تصمیم گرفت به قم برود و حکومت را در اختیار غیر روحانیان قرار دهد و در آغاز پیروزی انقلاب با ورود علما و روحانیان به حکومت موافقت نکرد؛ چون، چه بسا تصور می شد روحانیان در حکومت و سیاست تخصص ندارند، و تخصص غیر روحانیان در عرصۀ حکومت و سیاست بالاتر است؛ و بر این اساس، امام در آغاز پیروزی نپذیرفت که روحانیان پست های عمدۀ رسمی مانند ریاست جمهوری و نخست وزیری را به دست گیرند، بلکه در این زمینه به پست هایی که با تخصص آنان هماهنگ بود، اکتفا کرد؛ همان طور که پست ریاست دیوان عالی کشور را به شهید بهشتی واگذار کرد.

در ابتدا ظواهر امر نشان می داد که امام در قم خواهد ماند، و اگر عارضۀ قلبی که ایشان را مجبور کرد به تهران بیاید ـ و به پیشنهاد اطبا در آن جا بماند ـ پیش نمی آمد، در قم می ماند و بر اوضاع کلّی مملکت نظارت می کرد، بدون این که در جزئیات کار دستگاه های حکومتی دخالت کند؛ چون این کار، ایشان را در پیاده کردن طرحشان و به دور از درگیری با دستگاه هایی که در جهت پیشبرد برنامۀ دولت عمل می کنند، یاری می کرد، و این چیزی است که در بسیاری از انقلاب های کشورهای جهان سوم ملاحظه می کنیم که سردمداران انقلاب نسبت به اندیشۀ انقلاب اخلاص داشته اند، اما نیروهایی را که برای رسیدن به اهداف انقلاب به کار گرفتند،
در سطح مطلوب نبوده اند.

چه بسا در آن زمان بعضی از نیروهای اسلامی تصور می کردند همۀ سیاستمدارانی که با آن ها همکاری می کنند، تخصص کافی در کشورداری و ادارۀ حکومت ندارند؛ هر چند که بعضاً سیاست و مدیریت را در مراکز علمی و دانشگاه ها تحصیل کرده بودند، اما فاقد تجربه ای بودند که امکان هرگونه تخصص و صلاحیت حکومت را برایشان فراهم آورد؛ چون یا در زندان بودند یا در تبعیدگاه ها. لذا امام احساس کرد که تجربۀ موجود، با خطر مواجه شده و استکبار جهانی شروع به دست اندازی به داخل انقلابی کرده که در ابتدای امر خود آن را مورد تشویق قرار داده بود؛ چون امیدوار بود که ایران کشوری اسلامی مثل پاکستان باشد، و تصور می کرد که
روحانیون قادر به ادارۀ دولت نیستند، و منتظر بود که ایران با میل و رغبت به طرف او برگردد، و اگر جو انقلابی آن زمان توان آن را نداشت که بر این تصورات خط بطلان بکشد، این امر به سرعت از طریق سیاست مهدی بازرگان اتفاق می افتاد.

اشراف ولی فقیه

چه بسا امام رحمه الله تصور می کرد اِشراف ولایت فقیه بر فضای عمومی مملکت، باید از طریق کسانی که دارای تخصص در سیاست و مدیریتند صورت گیرد، و لازم به ذکر نیست که امام وقتی قصد عزیمت به قم کرد تا به کار مرجعیت بپردازد، نمی خواست از مسئولیت ولایت شانه خالی کند؛ به طوری که به دور از مسئولیت، آن را به دیگران واگذار کند، بلکه با تأکید تمام در این جهت حرکت می کرد که فقیه، مرجع همۀ کارها باشد؛ اما از این طریق که پس از به دست گرفتن حکومت توسط نیروهای اسلامی، عرصه را به مسئولان مملکتی واگذار کند تا بر اساس تجربۀ خود عمل کنند و خود به نظارت و مراقبت بپردازد که اگر در مواردی اشتباه کردند، هشدارشان دهد. همچنین یکی از نقاط مثبت که به نام امام ثبت شد، این بود که به مسئولان مملکتی در جمع ملت و در فضایی آزاد هشدار می داد ـ و عادت نداشت که به طور مخفی آن ها را از خطاهایشان آگاه کند ـ تا ملت بداند که تصمیمات و مسائل پشت پرده وجود ندارد، و به صراحت و مخفی نکردن مسائل ایمان داشت و همان گونه که خود با ملت صریح برخورد می کرد و چیزی را از آنان پنهان نمی داشت، می خواست مسئولان هم با مردم این گونه باشند و همچنین می خواست در هشدار به مسئولان در مورد خطاهایشان، با ملت با صراحت و به دور از مخفی کاری عمل کند.

از آنچه گذشت، می فهمیم که امام به رعایت تجربه و نظارت بر آن می اندیشید، اما مشکل این بود که واسطه هایی که در آغاز پیروزی انقلاب به آنان اعتماد شد، اسلامی نبودند؛ و این مسأله، موجب شد که شخصی چون بازرگان برای رابطه با امریکا زمینه چینی کند و شخصی چون بنی صدر در رأس دولت قرار گیرد؛ و در نتیجه، این تجربه که مؤمنان به اسلام که به نوعی تقوای فرهنگی، سیاسی و عملی پایبندند، از کشورداری دور بمانند؛ شاید این شجاعت امام بود که از این سیاست که در عمل با شکست مواجه شد، عقب نشینی کرد.

توطئه هایی در راستای انجام کار

پس از آن که امام در تجربۀ اول با بازرگان، و در تجربۀ دوم با بنی صدر مواجه شد، و دید که چگونه همۀ توطئه ها در داخل و خارج به سوی جدا کردن انقلاب از ریشه هایش نشانه رفته اند و شخصیت های کلیدی آن را هدف قتل قرار داده اند ـ از جمله انفجار مرکز حزب جمهوری، و ترور شخصیت های برجسته ای مثل شهید مطهری و دکتر مفتح ـ پس از این تجارب، عرصه را برای اسلام گرایان در جهت ادارۀ امور کلیدی دولت گشود، که ریاست جمهوری شهید رجایی و نخست وزیری دکتر باهنر به منزلۀ طلیعۀ این نگرش بود. از این رو، به نظر ما تجربۀ جمهوری اسلامی به مشکلات فراوانی که از طرفی، ناشی از عدم تخصص بود، یا به جهت اوضاع نامساعد ایران و انقلاب اسلامی و مشکلاتی که آن را احاطه کرده بود برخورد و بدون شک، اشتباهات زیادی رخ داد؛ اما از آن پس، مؤمنان به دست امام تربیت شدند و در قلب تجربه وارد شدند، و توانستند تصویر مناسبی از این مسأله به دست آورند که نیروهای اسلامی که علمای دین هم میان آن ها هستند، قادر به فهم ماهیت بازی های سیاسی جهانی و حرکت در این میدان مین و رهبری جنگ تحمیلی علیه ایران هستند و قادرند در این عرصه موفق شوند؛ خصوصاً از این جهت که هدف دشمنان، به سقوط کشاندن ایران اسلامی بود.

دستاورد بزرگ

شاید با اطمینان بتوان گفت که دستاورد بزرگ امام در سطح دعوت عملی، این بود که درست در زمانی که اسلام در عرصۀ سیاسی و فرهنگی جهان در انزوا به سر می برد، توانست همۀ جهان را با اسلام تکان دهد، و اسلام را در عقول و قلوب جهانیان وارد کند و آن را امری علمی و عملی نشان دهد؛ و چه بسا توانست از طریق نهضت پرآوازۀ خود، اسلام ـ این دین جهانی ـ را به سمع همۀ ملت ها و کشورهایی که پیش از این چیزی از آن نشنیده بودند برساند، و این همه، از طریق نهضت پیروزی بود که این هدف بزرگ را تحقق بخشید؛ همچنان که دستاورد بزرگ او در سطح دولت، موفقیت در بنیان گذاری دولت اسلامی، و به حرکت در آوردن
جوامع اسلامی در مسیر آگاهی و بیداری اسلامی بود؛ به گونه ای که موفق شد حرکت اسلامی را که به منزلۀ آبراهه ای در نقاط مختلف بود، به یک رودخانۀ بزرگ که ورای جهان اسلام، در جهان در حرکت است، تبدیل کند و توانست حرکت های اسلامی در عالم، و حرکت بیداری اسلامی را به طور مستقیم یا غیر مستقیم تقویت کند، و چه بسا نام امام پس از ارتحال ایشان، در جهان از خاطره ها برود، اما آثار انقلاب او از طریق جهان اسلام، پیوسته ملموس است، هرچند که فاقد چشم انداز انقلابی باشد.

ایران را برای اسلام خواستن

وقتی که به این سخن مهدی بازرگان که به خبرنگاران گفت: اسلام را برای ایران می خواهد ـ در حالی که امام خمینی رحمه الله ایران را برای اسلام می خواست ـ بنگریم، می بینیم که امام یک فقیه مسلمان انقلابی بود و طبیعی است که فقیهی با این اوصاف بایستی در مقیاس جهانی به اسلام بیندیشد و وقوع هر حرکت اسلامی را به این عنوان که به منزلۀ جزئی از حرکت جهانی اسلام است، مدّ نظر قرار دهد.

از این رو امام، ایران را برای اسلام می خواست؛ چون به مسلمان شدن جهان می اندیشید، لذا شعارهایی را که مطرح می کرد، نشانگر این رویکرد بود، چنان که در فریاد «یا أیّها المسلمون اتحدوا»، این شعار را برای همۀ جهان مطرح کرد. همچنان که می خواست همۀ مستضعفان جهان با اسلامی که آنان را با آرمانی تجزیه ناپذیر و در بردارندۀ همۀ مسائل حیاتی در زمینه های گوناگون همراهی می کند، آشنا شوند، می خواست از این طریق نقطۀ اتکای قدرتی را برای مستضعفان سامان دهد که هر قدرت و ضعفی در هر زمینه ای به منزلۀ قدرت و ضعف سایر زمینه ها نیز تلقی شود.

وقتی که امام از استکبار جهانی سخن می گفت، و همۀ جهان را مدّ نظر داشت، دقیقاً از این منظر بود، و هنگامی که در قالب شعار «نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی» به حرکت خود ادامه داد، تنها ایران را در نظر نداشت، بلکه افق جهانی اسلام را در نظر داشت؛ هر چند که ایران در رابطه با این شعار از اهمیت ویژه ای برخوردار بود زیرا، از طرفی مرکز نیرویی بود که از طریق آن توانست مرکز ثقل استکبار جهانی در منطقه را بلرزاند، و از طرف دیگر، مرکز نیروی انقلاب را از طریق پایگاه اسلامی در جهان تثبیت کند؛ همچنان که فعالیت او پس از پیروزی انقلاب ایران همه جا را در بر گرفت که غرب آن را «برنامۀ صدور انقلاب» نامید. امام می خواست جهان اسلام را به انقلاب وادارد؛ از این رو، در مورد ارسال سپاه از ایران به فلسطین، برای آزادسازی آن یا جنگ برضد صهیونیست ها می اندیشید.

در مجموع می بینیم که امام به پیروزی انقلاب اسلامی در ایران می اندیشید تا بدین وسیله در دیگر نقاط جهان به پیروزی برسد. از این رو، قبل از پیروزی انقلاب منحصراً به پیروزی آن در ایران می اندیشید و در اندیشۀ به هدر دادن مساعی خود در عرصۀ پر پیچ و خم و ناهموار کشورهای اسلامی نبود. در نتیجه، همۀ تلاش خود را روی ایران به عنوان پایگاه، متمرکز کرد. شاید قرائت ما از بخش عمدۀ ادبیات امام خمینی، مؤید این باشد که امام، انقلابی مسلمانی در مقیاس گستردۀ اسلام در سطح جهان بود و انقلاب ایران چیزی جز مرحله ای از این استراتژی گسترده نبوده است.

عامل غیبی در انقلاب

طبیعی است که ما به غیب ایمان داریم و خداوند کسی را که او را یاری کند، نصرت و یاری می کند، و مؤمنان را به این سخن مخاطب ساخته است که: «إِنْ تَنْصُرُوا اللّه  یَنْصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ»[1] و از مؤمنان خواسته است که سست نشوند و غمگین نباشند و به آنان فرموده: «وَأَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُومِنِینَ»[2] و آنان را از واقع خبر داده و چنین خواسته است که مؤمنان به محض این که آسیبی دیدند، از پا در نیایند؛ چون جهاد همان طور که آسیب های گوناگونی را به مؤمنان تحمیل می کند، متقابلاً مؤمنان نیز آسیب ها و صدماتی را به طرف درگیر در جنگ وارد می کنند، و همان طور که مؤمنان از آسیب ها احساس درد و رنج می کنند، دشمنان نیز احساس درد و رنج می کنند، با این تفاوت که مؤمنان به پاداش پروردگار امید دارند، اما دشمنان آن ها چنین امیدی ندارند. از این رو، معتقدیم الطاف خفیه ـ که از طرفی انقلاب را در برگرفته و از  طرف دیگر امام را ـ به گونه ای بود که زندگی ایشان را در مواقع خطر حفظ کرد و همچنین انقلاب را از دشمنان آن مصون داشت. اما این که هر چیز را با امداد غیبی تفسیر کنیم، این بر خلاف سنت خداوند در آفرینش است.

تعادل بین واقعیت غیبی و مادی

امام خمینی این معنا ـ معنای غیبی ـ را مورد نظر داشت، اما همزمان از شرایط طبیعی سخن می گفت، و نقش ایشان به عنوان یک فقیه و مرجع و عارف این بود که مردم را با خدا پیوند دهد و ایشان را آگاه کند که همه چیز از خدا و به سوی اوست، و نقش ما، نقش مجریان ارادۀ او برای رسیدن به اهداف و مقاصد است. از این رو، معتقدیم توانایی روحی که در همۀ این غنای روحی موجود در آیات کریمۀ قرآن و سنت شریف نبوی متجلی است، برای هر حرکت مبارزاتی ضروری است؛ مخصوصاً، وقتی که بین دو گروه درگیر توازن و برابری وجود نداشته باشد، اما می خواهیم بر نقطۀ مشخصی تأکید کنیم و آن، این که مدّ نظر قرار دادن اموری که ریشۀ مادی دارند، در همۀ کارها، هم از جهت واقعی و هم از جهت اعتقادی اشتباه است. همان طور که غیب را سبب مستقیم و بی واسطۀ همۀ امور دانستن، به گونه ای که ما را وادار کند از مطالعه و بررسی واقعیت و برنامه ریزی و توسل به اسباب مادی برای تحکیم آن کناره بگیریم، نیز اشتباه است. بر ما لازم است که بین توجه به سنت هایی که خداوند در هستی و در حرکت انسان به ودیعه نهاده، و فیوضات الهی که امداد غیبی را در زمان تنگدستی یا رویارویی با مشکلات نمودار می کند، پیوند برقرار کنیم.

امام خمینی این دو مقوله ـ غیبی ومادی ـ را به بهترین وجه به کار گرفت؛ با در نظر گرفتن این نکته که بیش تر بر جنبۀ معنوی تکیه کرد؛ چون عرصۀ اسلامی با شکست های سیاسی، امنیتی و اقتصادی که در زیر فشار استکبار جهانی و ستم حکومت داخلی در نقاط مختلف تحمل کرد، از طریق سازمان ها، آگاهی مردم را نسبت به خودباختگی در مقابل غرب و احساس سقوط در برابر آن بالا برد، و از این رو، امام می خواست این جنبۀ ایمانی معنوی را در جهت اعتماد به خدا و توجه به او تقویت کند تا مردم بتوانند متحد شوند، و توانست به کلی این فرهنگ را که بر جنبۀ مادی تأکید داشت تا مردم را از جنبۀ معنوی باز دارد، منزوی کند تا مردم آنچه را که در هیچ قدرت مادی نیافتند، در او بیابند.

به عقیدۀ من، همۀ انقلاب ها در این جهت حرکت می کنند. پس ما می توانیم با همۀ مردم جهان از نقاط ضعف سخن بگوییم یا آنان را نسبت به این نقاط موجود در استکبار جهانی آگاه کنیم. در این جا سخن مائوتسه تونگ را یادآور می شویم ـ که البته تفاوت زیادی بین او و امام وجود دارد ـ وقتی که گفت: «امریکا ببر کاغذی است»، البته می دانست که امریکا ببری است که دندان های اتمی دارد، اما می خواست خیال ملت چین را از این که تحت تأثیر احساس وحشت از موقعیت نیروهای امریکایی شکست بخورند، آسوده کند. نهایت امر این است که مائوتسه تونگ این شعار را به طریق مادی سیاسی به کار گرفت، اما امام آن را از طریق عوامل معنوی ایمانی که در ارتباط تنگاتنگ با فرهنگ ملت و واقعیت آن است، به کار گرفت.

نقش فقاهت سیاسی

پس از این همه، می خواهیم بر این نکته تأکید کنیم که فقاهت امام در فهم مسائل سیاسی، به روش فقهی نقش دارد و این آگاهی را به ملت می دهد که وقتی در عرصۀ سیاست گام برمی دارد، به همان روش فقهی است که در زندگی روزانه خود گام برمی دارد، و مسأله سیاسی با همۀ برنامه های کلی و جزئی اش، و همچنین مسأله اداری، مسائل فرعی است، در عین حالی که مسائل اصلی است؛ به گونه ای که از طریق شخصیت خود به عنوان یک فقیه ـ نه به عنوان یک رجل سیاسی که شعارهای سیاسی سر می دهدـ توانست سیاست را تابع خطوط فقهی کلی و جزئی قرار دهد؛ تا وقتی که ملت مبارزه می کند یا قانون را اجرا می کند، احساس کند از موضع ادای تکلیف شرعی عمل می کند، همان گونه که اگر نماز می خوانْد یا روزه می گرفت یا از شرب خمر اجتناب می کرد، به عنوان تکلیف شرعی عمل می نمود، و امام نیز خود، این وظیفه را به عنوان جزئی از تکالیف شرعی خود ادا می کرد.

بنابراین، صفات و ویژگی های مرجعیت است که مرجع را در جایگاه تأثیرگذار ولایت قرار می دهد؛ خصوصاً که افرادی در مرجعیت قرار دارند که عهده دار ولایت فقیه نیستند، از این جهت که تاریخ سیاسی شیعه، چه از جهت نظری و چه از جهت واقعی ـ به رغم این که شیعیان از مرجعیت برخوردار بوده اند ـ تاریخ ولایت فقیه نبوده است. از این رو، مرجعیت امام خمینی تأثیر عظیمی در ارتباط و اعتماد ملت به ایشان و انقلاب داشت.

شخصیت عرفانی امام

در کنار این نقش امام، نباید از شخصیت عرفانی ایشان غفلت بورزیم؛ چون این شخصیت عرفانی ایشان بود که توانست ایشان را در برابر آسیب هایی که، بسیاری از کسانی که به سلطۀ مطلقه به معنای سیاسی آن دست می یابند، گرفتار آن می شوند و تکبر و غرور و ستم می ورزند و از این جهت که در عمل، قدرت آن ها فزونی می یابد، پا را از گلیم خود درازتر می کنند؛ مخصوصاً افرادی که فاقد ورع اخلاقی برای رهبری هستند، حفظ کند. از این رو، ما معتقدیم امام خمینی با این آگاهی عرفانی، توانست انقلاب را در این زمینه از هوس ها و تمایلات دیگران حفظ کند.

این سخن امام زین العابدین علیه السلام بیانگر چنین حالتی است: «خداوندا! همان گونه که ناپسند می داری که من ستم کنم، مرا از این که مورد ستم واقع شوم، حفظ کن!» لذا به نظر من سلطه خطرناک است؛ اعم از این که سلطۀ مرجع باشد یا سلطۀ ولیّ فقیه یا سلطۀ حاکم، بلکه حتی در مراحل پایین تر، سلطه انسان را به سقوط می کشاند، در صورتی که نفس خود را با تقوا و محبت الهی و خوف از خدا و مراقبت از نفس تربیت نکرده باشد، و این چیزی است که از سخن امام زین العابدین علیه السلام به دست می آوریم: «خداوندا! مرا در بین مردم درجه ای میفزا، مگر آن که به همان میزان در نظر خودم خوارم کنی، و عزتی ظاهری برای من ایجاد مکن، مگر آن که به همان میزان در نظر خودم ذلت باطنی برایم ایجاد کنی !» و این چیزی است که از سخن علی علیه السلام نیز هنگامی که می شنید کسی او را می ستود، به دست می آوریم: «خداوندا! مرا بهتر از آن چیزی که مردم گمان می برند قرار ده و آنچه را که از من نمی دانند، بر من ببخشای!».

شجاعت سیاسی امام

امام خمینی رحمه الله شخصیتی عرفانی و مؤمن به حرکت اسلامی خود بود و تماماً آن را مثل نماز و روزه تکلیف شرعی خود می دانست و می خواست مانند تکالیف شرعی، آن را به ضمانت اجرای اخروی پیوند دهد. از این رو، این عناصر که نشانگر عمق آگاهی امام به مسئولیت و تکلیف شرعی خویش است، علت شجاعت و صلابت ایشان در موضع گیری ها بود؛ به گونه ای که برای احتمالات منفی که عادتاً سیاستمداران در مورد آن اندیشه می کنند، حسابی باز نمی کرد و با راه حل ها و زدوبندهای سیاسی مقطعی موافقت نمی کرد. همچنان که صلابت ذاتی شخصیت امام، به ضمیمۀ این خصوصیات یاد شده، نقش اساسی در شجاعت سیاسی ایشان داشت و با این شخصیت با توکل به خدا و استمداد از او در راه خدا قدم برداشت: «إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللّه  مَعَنا»؛[3] آن هنگام که کافران او (پیامبر) را از مکه بیرون کردند، در حالی که دوّمین نفر بود (و یک نفر بیش تر همراه نداشت)، در آن هنگام که آن دو در غار بودند و او به همراه خود می گفت: غم مخور خدا با ماست.

اعتماد امام به ملت

از جمله دلایل شجاعت امام، این بود که به ملت اطمینان داشت، و من این مسأله را در یکی از سخنرانی های ایشان که همۀ سران دولت در خدمتشان بودند، به یاد می آورم که فرمود: «هرچه نزد ماست، از خداست و اگر هم چیزی هست، از ملت است و من در آن سهمی ندارم».

امام به ملت و به پاکی و اخلاص و ایمان ملت ایمان داشت و چه بسا معتقد بود نقاط منفی ملت، از جهتی ناشی از نقاط ضعف رهبری، و از جهت دیگر ناشی از شرایط موجود است، اما در ضمن حرکتش دید که ملت چگونه با او ایستاده است. از این رو، اعتماد خود به ملت را از دست نداد و مسئولیت شکست ها را به گردن مردم نمی انداخت. تنها به گردن کسانی می انداخت که در مقابل انقلاب ایستاده بودند و نمایندۀ اکثریت ملت نبودند؛ اعم از کسانی که در مراکز رهبری بودند، یا بعضی از احزاب و تجمعات سیاسی و غیره. امام رحمه الله به اکثریت ملت که در همۀ مراحل جهاد با او ایستاده بودند و هرگز لحظه ای او را تنها نگذاشته بودند، ایمان داشت.

برخورد امام با معادلات سیاسی

آنچه که از جنبۀ سیاسی موجب جلب توجه به شخصیت امام می شود، این است که از معادلات و نیروهای سیاسی جهانی حاکم غفلت نمی ورزیدو نقاط ضعف آن ها را مورد نظر قرار می داد، علاوه بر جنبۀ غیبی که همۀ فکر و دل ایشان مجذوب آن بود و به کسب نیروی عظیمی که از طریق آن می تواند پیروز شود، ایمان داشت. امام رحمه الله در بررسی و ارزیابی شرایط سیاسی موجود در پیرامون خود حکیم بود، و بر خلاف بسیاری از رهبران سیاسی که با وحشت به نقاط قوت استکبار جهانی می نگرند، به نقاط ضعف و نفوذپذیری استکبار جهانی می نگریست. خلاصۀ سخن این که، امام خمینی علاوه بر برخورداری از ویژگی های ذاتی شخصیتی، شجاعت سیاسی خود را وامدار مدد الهی بود، و واقعیت حرکت آفرینی شجاعت را در گرو امت می دید.

زدودن روحیۀ شکست

بر این اساس، مشی حضرت امام رحمه الله بر زدودن روحیۀ شکست از مردم استوار بود؛ چون مردم در حرکت مبارزاتی بر اساس محاسبات قوت و ضعف می اندیشند، و طبیعی است وقتی که با یک نظام تا بن دندان مسلح مثل نظام شاه روبه رو می شوند یا وقتی که با استکبار جهانی روبه رو می شوند، شکست می خورند یا تضعیف می شوند؛ شاید آیاتی را که به آن اشاره کردیم دلالت بر این دارد که مسلمانان در حالت ضعف و ناتوانی به سر می بردند، و هنگامی که این سخن خداوند را می خوانیم: «وَإِذْ زاغَتِ اْلأَبْصارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللّه  الظُّنُونَا * هُنالِکَ ابْتُلِیَ الْمُومِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزالاً شَدِیداً»؛[4] (و به خاطر بیاورید) زمانی را که چشم ها از شدت  وحشت خیره شده و جان ها به لب رسیده بود و گمان های گوناگون بدی به خدا می بردید. آن جا بود که مؤمنان آزمایش شدند و تکان سختی خوردند، در می یابیم که ایمان به خدا و امداد غیبی و سخن از یاری رساندن خدا به مؤمنین، وسایلی روحی اند که از فرهنگ انسان مسلمان در آنچه که در قرآن می خواند، یا از احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله، یا از موعظه هایی که از پیروزی و شکست سخن می گوید، می شنود، جدایی ناپذیرند و این ها تابع محاسبات عددی نیستند. «کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّه »؛[5] چه بسیار گروه های کوچکی که به اذن خدا بر گروه های عظیمی پیروز شدند، و محکوم به حکم مادی نیستند. مسلماً چیزی در غیب وجود دارد که ممکن است موجب پیروزی شود، و این معنا وجود مؤمنان را از احساس شکست درونی و از ترس از دیگران آسوده می کند، به گونه ای که قدرت می یابند که در برابر آن ایستادگی کنند و مصایب و مشکلات را بر اساس امداد غیبی تحمل کنند: «أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَهُمْ لا یُفْتَنُونَ * وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللّه  الَّذِینَ صَدَقُوا وَلَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ»؛[6] آیا مردم گمان کردند همین که بگویند ایمان آوردیم، به حال خود رها می شوند و آزمایش نخواهند شد؟ ما کسانی را که پیش از آنان بودند، آزمودیم (و این ها را نیز امتحان می کنیم). باید علم خدا دربارۀ کسانی که راست می گویند و کسانی که دروغ می گویند، تحقق یابد.

موفقیت امام و عدم موفقیت دیگر حرکت های انقلابی

در مطالعۀ تطبیقی بین حرکت امام و مبارزات حرکت های اسلامی که در اطراف و اکناف جهان، اعم از انتفاضه و غیره آغاز شده، در می یابیم که این حرکت ها واجد شرایط لازم برای پیروزی نبوده اند؛ چون جهان اسلام عموماً و خاورمیانه خصوصاً، در حرکت های مبارزاتی خود و معنایی که از رهبری در ذهن خود ترسیم می کنند، شخصیت قهرمان مبارزه برای آنان محوریت دارد؛ نه با شخصیت حزب و حرکت، و چه بسا در مسأله رهبری قداست مرجعیت در اندیشۀ شیعی نقشی عظیم دارد؛ به اعتبار این که مسلمانان شیعه به وجوب پایبندی به فتوا و حکم مرجع ایمان دارند و کسی که مرجع تقلید را رد کند، مانند کسی می دانند که پیامبر و امام را رد کرده، و در نتیجه مانند کسی است که خدای عزّوجل را رد کرده است. از این رو، حرکت های اسلامی موفق به محور قرار دادن جامعه برای انقلاب نشده اند و کسانی که در نقاط مختلف در جهت ایجاد این مسأله حرکت کردند، قادر به آن نبوده اند؛ چون حرکت آن ها در حوزه ای محدود بوده است. در زمانی که امام خمینی توانست ملت ایران را به سمت و سوی مبارزه با شاه به حرکت وادارد، هیچ گونه حرکت استراتژیکی که از امت مایه گرفته باشد وجود نداشت و فقط بذرهای چنین حرکتی به شکل کلی در جامعۀ ایران پاشیده شده بود، اما به کسی نیاز داشت که آن را به حرکت و قیام وادارد و از قوّه به فعل برساند. از این رو، می بینیم اولین مرحله ای که امام خمینی حرکت کرد، مرحلۀ توافق و سازگاری بین حرکت ایشان و وضعیت موجود جامعه بود که با حرکت های دیگری مواجه بود که با شاه مبارزه می کردند، و به کشورهای منطقه، به ویژه کشورهای عربی مخالف شاه گرایش داشتند و در آن زمان امام خمینی را سمبل قیام قرار دادند، اما موانعی راه ایشان را سد می کرد که از آن جمله، موانع داخل جامعۀ مرجعیت شیعه بود؛ چون در آن زمان امام هنوز مرجع تقلید نبود و فقط یکی از اساتید بزرگ حوزۀ علمیه بود، و از این رو، شاه جرأت کرد ایشان را به اعدام محکوم کند؛ چون محکومیت مرجع تقلید به اعدام امکان ندارد، و علمای قم برای آزادی امام بیانیه ای صادر کردند که در آن تأکید شده بود که ایشان از مراجع هستند، و این چیزی بود که امام را از سرنوشتی که نواب صفوی با آن مواجه شد، رهانید.

پس از تبعید حضرت امام، ایشان از طریق مباحثی که در درس خارج فقه مطرح کردند، به ارائۀ طرح حکومت اسلامی پرداختند و کتابی با عنوان حکومت اسلامی عرضه کردند که حاوی دیدگاه های ایشان ـ که در درس خارج شان طرح کردند ـ و مبیّن خطوط اساسی طرح حکومت اسلامی بود، و از زمان هجرت به نجف مرجعی شدند که برای تقلید به ایشان مراجعه می کردند، در حالی که از طرف حرکت اسلامی در ایران قبلاً به عنوان مرجع تعیین شده بودند و ایرانیان مهاجر و غیر ایرانیان برای تقلید به ایشان رو می آوردند و این، دلیل رشد و گسترش فراگیر حرکت امام بود و علاوه بر آن، سخنانی که در قالب جزوه هایی ارائه می کردند و در نقاط مختلف منتشر می شد، و مسائل دیگری، امام را به عنوان رهبر حرکت مبارزاتی ملّت مطرح کرد، می توان گفت که امام از تشکیلات جدیدی برخوردار بود که به شکل تخصصی احزاب، صفت حزبی بودن نداشت، اما تشکیلات سازمان یافته ای بود که دستیاران امام در آن جا تقسیم وظایف می کردند.

پس از این مرحله، اخراج امام از عراق و ورودشان به پاریس تحولی بزرگ و ماهوی ایجاد کرد، بلکه کانون توجه مهمی به وجود آورد که امام حرکت خود را مستقیماً به اطلاع جهان برساند و توانست صدای خود را از طریق این پایگاه ـ پاریس ـ به همۀ جهانیان برساند. در این مقطع، مسأله مهم این بود که صلابت امام در ردّ راه حل های مقطعی غیر اصولی، و اوج گیری حرکت مردم در داخل ایران، توانست طرح ایشان را به مرحلۀ سرنوشت ساز نزدیک کند.

به مواردی که گذشت، شخصیت ملت مسلمان ایران را نیز باید افزود، که با شخصیت همۀ ملت ها تفاوت دارد، از این جهت که ملت ایران از حدود یک قرن پیش؛ یعنی از زمان مشروطیت با مبارزات سیاسی، در زمینۀ مسائل حکومتی و جزئیات آن درگیر بوده است، و این ملت، علاوه بر تدیّن و علاقه به علما و مراجع تقلید، دارای مبارزات سیاسی ای بوده که هیچ یک از ملت های منطقه نداشته اند.

البته گاهی حرکت هایی همچون انقلاب 1920 در عراق و حرکت های سیاسی شورشی یا انقلابی محدود به چشم می خورد، اما از آگاهی به جزئیات مسائل سیاسی، در حرکت مبارزاتی که در ایران به وقوع پیوست و همۀ ملت را در برگرفت و آمادۀ پذیرش هرگونه حرکت سیاسی از رهگذر آگاهی سیاسی شان نمود، سرچشمه نگرفته است.

انقلابی در سطح مرجعیت و حوزه

امام در مورد حوزۀ علمیه، به تفصیل صحبت نکرد و وارد جزئیات مسأله نشد، اما وقتی که سخنان ایشان را در مورد گروه های متحجر که در مقابلشان ایستاده بودند مطالعه می کنیم، می بینیم که از این مسأله این گونه تعبیر می کند که، تحمل تیر دشمنان در قلبش، از زخم زبان این گروه متحجر راحت تر بود، و هنگامی که از این افراد مقدس دروغین که بر ضد انقلاب و حرکت سیاسی ـ اسلامی قد علم کرده بودند، سخن می گفت، آنان را در بوتۀ اجمال و سکوت قرار نمی داد، بلکه در مواقع مختلف به انتقاد از آنان می پرداخت.

از سویی دیگر می بینیم که امام حوزه و جامعه را به همسویی با هم سوق می داد تا حوزه با جامعه، و جامعه با حوزه تکامل پیدا کند. از این رو، می توانیم چنین نتیجه بگیریم که امام هیچ گاه از این وضعیت که حوزه در آن به سر می برد، راضی نبود و این واپسگرایی و تحجر فکریِ بسیاری از بزرگان و مراجع برای او قابل پذیرش نبود.

همچنین ملاحظه می کنیم که امام در اول انقلاب و اعلام ولایت فقیه به عنوان شکل حکومت اسلامی، در مورد نظر مراجع بزرگ، پیرامون ولایت خاص در مقابل ولایت عام، یا در مورد مواضع ایشان در خصوص نزدیک شدن به شاه به طرق مختلف، صحبت می کند. بر این اساس، می توان گفت که امام خمینی برای حوزه لازم می دید، به مسائل اسلامی که با سرنوشت کلی جامعۀ بشری و تدبیر آن ـ که در مظان چالش های استکبار و کفر جهانی مرتبط است ـ توجه داشته باشد و به دفع این چالش ها بپردازد.

لذا مطالعۀ ما در مورد ماهیت حرکت امام، و حرکت آن گروه از ارتجاعیون و متحجران که در مقابل امام می ایستادند، ما را به این نکته هدایت می کند، حوزه ای که تابع این گروه و در خط آن ها باشد، حوزه ای نیست که امام از آن راضی باشد. امام از لزوم آگاهی و شناخت فقها نسبت به واقعیات موجود سخن می گفت، تا به جزئیات مسائل احاطه و اشراف پیدا کنند، و چه بسا این آگاهی و شناخت در اجتهاد و استنباط و حرکت فقیه شرط باشد.

 منبع: تحلیلی از ابعاد شخصیت امام خمینی رحمه الله، ترجمه بخش هایی از کتاب ثورة الفقیه ودولته، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س) ـ دفتر قم، 1386،  صص 13-44

پیوست ها: 

[1] محمّد (47): 7. [2] آل عمران (3): 139. [3] توبه (9): 40. [4] احزاب (33): 10 ـ 11. [5] بقره (2): 249. [6] عنکبوت (29): 2 ـ 3.

 

. انتهای پیام /*