بسمه تعالی‌

‌‌احمد عزیزم‌

‌‌ مرقوم شما به وسیلۀ آقای علی واصل شد. سلامت شماها را خواهانم. راجع به مطلبی‌‎ ‎‌که مرقوم شده بود، باید بگویم: «یک پول جگرک سفره قلمکار نمی خواد»‌‎[۱]‎‌. من اکنون‌‎ ‎‌نفس های آخر عمر را می کشم، و آنچه گرفتاری دارم کافی است و میل ندارم بیشتر کنم.‌‎ ‎‌زیادی کار بکلی وضع زندگانی را مختل کرده است. امید است ان شاءالله خداوند تعالی‌‎ ‎‌وسیله فراهم فرماید که بتوانم برای آخر عمر فکری بکنم. فکرهای شما ـ بحمدالله تعالی ـ‌‎ ‎‌جوان و سرشار از امید است و با فکر خسته و فرسودۀ من جور در نمی آید. آنچه از شما‌‎ ‎‌می خواهم آن است که با جدیت مشغول درس و بحث، و به هیچ وجه غفلت ننمایید؛ و‌‎ ‎‌در خلال تحصیل به تهذیب اخلاق و تحکیم مبانی دیانت مقدسه کوشا باشید. تا بخواهید‌‎ ‎‌برای من فکر تشریفات و مشاورین و اصحاب باشید، من رفته ام.از قراری که از تهران‌‎ ‎‌نوشته اند معلوم نیست بتوانند به شهریه ادامه دهند؛ من هم حدس می زدم. لکن آقایان‌‎ ‎‌چون درست اطلاع ندارند پشت هم می نویسند که زیاد کن، زیاد کن. داداش‌‎[۲]‎‌ دو روز‌‎ ‎‌سرماخوردگی داشت و تب مختصری، و بحمدالله رفع شد و امروز و دیروز درس بود و‌‎ ‎‌اینجا هم آمد لکن دستش قدری درد می کند؛ ممکن است از اثر سرماخوردگی باشد و‌‎ ‎‌مهم نیست، ان شاءالله تعالی خوب می شود. به همشیره ها و خانم خودتان سلام برسانید.‌‎ ‎‌ان شاءالله سعید و خوش باشید.‌

‌‌۲۸ شوال ۹۰ ـ پدرت‌

صحیفه امام؛ ج ۲، ص ۳۱۷

. انتهای پیام /*