پرتال امام خمینی(ی): یادداشت ۶۹۲/ وهاب آریان
مهجوری فلسفه نتیجه فاصله از جامعه
فلسفه قواعد خاصی دارد، مضامین و مفاهیم خاصی دارد که قابل فهم برای عموم نیست، از اینرو بسیار طبیعی است که در بطن جامعه نبوده و عدهای خاص بدان اشتغال دارند. این از جمله گفتههایی است که مدافعین یا موافقین مهجوری فلسفه و کنارگیری آن از جامعه میگویند. اما به نظر میرسد اگر فیلسوف در بین مردم زندگی نکرده و با ایشان ارتباط نداشته باشد، به مرور از واقعیت دور گشته و حقایق را به خوبی درک نمیکند.
فیلسوف و زندگی در بطن جامعه
اگر بخواهیم به تاریخ و گذشته فلسفه نگاه کنیم، به سقراط، افلاطون و ارسطو میرسیم. آنطور که از آن دوران گزارش شده؛ زندگی هرکدام از این سه نفر و یا حتی فیلسوفان مابعد، ارتباط تنگاتنگ ایشان با جامعه و مواجهه با ابعاد مختلف زندگی همشهریان بوده است. به عنوان مثال کانت در روستای کوسینگبرگ زندگی میکرد و هیچگاه از آن روستا خارج نشد ولی هر بعدازظهر به قهوهخانه روستا میرفت و پای صحبت دوستان و هم محلهایها مینشست و هیچگاه به اسم تامل و تفکر فلسفی ارتباط با همسایگان را قطع نکرد. در فرهنگ خودمان، بزرگان فلسفه اسلامی، ابنسینا، شیخ اشراق و ملاصدرا را میتوان نام برد. آنقدر که ابنسینا با مردم ارتباط داشت و مابین ایشان بود شاید کمتر دانشمندی بتوان نام برد. با این سابقه تاریخی و رفتار بزرگان، امروزه شاهد آن هستیم که فلسفه منحصر به دانشکدههای فلسفه است، و فلسفهدانهای ما غرق درکتاب و بعضا خلوتهای رازآلود و گعدههای فلسفی هستند و هیچ ارتباط خاصی با جامعه ندارند. وقتی هم با کمترین نقدی مواجه میشوند همان جملات موافقین مهجوریت فلسفه را به میان میآورند؛ فلسفه علم خاصی است، اندکی پیچیده و برای عوام نامانوس است پس طبیعی است که از جامعه دور باشیم و مباحثمان مخصوص افراد خاص و متفطن باشد.
برای گذر از این مغالطه و روشن شدن مطلب بهتر است در ادامه مقدماتی گفته شود. به گواه تاریخ تامل و تدبر فکری برای انسان همیشه بوده و مربوط به تاریخ خاصی نیست. اما همین تاریخ گزارش میدهد که فلسفه تاریخ شروع مشخصی دارد. در واقع فلسفه روش خاصی در اندیشیدن است که دو هزار و پانصد سال پیش در یونانِ باستان بنا نهاده شد. این نحوه اندیشیدن به مرور ساحتهای مختلف انسان اعم از اخلاق، سیاست، زندگی فردی و اجتماعی را تحت سیطره خویش قرار داد. اگر نقطه اتکا فلسفه را استدلال بدانیم، باید گفت همین استدلال و برهان فلسفی رفته رفته تمام ساحتهای زندگی بشر را به یکدیگر مرتبط و دچار نظم، ترتیب و مفهومی فلسفی و معنادار کرد. از ارسطو معلم اول گرفته تا فیلسوفان معاصر، همگی یک هدف را پی گرفتهاند؛ باید بشر مجهز به نگاه عقلانی و زندگیای سراسر خردمندانه شود و این مُیسر نمیگردد مگر آنکه فیلسوفان میان مردم بوده و زندگی جمعی را تجربه کنند.
نتایج غنای فلسفه
پس اگر فلسفه را تفکر، اندیشدن یا مشی عقلانی تعریف کنیم، هرچه بازار فلسفه گرم شود و اجتماع با این نحوه زیستن آشنا شود، فرهنگ هم غنی میشود و به عبارتی باعث با فرهنگ شدن جامعه میشود. تمام ساحتهای ممکن بشری را در نظر بگیرید، و باز در نظر بگیرید اگر تمام این ساحتها در همهی ابعاد خود، به قوه اندیشه و تدبر مجهز گردد، چقدر جوامع به سمت صلاح و رستگاری پیش خواهد رفت. وقتی انسان در مفهوم هستی و معنای آن غرق شد، وقتی غایتاندیشی و آیندهنگری به حد اعلی نه، به همان میانهی قابلقبول خود رسید، مگر میشود دیگر او را فریب خورده تمنیات پیش پا افتاده و گذرا دانست. مگر میشود این انسان را مشغول حواشی و غافل از اصل، تصور کرد.
فلسفه در هر ساحتی وارد شود ناخواسته سوالاتی عمیق، مبنایی و ریشهای مطرح میکند و از روبناهای فریبنده به زیربنا و سالک را به حل معضلات ریشهای وادار میسازد. از آنجایی که تنها مهار کننده شهوت و غضب، عقل است، هرچه انسان به ساحت عقلانی نزدیک و از غرق شدن در موهومات و شهوات برحذر باشد، هم به پیشرفت او کمک شده، هم باعث استعلای اجتماع میشود. این آرزوها حاصل نمیگردد مگر آنکه فلسفه در جامعه ساری و فیلسوف در میان ایشان زندگی کرده و با آنها ارتباط داشته باشد.
تأثیر جامعه بر فیلسوف
معاصرت فیلسوف و جامعه به نفع خودِ فلسفه هم است. وقتی فیلسوف با جامعهی انسانی ارتباط داشته باشد، وقتی فیلسوف از نزدیک با دغدغههای بشری ارتباط داشته باشد، وقتی از درد ایشان مطلع باشد، بیگمان تلاش میکند راهی بیابد، طرحی دراندازد، آنطور زندگی را معنا کند تا بتواند گرهای از زندگی بشری و دردی از ایشان درمان کند. به خود فلسفه هم کمک میکند تا بیش از حد مشغول مسائل انتزاعی نشود و به عنوان دانشی انتزاعی و جدای از جامعه به زیست خود ادامه ندهد.
.
انتهای پیام /*