امام در روز 28 آذر ماه سال 1366نامه ای را خطاب به فرزندشان سید احمد خمینى می نویسند. ایشان در این نامه پس از ارائه نصایح مفید عرفانی بر امانتداری سیداحمد تاکید کرده و ایشان را از تهمتهای بدخواهان تبرئه می کنند. در ادامه همچنین اعضای دفترشان را افرادی زحمت کش و مورد وثوق می دانند. متن نامه حضرت امام چنین است:
بسم اللَّه الرحمن الرحیم
الحمد للَّه ربّ العالمین الذی لا رحمان و لا رحیم غیره، و لا یُعْبَدُ و لا یُستَعانُ إلّا منه، و لا یُحْمَدُ سِواهُ، و لا رَبَّ و لا مُربیَّ إلّا إیّاه، و هو الهادى إلى الصراط المستقیم و لا هادی و لا مرشد إلّا هو و لا یُعْرَفُ إلّا به، هو الأوّل و الآخر و الظاهر و الباطن. و الصلاة و السلام على سیّد الرُّسُل و مُرشِد الکلّ الذی ظَهَر من غیب الوجود إلى عالم الشهود و أ تمَّ الدائرة و أَرْجَعها إلى أوَّلِها، و على آل بیته الطاهرین الذین هم مخازن سِرُّ اللَّه و معادنُ حکمة اللَّه و هداةُ ما سِوَى اللَّه. «1»
و بعد این وصیتى است از پیرى درمانده که در تمام دوره عمر قریب به نود سالهاش در غرقاب ضلالت و سُکْر طبیعت به سر برده و اکنون ارذل العُمُر «2» را به سوى قَعْر جهنم مىپیماید و امیدى به نجات خود ندارد ولى از روح الله و رحمته مأیوس نیست و امیدى جز او ندارد و آن چنان در پیچ و خم علوم رسمى- که سر به سر قیل است و قال «3»- خود را عاجز مىداند که جز خداى تبارک و تعالى نتواند احصاى معاصى او کند. این وصیت به جوانى است که امید است به توفیق خداى بزرگ و هدایت هادیان سُبُل «4»- علیهم سلام اللَّه- راهى به سوى حق پیدا کند و خود از این منجلاب که پدرش را فرا گرفته نجات یابد.
اى پسر عزیزم احمد- سلّمک اللَّه تعالى- در این اوراق نظر کن و انْظُرْ إلى ما قالَ وَ لا تَنْظُرْ إلى مَنْ قالَ «5» من خود آن چه به تو مىگویم گرچه خودم عارى و برى هستم لکن امیدوارم که براى تو تنبّهى باشد. بدان که هیچ موجودى از موجودات از غیب عوالم جبروت و بالاتر و پایینتر چیزى ندارد و قدرتى و علمى و فضیلتى را دارا نیست و هر چه هست از او جلّ و علا است، او است که از ازل تا ابد زمام امور را به دست دارد و احد و صمد است. از این مخلوقاتِ میان تهى پوچ و هیچ باکى نداشته باش و چشم امیدى هر گز به آنها مبند که چشم داشتن به غیر او شرک است و باک از غیر او- جلّ و علا- کفر.
پسرم! تا نعمت جوانى را از دست ندادى فکر اصلاح خود باش که در پیرى همه چیز را از دست مىدهى، یکى از مکاید «6» شیطان که شاید بزرگ ترین آن باشد که پدرت بدان گرفتار بوده و هست- مگر رحمت حق تعالى دستگیر او باشد- استدراج «7» است. در عهد نوجوانى شیطان باطن که بزرگ ترین دشمنان اوست او را از فکر اصلاح خود بازمىدارد و امید مىدهد که وقت زیاد است، اکنون فصل برخوردارى از جوانى است و هر آن و هر ساعت و هر روز که بر انسان مىگذرد درجه درجه او را با وعدههاى پوچ از این فکر بازمىدارد تا ایام جوانى را از او بگیرد. و آن گاه که جوانى رو به اتمام است، او را به امید اصلاح در پیرى سرخوش مىکند و در ایام پیرى نیز این وسوسه شیطانى از او دست نکشد و وعده توبه در آخر عمر مىدهد و در آخر عمر و شهود موت، حق تعالى را در نظر او مبغوض ترین موجود جلوه مىدهد که محبوب او که دنیا است از دستش گرفته است. این حال اشخاصى است که نور فطرت در آنها بکلى خاموش نشده است و اشخاصى هستند که غرقاب دنیا آنها را از فکر اصلاح، به دور نگهداشته و غرور دنیا سر تا پاى آنان را فرا گرفته است. من خود چنین اشخاصى را در اهل علم اصطلاحى دیدهام و اکنون بعض آنها در قید حیاتند و ادیان را هیچ و پوچ مىدانند.
پسرم! توجه کن که هیچ یک از ما نمىتواند مطمئن باشد که به این دام شیطانى نیفتد. عزیزم! ادعیه ائمه معصومین را بخوان و ببین که حسنات خود را سیئات مىدانند و خود را مستحق عذاب الهى مىدانند و بجز رحمت حق به چیزى نمىاندیشند و اهل دنیا و آخوندهاى شکمپرور این ادعیه را تأویل مىکنند؛ چون حق- جل و علا- را نشناختهاند. پسرم! مسأله بزرگتر از آن است که ما تصور مىکنیم. آنان که در پیشگاه عظمت حق تعالى از خود فانى شدهاند و جز او چیزى نمىبینند در آن حال، کلام و ذکر و فکرى نیست و خودى نیست؛ این ادعیه کریمه در حال صَحْو قبل از محو «8» یا بعد از محو «9» که خود را در حضور حاضر مىبینند صادر شده است و دست ما و همه کس غیر از اولیاء خُلَّص از آن کوتاه است.
پس سخن را از آن که در خورِ مِثل منى نیست درهم پیچم و آنچه براى تو فرزندم ممکن است که امید است به فضل خدا و دستگیرى اولیاى او- علیهم السلام- بدان برسى آغاز کنم و آن چیزى است که در فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها «10» جمیعاً حاصل است یعنى فطرت توحید که تمام انسانها بلکه تمام موجودات بر آن مفطورند و آنچه توجه به آن شود و دنبال آن هر کس رود چه در علوم و فضائل و فواضل و چه در معارف و امثال آنها و چه در شهوات و هواهاى نفسانى و چه در توجه به هر چیز و هر کس از قبیل بتهاى معابد و محبوبهاى دنیوى و اخروى ظاهرى و خیالى و معنوى و صورى، چون حب به زن و فرزند و قبیله و سران دنیوى چون شاهان و امیران و سپهبدان یا اخروى چون علما و دانشمندان و عارفان و اولیا و انبیا- علیهم السلام- همه و همه عین توجه به واحد کامل مطلق است؛ حرکتى واقع نشود جز براى او و وصول به او؛ و قدمى برداشته نشود جز به سوى آن کمال مطلق. و اکنون امثال ما در حجابهاى ظلمانى- بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ «11»
- واقعیم، دردها و رنجها و عذابها از این احتجاب است. و اوّل قدم که مقدّمه رفع حجب است آن است که گرایش پیدا کنیم که در حجابیم و از این خِدْر «12» طبیعت که تمام وجود ما را از سرّ و عَلَن و باطن و ظاهر فرا گرفته به تدریج به هوش آییم و این «یقظه» ایست که بعض اهل سلوک، منزل اول دانستهاند، «13» و چنین نیست بلکه این به هوش آمدن و بیدار شدن مقدّمه دخول در سیر است. و رفع همه حجب ظلمانى و پس از آن نورانى، وصول به اوّل منزل توحید است. و اگر به قدم عقال «14» عقل پیش رویم، آن هم با همه عقال، همین نغمه را دارد و گوید کمال مطلق همه کمالات است و الّا مطلق نیست و هیچ کمالى و جمال و جمیلى ممکن نیست در غیر حق ظهور کند که این غیریّت، عین شرک است اگر نگویم الحاد است.
عزیزم! اوّل باید با قدم علم، لنگان لنگان پیش روى و این هر علمى باشد حجاب اکبر است که با ورود به این حجاب به رفع حجب آشنا مىشوى، بیا با هم به سوى وجدان رویم که ممکن است راهى بگشاید. هر انسانى بلکه هر موجودى بالفطره عاشق کمالات است و متنفر از نقص؛ شما اگر علم مىجویید چون کمال است مىجویید و از این جهت ممکن نیست که فطرت شما به هر علم که دست یابد به آن قانع شود و اگر توجه کند که مراتب بالاترى است در این علم بالفطره آن را مىجوید و مىخواهد و از این علم که دارد به واسطه محدودیت و نقصش متنفر است و آنچه بدان دل باخته حیثِ کمال آن است نه نقص. و اگر قادرى توجه به قدرتش دارد این توجه به کمال قدرت است نه نقص آن؛ و لهذا قدرتمندان دنبال قدرتهاى بالاتر مىگردند و خود نمىدانند. قدرت مطلق، موجودِ مطلق است و تمام دار تحقق جلوهاى است از آن موجود مطلق و به هر چه رو آورى به او رو آوردى و خود محجوبى و نمىدانى؛ و اگر بقدم وجدان همین مقدار را درک کنى و بیابى ممکن نیست که بجز موجود مطلق به چیزى توجه کنى و این گنجینهاى است که انسان را بىنیاز کند از غیر او و هر چه به او برسد از محبوب مطلق رسیده و هر چه از او سلب شود، محبوب مطلق از او سلب کرده است؛ در این حال از عیبجوییها و هرزهدرایىهاى دشمنان لذت مىبرى؛ چه که از محبوب است نه از اینان و دل به هیچ مقامى نمىبندى جز به مقام کمال مطلق.
پسر عزیزم! حالا مىخواهم با تو با زبان و قلم ناقصى که دارم صحبت کنم:
تو و همه مىدانید که در نظامى واقع هستید که به یمن قدرت الهى و توفیق او- جلّ و علا- و دعا و تأیید حضرت بقیة اللَّه- ارواحنا لِتُراب مَقْدَمِه الفداء- و ملت انقلابى ایران- که جانم فداى یک یک آنها- دست رد به سینه همه قدرتهاى شیطانى زده است، نظامِ بىنظام ستمشاهى را که هزاران سال جز ستم و ظلم و مردم آزارى و قتل و غارت کارى نکردهاند به خاک مذلت کشاند و در این راستا کسانى که به طفیل آنان دود و دمى داشتند و ظلم و ستمى و غارت و چپاولى مىکردند و الآن هم بسیارى از آنان یا در ممالک دیگر و یا در داخل هستند و شیفته آنانند؛ و با بلوک غرب سر پنجه نرم کرده و آنان را که با قدرتهاى شیطانى و تبلیغات وسیع عالم که در تحت فرمان آنان است از اوج قدرتنمایى به پایین کشیده و در صحنههاى بین المللى مشت آنان را باز کرده و رسوایى آنان را بر سر زبانها انداخته.
و اکنون همه خصوصاً امریکاى جهان خوار طرفدارانى در جهان و بین ملتهاى دربند و غافل از قدرت اسلام و بین افراد بسیارى از ملت ما که دل باخته آنان یا قدرت آنانند موجود و شمشیرها را بر ضد این جمهورى و سران آن از نیام کشیده و در انتظار محو این جمهورى به سر مىبرند و چون منافع غرب در خطر است و اسلامِ قدرتمند تنها قدرتى است که این خطر را پیش آورده است و همین طور بلوک شرق ملحد که با هر صدایى که منافى قدرت آنان است مخالف و نصفى از جهان به دست آنان است و احساس خطر بزرگ از اسلام قدرتمند براى خود و دوستان خود مىکنند و در داخل و خارج نیز دل باختگانى دارند که آنان نیز به تبع معبودشان با اسلام بزرگ و جمهورى اسلامى و دستاندرکاران آن در دشمنى بسر مىبرند و در فکر محو آثار آنند، با این اوضاع و احوال توقع این دارید که دست جمهورى اسلامى را بفشارند و «اهلًا وَ سَهْلًا» گویان به مداحى جمهورى اسلامى و گردانندگان آن برخیزند!
این طبیعى افکار فاسد بشر است که باید به هر وسیله خار راه را از سر راه برداشت؛ و یک وسیله بزرگ علاوه بر وسائل نظامى و اقتصادى و قضایى همان بُعْد فرهنگى است.
فرهنگ فاسد غرب و شرق اقتضا مىکند که با وسائل عظیمى که در دست دارند در تمام ساعات روز به دروغپردازى و تهمت و افتراء بر فرهنگ الهى اسلام بتازند، و در هر فرصتى قوانین الهى جمهورى اسلامى و اصل اسلام را بکوبند و وابستگان به آن را مرتجع کهنهپرست فاقد شعور سیاسى بخوانند، و قوانین اسلام را کافى براى این زمان ندانند. به بهانه آنکه قوانینى که هزار و چهار صد سال بر آن گذشته قدرت اداره امور را ندارد، که دنیا نوآوردهایى دارد که در آن اعصار نبوده و بعض اشخاص مدعى اسلام نیز این مطلب را تکرار کرده و مىکنند.
در این محیط باید به حسب فرهنگ الهى اسلامى، در مقابل این توطئههاى دامنهدار استقامت کرد و از این فرصت الهى که به دست آمده است نویسندگان متعهد و گویندگان و هنرمندان استفاده کرده و به مدد روحانیون آشنا به فقه اسلام و قرآن کریم، احکام الهى را- که براى همه قرون است- با اجتهاد صحیح از قرآن کریم، سنت نبى اکرم (ص) و اخبار سرشار از معارف الهى و فقه سنتى استخراج کرد و به عالم عرضه داشت. و از خردهگیرى کجروشان و آخوندهاى دربارى و وعاظ السلاطین نهراسید و به آن روحانى نمایان یا روحانیان که از روى عمد یا کجفهمى، یا حسد و دسیسه هاى شیطانى [مخالفت مىکنند] با موعظه حسنه و طریقه نبى اکرم- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- و امیر المؤمنین و سایر ائمه معصومین- علیهم صلوات اللَّه- فهماند که این کجرَوىها اگر خداى نخواسته بجایى برسد و خللى در جمهورى اسلامى- که مىخواهد اسلامِ مظلومِ در طول تاریخ را تجدید کند- وارد شود، اسلام چنان سیلى از غرب و شرق و وابستگان به آنان مىخورد که قرنها فسادى بالاتر از عصر ستمشاهى را شاهد خواهیم بود.
و اکنون وقت آن است که وصیت و نصیحت پدرانه به احمد فرزند خود بکنم. پسرم! تو با آنکه در هیچ شغلى از شغلهاى سران اسلامى- ایّدهم اللَّه تعالى- وارد نیستى، این سیلىهاى طاقت فرسا را که مىخورى براى آن است که فرزند منى و به حسب فرهنگ غرب و شرق باید من و هر کس به من نزدیک و به ویژه تو که از هر کس نزدیکترى مورد تهمت و آزار و افتراء واقع شود. در حقیقت جرم تو این است که فرزند منى و این در نظر. آنان کم جرمى نیست؛ البته بالاتر از اینها هم باید بگویند و خواهند گفت و باید منتظر و مهیا باشى؛ اما اگر ایمان و اعتقاد به حق تعالى داشته باشى و اعتماد به حکمت و رحمت بىپایان او بکنى، خواهى این تهمتها و افتراها و آزارهاى بىپایان را تحفهاى از دوست براى سرکوب نفسانیت خود بدانى و ابتلایى و امتحانى است الهى براى خالص کردن بندگان خود. پس سیلىها را بخور و شکر خداوند را بجاآور که چنین عنایتى فرموده و آرزوى بیشتر بکن.
پسر عزیزم! بارها به من گفتى که درباره تو صحبتى که دال بر تبرئه تو از این تهمتها است نکنم و این را براى اسلام و مصلحت جمهورى اسلامى گفتى؛ لکن من اگر در این ورقه بر خلاف آنچه گفتى درباره تو چیزى بگویم براى اداى تکلیف الهى است که یک نفر مسلمان یا بنده خدا براى من، مورد این همه تهمت و آزار باشد و من آنچه مىدانم درباره او نگویم.
من خداى قاهر حاضر منتقم را شاهد مىگیرم که احمد از آن روزى که در کمک این جانب در بیرونى مشغول اداره امور من بوده تا الآن که این ورقه را مىنویسم قدمى یا قلمى بر خلاف گفتار و نوشتار من بر نداشته و با وسواس عجیب در کلیه گفتارهاى من یا نوشتههاى من سعى نموده که حتى یک کلمه بلکه گاهى یک حرف را که به نظر او محتاج به اصلاح است بدون اذن من تصرف نکند. من در نوشته و گفتارهایى که دارم به او و بعض اعضاى دفتر- حفظهم اللَّه- و به اشخاصى که متکفّل رسانهها بودهاند و هستند اجازه دادم که هر چه بر خلاف صلاح به نظر آنها است به من تذکر دهند و احمد فرزند من در جریان این امور بوده و هست و تا کنون اتفاق نیفتاده که کلمه [اى] را بدون رجوع به من اضافه یا کم کند «وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ ذلِکَ شَهِیدٌ». «15»
خداوندا! من با آنکه نمىخواهم از بستگانم چیزى که بوى مدح و ثنا مىآید بگویم یا بنویسم، لکن تو مىدانى که ساکت ماندن در مقابل تهمتها جرم و گناه است؛ این جانب از دوستانى که در دفتر هستند خلافى که موجب نارضایتى من باشد سراغ ندارم؛ اینان سابقه ممتد با من دارند و در بین آنها به آقاى صانعى «16» براى بستگى به من در طول زندگى من صدمات بسیار وارد شده است که از خداى متعال براى همه اجر جزیل و صبر جمیل خواهانم. و در آخر این را هم بگویم که احمد تا کنون براى مصارف خود دینارى از بیت المال صرف نکرده و من از مال شخصى خودم زندگى او را اداره مىکنم.
خداوندا! بر ما بندگان ناچیز سر تا پا گناه ببخشا و رحمت واسعه خود را از ما دریغ نفرما هر چند نالایق هستیم لکن مخلوق تو هستیم. خداوندا! این جمهورى اسلامى و دستاندرکاران آن را و رزمندگان عزیز ما را در پناه عنایت خود حفظ، و شهدا و مفقودین و شهداى عزیز را با خانواده آنها در رحمت خود غریق بفرما، و محبوسین و مفقودین ما را که به وطن خود بازگردان، به حق محمد و آله الاطهار علیهم صلوات و سلم.
تاریخ 27 ربیع الثانى 1408
روح اللَّه الموسوی الخمینى
(1)- ستایش، ویژه خدایى است که پروردگار جهانیان است، آنکه غیر از او نه بخشاینده است و نه مهربان، و پرستیده نشده و یارى خواسته نمىشود مگر از وى، و ستایش نمىشود آنچه جز اوست، و نه پروردگار و نه مربّى است مگر او، و اوست راهنماى به راهِ راست و راهنما و ارشادگرى نیست جز او، و شناخته نمىشود مگر به خودش، اوست اوّل و پایان و آشکار و پنهان. و درود و سلام بر آقاى پیامبران و ارشادگرِ همگان که از غیب هستى و وجود به جهان آشکار و شهود، ظاهر شده است و دایره هستى را تمام نموده و آن را به ابتدا و شروع آن بازگردانیده است، و( درود و سلام) بر خاندان پاکِ وى باد، کسانى که ایشان مخزنهاى سرّ خدایى هستند و معادن حکمتِ الهى و راهنمایان آنچه که جز خداوند است.
(2)- دوران پیرى و کهولت
(3)- مصرعى است از این بیت مشهور شیخ بهایى:
علم رسمى، سر به سر قیل است و قال
نه از او کیفیّتى حاصل، نه حال
(4)- سُبُل جمع سبیل: راه، طریق
(5)- تصنیف غرر الحکم، ص 58
(6)- دامها
(7)- کسى را به نعمتهاى دادهشده به او مغرور ساختن و بدان واسطه از حق غافل نمودن.
(8)- اشاره است به مقام هوشیارى عبد به منزلت عبودیّت پیش از آنکه فانى در حق تعالى شود
(9)- اشاره است به مقام هوشیارى حاصل از بقاى به حق، بعد از فانى شدن در او
(10)- سوره روم، آیه 30: فطرت إلهى که مردم را بر آن آفرید.
(11)- بعضى از این ظلمتها، بالاى بعضى دیگر است
(12)- پرده، حجاب
(13)- شرح منازل السائرین، عبد الرزّاق کاشانى: 34. و منظور از بعض اهل سلوک، خواجه عبد اللَّه انصارى است
(41)- آنچه که با آن شتر یا اسب را به جایى مىبندند.
(15)- و خدا بر همه آن شاهد و گواه است
(6)- آقاى حسن صانعى
منبع: صحیفه امام، ج20، ص: 436-443
.
انتهای پیام /*