جمهوری اسلامی_۲۳ / ۱۰ / ۱۳۸۵ صفحه ۱۲
علی معصومی (وزوایی)
روز ۲۶ دیماه ۱۳۵۷ هـ. ش محمدرضا پهلوی پس از ۳۷ سال سلطه نامشروع بر ایران در اثر اوج گرفتن انقلاب اسلامی فرار کرد و به طور آشکار نشان داد که حامیان استعمارگر او دیگر قادر به نگهداری این مهره خائن در اریکه قدرت نیستند. شاه در حالی ایران را ترک کرد که نفرت از او سراسر ایران را پر کرده بود و این نفرت عمومی نسبت به دومین و آخرین حاکم سلسله پهلوی نتیجه تبهکاری های او و پدرش در طول چندین دهه بود.
محمدرضا پهلوی در طول ۳۷ سال سلطنت جابرانه با مخالفت ها و مخالفان زیادی روبه رو شد ولی غیر از امام خمینی و پیرامون مکتب امام که عموم ملت مسلمان ایران را شامل می شد هیچ یک از مخالفان رژیم محمدرضا پهلوی مخالف جدی و اساسی محسوب نمی شدند.به عبارت دیگر غیر از امام خمینی و پیروان مکتب امام و بعضی مبارزان مسلح مسلمان هم عصر با نهضت ملی که مخالفتشان با رژیم پهلوی و شخص شاه بنیادی و اساسی بود بقیه مخالفان چیزی غیر از این نمی خواستند که با حفظ رژیم پهلوی تغییراتی در حکومت ایجاد شود و حداکثر اینکه اصلاحاتی صورت بگیرد. بنابراین انتقادها خرده گیری ها و نوع اعتراضات آن ها به شاه و رژیم شاه نیز نه جدی بود و نه اساسی. البته حساب عناصر وابسته ای که به عنوان مهره های بیگانگان عمل می کردند و در صدد تحکیم سلطه قدرت های خارجی بودند جداست. کار آن ها اصولا مبارزه نبود بلکه نوکری بیگانگان بود. همان طور که مخالفت و مبارزه امام خمینی با شاه و رژیم شاه جدی و اساسی بود انتقادات و اعتراضات معظم له نیز جدی و اساسی و گسترده بود. به همین دلیل اگر بخواهیم دیدگاه امام خمینی را نسبت به شاه و رژیم او توضیح بدهیم و محورها و سرفصل های اعتراضات و انتقادات امام خمینی را در این باره بیان کنیم بسیار مفصل خواهد شد. بنابراین ابتدا فهرستی از دیدگاه های امام خمینی (ره) نسبت به محمدرضاخان را ارائه می نمائیم و سپس پیرامون چند نمونه از انتقادات و دیدگاه های امام خمینی نسبت به محمدرضا پهلوی نکاتی را بیان می نمائیم. اگر به سخنان امام خمینی درباره محمدرضاخان و رژیم او توجه کنیم پیرامون تبهکاری ها و جنایت ها و اعمال نادرست محمدرضاخان مطالب و عناوین ذیل را می یابیم: محمدرضا خان وابسته به بیگانه بود و متفقین او را به ملت ایران تحمیل کردند؛ رژیم شاه با سر نیزه آمریکا و انگلیس در ایران شکل گرفت؛ او مامور نابودی فرهنگ و اقتصاد و زراعت ایران بود؛ رژیم ابزاری برای غارت منابع ملی و ذخایر ایران بود؛ مامور پایمال کردن شرف ملی و سرمایه های انسانی ایرانیان بود؛ رژیم شاه مامور بر باد دادن استعداد جوانان ایران و جلوگیری از شکوفایی توانایی های نسل مسلمان ایرانی بود؛ شاه عامل پیاده کردن طرح ها و برنامه های استعماری در ایران بود و به وسیله رژیم شاه ایران آزمایشگاهی شده بود تا برنامه های استعماری در میهن ما مورد آزمایش قرار بگیرد؛ رژیم شاه عامل ورود ده ها هزار مستشار بیگانه به ایران بود؛ محمدرضاخان عاملی بود که همه امور نظامی و غیرنظامی ایران را کاملا در اختیار مستشاران بیگانه قرار داد و با کرنش بسیار ذلیلانه در برابر بیگانگان موجب سرافکندگی ایرانیان شد؛ ذهنی خالی داشت و به معنی واقعی کودن بود؛ درک پائین داشت و سقف درک او از امور دنیایی فراتر نمی رفت؛ محمدرضاخان شیطان بود و دوستان او نیز جنود شیطان بودند؛ چاپلوس پرور و دلقک پرور بود و به هیچ وجه ملت را به حساب نمی آورد و چیزی به نام خدمت به ملت نمی دانست؛ به نوعی بیماری روحی گرفتار بود و گمان می کرد همه چیز را می داند و از همه چیز آگاه است؛ آزادی را به طور کامل از رخسار جامعه ایران زدود و مطبوعات را ثناخوان خود کرد؛ او جنایتکار و مستبد بود و انتقاد از او معنی نداشت و اگر کسی یک کلمه انتقاد و یا یک سطر انتقاد از رژیم او می نمود نابود می شد؛ از مردم جدا بود و به همین دلیل از مردم می ترسید؛ او دستگاه عریض و طویل شکنجه و وحشت به وجود آورده بود و مردم را با بی رحمانه ترین و حیوانی ترین شکل ممکن شکنجه می کرد؛ کشتار و خونریزی اساس حکومت محمدرضاخان را تشکیل می داد و کتاب و کتاب نویس و اندیشه و اندیشمند را کاملا در بند کرده بود تا هیچ کس ذره ای برخلاف میل او نگوید و ننویسد؛ ایران را به زندانی بزرگ تبدیل کرده بود و در زمان او اختناق همه زوایای ایران را درنوردیده بود؛ عامل صهیونیسم در ایران و عامل قدرت گرفتن فرقه بهائیت و فرقه فراماسونی در ایران بود؛ او عامل رواج فرهنگ استعماری در ایران بود و منشا همه مفاسد ایران به حساب می آمد؛ عامل اضمحلال فرهنگ ملی و دینی جامعه ایران بود و مبارزه با دین و فرهنگ دینی و ارزش های دینی محور سیاست او محسوب می شد؛ او عامل اجرای سیاست استعماری جدایی دین از سیاست بود و ایران را در هر زمینه وابسته به بیگانگان کرد؛ محمدرضاخان ایران را بازار مصرف کالاهای غرب نمود و فاسد کردن زنان و جوانان را اصل مهم سیاست خود قرار داد؛ او در هجوم به اماکن مقدس و خون ریزی در مدارس دینی پروایی نداشت؛ عامل تحمیل کاپیتولاسیون بر ایران گردید و.... گرچه این موارد فقط بخشی از دیدگاه امام خمینی درباره محمدرضاخان است ولی اگر قرار باشد همین عناوین تبیین شوند و مصادیق زیادی که هر یک دارند؛ بازگو گردند سخن بسیار طولانی خواهد شد. همچنانکه نویسندگان مختلف با الهام گرفتن از همین سخنان امام خمینی درباره شاه و رژیم او کتاب ها و مقالات فراوان نوشته اند به طوری که با قاطعیت می توان گفت همه آنچه تاکنون در انتقاد و تحلیل از محمدرضاخان و رژیم او نوشته اند در کل چیزی بیرون از عناوین انتقادی امام خمینی نسبت به شاه و رژیم او نیست و دیگران تقریبا به شرح جزئیات و ذکر مصادیق اکتفا کرده اند و در حالت کلی چیز جدیدی غیر از آنچه امام خمینی بازگو کرده اند کشف ننموده اند؛ زیرا امام خمینی با تیزبینی های خاص خود از همان ابتدا کلیت شخصیت محمدرضاخان و نوع اهداف و نگرش های او و حامیان او را به خوبی شناخت و براساس همین شناخت بود که مبارزه جدی و بی چون و چرایی را با محمدرضاخان و رژیم او آغاز کرد. اکنون درباره نمونه هایی از آنچه ذکر شد. توضیح بیشتری ارائه می دهیم. یکی از انتقادهایی که امام خمینی همواره درباره محمدرضاخان مطرح می کرد ذلت پذیری و خاکساری و احساس حقارت کامل او در برابر بیگانگان بود. امام خمینی در این باره می گوید: شاه در برابر بیگانگان به ویژه آمریکا بله قربان گو بود و این را من مکرر گفته ام و از بس که متاثرم باز هم پیش شما عرض می کنم که من وقتی عکس شاه را پهلوی جانسون دیدم که جانسون عینکش را برداشته و از این طرف دارد چشمهایش آنطور می کند و نگاه می کند و به او نگاه نمی کند و او آن طرف میز او سر جای خودش ایستاده بود او آن طرف میز او ایستاده بود مثل یک بچه مکتبی که ایستاده پیش معلمش (کرنش) می کند من همچو متاثر شدم که ما در چه حالی هستیم که این «شخص اول» مملکت ما به اصطلاح هست در مقابل او اینطوری ایستاده و آن هم اینطور بی اعتنا چشمهایش را آن طرف کرده و در روزنامه انداخته بود و گمان می کنم این عکس را تحمیل هم گمان می کنم کرده بودند که در روزنامه های ایران منعکس بشود. (۱) یکی از نویسندگان خارجی (مامورین رونیس) می نویسد: شاه وابستگی روحی و روانی زیادی به روسای جمهور آمریکا داشت. او روسای جمهور آمریکا را در حکم پدر خود می دانست. به همین دلیل هرگاه دست آن ها را پشت سر خود می دید و هرگاه احساس می کرد از عملکردش راضی هستند احساس نشاط می نمود و در یک حالت تعادل روانی قرار می گرفت ولی هرگاه استنباط می کرد عملکردش نتوانسته است آمریکایی های را کاملا راضی کند تعادل روانی اش به هم می خورد. به همین دلیل بود که در روزهای آغازین انقلاب و در زمانی که اولین شعله ها در قم پدید آمد شاه به یکی از دوستان نزدیکش گفت: مادام که آمریکایی ها از من حمایت می کنند می توانیم هر چه می خواهیم بگوییم و هر کاری می خواهیم انجام بدهیم؛ بنابراین مرا نمی توان تکان داد! البته شاه ابله نمی دانست که هرگاه خدا بخواهد و ملت متحد شود نه تنها او بلکه کاخ اربابانش هم به لرزه می افتد همچنانکه چنین امری اتفاق افتاد. نویسنده دیگری چنین می نگارد: شاه شخصیتی کاملا وابسته داشت. وابستگی سیاسی و روانی او به شخصیت و روسای جمهور غرب (به ویژه روسای جمهور آمریکا) خیلی شدید بود. به همین دلیل اگر در پناه قدرت آن ها قرار نمی گرفت به هیچ وجه نمی توانست حیات سیاسی داشته باشد. شخصیت شاه طوری سامان یافته بود که حتما می بایست به یک شخص قوی مثل روسای جمهور آمریکا وابسته باشد. تا زمانی که یک شخص قوی همچون روسای جمهور آمریکا از او حمایت نمی کرد نمی توانست در برابر مشکلات و بحران ها تاب مقاومت داشته بشد. شاه در برابر غربی ها (به ویژه در برابر آمریکایی ها) شدیدا احساس کوچکی می کرد به همین دلیل پیوسته سعی می نمود رضایت کامل آن ها را جلب کند. وحشت از بیگانه سراسر وجود شاه را گرفته بود و در کوچک ترین کارها منتظر تایید آمریکایی ها بود. نویسنده دیگری می نگارد: شاه در برابر آمریکایی ها کاملا بی اراده بود روسای جمهور آمریکا نیز به خوبی این موضوع را درک کرده بودند. به همین دلیل هر درخواستی از او به عمل می آوردند و شاه در برابر درخواست های آمریکایی ها حتی به خود اجازه تامل نمی داد و فورا «بله» و «چشم» را به زبان می آورد. اگر آمریکایی ها می گفتند چنین و چنان اصلاحاتی به عمل آور شاه بدون تامل و بدون آنکه لحظه ای درباره آن بیندیشد می پذیرفت و حتی بالاتر از سطح درخواست آن ها عمل می کرد. آمریکایی ها می گفتند کشتار راه بینداز شاه بیش از آنکه آمریکایی ها انتظار داشته باشند خونریزی و کشتار به راه می انداخت. اگر آمریکایی ها کاپیتولاسیون می خواستند شاه بدون تامل اقدام می کرد و به خاطر رضایت آمریکایی ها حیثیت یک ملت را لگدکوب می نمود کشتار به راه می انداخت انبوهی از مردم را به زندان ها می فرستاد بزرگ ترین شخصیت های مذهبی و محبوب ترین مراجع را تبعید می کرد تا آمریکایی ها از او خشنود شوند. اگر آمریکایی ها می گفتند به ظفار (در کشور عمان) نیرو بفرست و نفت را چنین و چنان بفروش و در گرماگرم جنگ صهیونیست ها با مسلمانان چنین کن و... شاه بدون آنکه پیرامون این مسائل فکر کند فورا دست به کار می شد و مثل یک سرباز ساده کاملا به چگونگی اجرای فرمان فکر می کرد نه به ماهیت و عواقب فرمان. یکی دیگر از ویژگی های منفی که امام خمینی برای محمدرضاخان ذکر می کند موضوع جهالت و کودنی شاه است. امام خمینی در این باره می فرماید: شاه را گفتند که آدم با ذکاوتی است. اگر ذکاوت داشت مبتلا نمی شد به این ابتلایی که الان مبتلا شده است و به نصیحت علمای اسلام گوش می کرد. اینکه مبتلای به این بلیات شد برای این است کودن بود نه ذهنش صاف بود و اما آن جهت دیگر که خود خواه و قدرت طلب و اینها بود همین طور هست و شاید یک مقدار هم برای همین جهت بود که ابتلائات پیدا کرد. (۲) درباره ابلهی شاه نیز سخنان فراوان گفته اند و همه تصمیمات جنایتکارانه و سیاست های تبهکارانه او را نشانه جهالتش دانسته اند. نوشته اند بلاهت شاه به قدری بود که اگر بیگانگان برای او برنامه ریزی نمی کردند و دست بیگانگان او را مثل عروسک نگه نمی داشت اصلا نمی توانست تدبیری به کار بندد و قادر به حضور در عرصه سیاست نبود. یکی دیگر از نشانه های کودنی شاه این بود که گمان می کرد خیلی می داند و وابسته شدن به آمریکا و سایر سیاست ها و روش هایش را نشانه ذکاوت خود می دانست. یکی از نویسندگان چنین می نگارد: شاه به جهلی بیمارگونه مبتلا بود. در حالی که در تمام دوران حکومتش ابلهانه ترین روش ها و بدترین تصمیم ها را به کار می گرفت و عاقبت هم نتیجه اش را دید ولی با این حال گمان می کرد در میان فرمانروایان همه کشورها بهترین روش ها و عالی ترین تصمیم ها را دارد. به دلیل همین جهل بیمارگونه بود که تمام جنایت ها و همه خیانت های خودش را تدبیر عالی ذکر می کرد. او گمان داشت که وابسته شدن به غرب بهترین تدبیر برای اداره کشور است. او می پنداشت مبارزه اش با دین پذیرفتن سلطه صهیونیسم بی اعتنایی به مردم اجرا کردن طرح های آمریکایی و... همگی عالی ترین تصمیم ها و بهترین روش ها برای استمرار سلطنت می باشند.
امام خمینی در این باره می فرماید: این دید مستکبرین است که سایر قشرهای بزرگ ملتها را آنهایی که دریایی هستند که کارتر و امثالش قطره است در مقابل آن دریاها آنها را اینها نمی بینند. یعنی این بیماری اسباب این شده است که آنها را نبینند. از این جهت وقتی که در اریکه ریاست جمهور نشسته و با آن دید بیمارگونه نگاه می کند و می بیند که چند تا وزیر در فلان جا و چند تا مثلا اشخاصی که راجع به مجالس خودشان هست و اینها یا در جاهای ]افزوده [دیگر عددی از این وابسته ها ممکن است که اینها خشمشان بشود. ایشان اینها را جهان حساب می کند و می گوید که چنانچه این اینها را دیپلمات حساب می کند اینهایی که ]...[دیپلماتها را جاسوسیشان به حسب شواهد ثابت شده است اینها را دیپلمات حساب می کند و جهان را هم عبارت از همان که خودش می بیند حساب می کند. این بیماری تا یک اندازه ای هم در محمدرضا بود. و ]شخص [همین بیماری اسباب این شد که از بین رفت او. این بیماری که خودش را ببیند و چند تا از ین تملق گوهایی که اطرافش هستند. و این دلقکهایی که دور و برش هستند. همینها را ببیند و ملت را اصلا به نفهمد که هر مملکتی ملتش اساس هستند. دولتها]و[حساب نیاورد اقلیتی هستند که باید برای خدمت این ملت باشند. و اینها نمی فهمند که دولت خدمتگزار ملت باید باشد نه حاکم بر ملت. این بیماری در آن آدم هم بود که خودش را همه چیز می دانست و خودش را فرمانفرما و قائل ]ارزشی [خودش را همه ملت می دانست. دیگر برای دیگران اصلا این ملت آن خیانتها را کرد. همه آن ]به [نبود. و همین اسباب این شد که خیانتها هم روی همین خیال بود که نمی دید کسی را که بازخواست کند از ایشان. (۳) هیچ یک از ویژگی های شاه باویژگی کسی که بخواهد در جایگاه اداره جامعه قرار بگیرد مطابقت نداشت. سقف فکری او از حد مسائل پست دنیایی فراتر نمی رفت. به همین دلیل او حاضر بود ذلت نوکری را بپذیرد کشور را در اختیار بیگانگان قرار بدهد حیثیت ملی و جمعی را پایمال بنماید ولی به منافع دنیایی اش لطمه ای نخورد. نوشته اند شاه مثل حیوانی بود که همه چیز را با مسائل دنیایی و شهوانی عوض می کرد. کسی که درکی فراتر از امور مادی و دنیایی نداشته باشد هرگز حاضر نمی شود همه چیز و حتی شخصیت خودش را در برابر مسائل دنیا قربانی کند ولی واقعیت های زمان محمدرضاخان نشان می دهد که او به خاطر مسائل دنیایی و مادی دست به هر جنایتی می زد و هر پستی و ذلتی را می پذیرفت و هر کار تباه و باطلی را انجام می داد. امام خمینی معتقد است همه مفاسد و جنایاتی که محمدرضاخان مرتکب شد سرمنشاش تعلق دنیایی و درک محض دنیایی او بود. امام خمینی در این باره می فرماید: امید است که شما آقایان در خلال تحصیل توجه به این مطلب داشته باشید که در مدرسه ها منزه کنید خودتان را از تعلقات دنیا. تمام گرفتاریهای بشر از این تعلقات است. اگر این تعلقات نبود اگر این توجه به دنیا و تعلق به دنیا نبود ما اینقدر گرفتاری در ظرف بیش از پنجاه سال و قریب شصت سال نداشتیم. محمدرضا پهلوی به واسطه تعلقی که به دنیا داشت نفسش غیر از دنیا چیزی نمی فهمید سرمنشا اینهمه فساد برای ملت و اینهمه بدبختی برای خودش شد. دوستان او که جنود شیطان بودند برای تعلقی که به دنیا داشتند که نفوسشان غیر از دنیا ادراک نمی کرد ـ به واسطه همین تعلق ـ منشا اینهمه بدبختی برای ملت و بدتر آنکه برای خودشان شدند. هم بدبخت کردند ملت را و به باد دادند همه چیز ملت را و هم بدبخت کردند خودشان را. (۴) محمدرضا خان با این همه حقارت و ذلتی که داشت خودش را شاه شاهان شاهنشاه آریامهر و... می دانست. البته او آریامهر و شاهنشاهی بود که حتی زیر دست سفیر آمریکا و زیردست یک مامور معمولی آمریکا ذلیل بود. بنابراین او حتی واژه « شاه » و « شاهنشاهی » را هم به تمسخر گرفته بود و با شاهنشاه خواندن خود حتی به شاهان که بدترین حاکمان تاریخ بوده اند نیز توهین می کرد. جنایت ها زبونی ها و خیانت های محمدرضاخان سرانجامی جز این نداشت که در طوفان قهر ملت مسلمان ایران غرق شد و در ۲۶ دی ۱۳۵۷ هـ. ش فرار کرد. به تعبیر امام خمینی فرار شاه طلیعه پیروزی ملت و سرلوحه سعادت مردم ایران شد و ۲۶ روز پس از فرار شاه رژیم سلطنتی ایران سقوط کرد و انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. ـــ پی نوشت ها: ۱ ـ صحیفه امام جلد۸ ص ۱۰۰ ۲ ـ همان جلد ۱۱ ص ۸۲ ۳ ـ همان جلد ۱۱ ۸۹ ۴ ـ همان جلد۸ ص ۲۶۸ امام خمینی: محمدرضاخان عاملی بود که همه امور نظامی و غیر نظامی ایران را کاملا در اختیار مستشاران بیگانه قرار داد و با کرنش بسیار ذلیلانه در برابر بیگانگان موجب سرافکندگی ایرانیان شد. او ذهنی خالی داشت و به معنی واقعی کودن بود درک پائین داشت و سقف درک شاه از امور دنیایی فراتر نمی رفت محمد رضاخان شیطان بود و دوستان او نیز جنود شیطان بودند او چاپلوس پرور و دلقک پرور بود و به هیچ وجه ملت را به حساب نمی آورد و چیزی به نام خدمت به ملت نمی دانست امام خمینی: شاه به بیماری روحی گرفتار بود و گمان می کرد همه چیز می داند و از همه چیز آگاه است آزادی را به طور کامل از رخسار جامعه ایران زدود و مطبوعات را ثناخوان خود کرد او جنایتکار و مستبد بود و انتقاد از او معنی نداشت و اگر کسی یک کلمه انتقاد و یا یک سطر انتقاد از رژیم او می نمود نابود می شد از مردم جدا بود و به همین دلیل از مردم می ترسید او دستگاه عریض و طویل شکنجه و وحشت به وجود آورده بود و مردم را با بی رحمانه ترین و حیوانی ترین شکل ممکن شکنجه می کرد کشتار و خونریزی اساس حکومت محمدرضاخان را تشکیل می داد شاه وابستگی روحی و روانی زیادی به روسای جمهور آمریکا داشت. او روسای جمهور آمریکا را در حکم پدر خود می دانست. به همین دلیل هر گاه دست آن ها را پشت سر خود می دید و هر گاه احساس می کرد از عملکردش راضی هستند احساس نشاط می نمود و در یک حالت تعادل روانی قرار می گرفت ولی هر گاه استنباط می کرد عملکردش نتوانسته است آمریکایی ها را کاملا راضی کند تعادل روانی اش به هم می خورد. به همین دلیل بود که در روزهای آغازین انقلاب و در زمانی که اولین شعله ها در قم پدید آمد شاه به یکی از دوستان نزدیکش گفت: مادام که آمریکایی ها از من حمایت می کنند می توانیم هر چه می خواهیم بگوییم و هر کاری می خواهیم انجام بدهیم بنابراین مرا نمی توان تکان داد!
.
انتهای پیام /*