و اما احتمال دیگر که لیلة القدرش گویند برای آنکه در آن تقدیر امور ایام سنه شود. این معنا، هم اکنون دربین ما رایج است و روایاتی نیز دراین باب وجود دارد که می گوید درشب قدر، تقدیر امور انسان ها می شود. و معنا چنین می شود که مراد از لیلة القدر شب تعیین قضاها و قدرهاست، شب تقدیرات الهی است، و این خود بحث قضا و قدر را پیش می آورد که بحثی دامنه دار و پیرامون آن پرسش های فراوانی است؛ معنای این ها چیست؟ تقدیرات الهی چگونه انجام می شود، عوامل مؤثر در آن چگونه است؟ آیا ما می توانیم در آن تأثیرداشته باشیم؛ مگر خداوند تعالی تحت تأثیر قرار می گیرد؟ و اگر ما دخالتی نداریم، سفارش به دعا در این شب ها و درخواست و... برای چیست؟

نه در این جا فرصت پرداختن به این مباحث است و نه ایشان قصد دارند، در وجه نامگذاری به این مباحث بپردازند، و ما هم به پیروی از ایشان و محدودیت ها که داریم، تنها به شرحی کوتاه در توضیح عبارت ها و مراد ایشان بسنده می کنیم. پس، بدان که حقیقت «قضا» و «قدر» و کیفیت آن، و مراتب ظهور آن از اجل و اشرف علوم الهیه است و از باب کمال دقت و لطافت آن، غور در اطراف آن برای نوع مردم منهی و موجب حیرت و ضلالت است.

بحث قضا و قدر پیچیدگیهایی دارد و فهم آن به دلیل مطالب عمیق و دقیقی که در آن است و اسراری که درتقدیرات الهی است، از سطح درک عمومی برتر و راه یافتن به اسرار قدربرای انسان به طور عام جز برخی افراد در موارد خاص مقدور و ممکن نیست. به همین دلیل، هرچند ازبرترین علوم الهی است ولی ورود درآن مورد نهی واقع شده است، علی علیه السلام می فرماید: دریای ژرفی است درآن غوطه نخورید [۱]؛ و ایشان نیز در این اثر و دردیگر موارد، سخن ازسرگردانی عموم افراد در آن می نمایند که به حق چنین است.

خداوند تبارک و تعالی، وقتی نبیّ بزرگی مانند موسی (ع) می خواهد پرده ای از اسرار کارهای خویش را به او بنمایاند، دستور همراهی و هم نشینی یکی از افراد را می دهد که دارای مأموریت های غیرعادی و سری در عالم است و موسی علیه السلام درسفر با وی، چیزهایی را می بیند که نمی تواند آن ها را هضم کند؛ از سوراخ کردن کشتی، کشتن بچه، تعمیر دیوار؛ و پس از آن بنده ی خدا و مأمور به اسرار[ خضر] زبان می گشاید و از پشت پرده ی آن سخن می گوید که سوراخ کردن کشتی برای حفظ مال صاحبان کشتی بوده است و کشته شدن بچه برای حفظ ایمان پدر و مادر و تعمیردیوار برای رسیدن کودکان یتیم به ارث پدر؛ معلوم می شود که همه ی آن ها هرچند دو مورد نخست به ظاهر بد و شر است، اما خیر است. و سپس می گوید: آنچه من انجام داده ام از طرف حق بوده است نه از سوی خود (به سوره کهف مراجعه شود.) [۲]

در این داستان، حق تعالی برخی از اسرار قدر و اتفاق های عالم را برای ما بازگو می کند تا از قضاوت نسبت به ظاهر کارها دوری کنیم، ولی ما انسان ها که به پشت پرده ی امور آگاه نیستیم، وقتی با آنچه درعالم از سیل و زلزه و بیماری و... و دیگر حوادث اتفاق می افتد، چه مقدار زیاد به خدا و کاراو معترض می شویم و گاهی به زبان آورده و زمانی در دل می گذرانیم و چون از حکمت آن بی خبریم، به انکار آن می پردازیم. اگر کسی هم بخواهد آن ها را توضیح و شرح دهد، او را به توجیه گری متهم می سازیم. بنابراین ورود ما به این مباحث کمترمی تواند مسأله را حل نماید، بلکه سرگردانی و حیرت را می افزاید. و به همین دلیل وارد نشدن بهتر و غور نکردن سزوارتر است، لذا در اینجا حضرت امام(س) به اختصار مطلبی را بیان کرده و از آن می گذرند.

و از این جهت این حقیقت را از اسرار شریعت و ودایع نبوت باید شمرد و از بحث دقیق دراطراف آن باید صرف نظر کرد. و ما اشاره به یک مبحث آن، که مناسب این مقام است می کنیم. و آن، آن است که با آن که تقدیر امور درعلم حق تعالی درازل ازال شده و از امور تدریجیه نسبت به مقام منزه علم ربوبی نیست، معنی «تقدیر» درهرسال درلیله معینه چیست؟

بحث، بحث سوره قدر و در احتمال معنای لیله القدر است که شب تعیین تقدیرهای امور انسان برای سال است، پرسش مسأله این است که حق تعالی، علمش ازلی است و درعلم او تغییر و تبدیل راه ندارد و کم و زیاد نمی شود. اراده ی حق نیز اراده ای ازلی است و اراده ی او نیز به دلیل حوادث عالم تغییر نمی کند وگرنه پی آمد تغییر در ذات حق است. خداوند نه علم جدیدی پیدا می کند و نه نعوذبالله اصلاحی درعلم او می شود، و نه برای تنظیم امور نیازمند اطلاعات و حوادث است تا برپایه ی آن ها برنامه ریزی نماید؛ این پرسشی است که در اینجا باید پاسخ داده شود، پاسخی که با ازلیت علم حق و اراده و تقدیر حق سازش داشته باشد، ایشان می فرمایند:

بدان که از برای «قضا» و «قدر» مراتبی است که به حسب آن مراتب و نشآت احکام آن ها متفاوت شود، مرتبه ی اولی از آن، حقایقی است که در حضرت علم به تجلی به فیض اقدس تبع ظهور اسماء و صفات تقدیر و اندازه گیری شود. همان طور که در مباحث گذشته، اشاره کردیم، مراتب هستی در دو مرتبه ی غیب (الهی) و شهادت قرار دارد که هر یک مراتبی دارد، و هرچه در مرتبه ی شهادت و عین واقع شود، سرچشمه از مرتبه ی غیب است. و گفته شد که اول تجلی و اول ظهور در عالم غیب و الوهیت است و آن ظهور به فیض اقدس می باشد که با آن تفصیل اسماء و صفات و صورت های آن ها و اعیان ثابته معلوم می شود.

بنابراین قضا و قدر، آن احکام و آن اندازه ها، همه و همه، هرچه هست از آن جاست و اولین مرتبه اش، آن است که از حق در مرتبه ی اسماء حق ظهور می کند؛ پس اولین ظهور در مرتبه ی حق و صفات حق است. و اولین ظهور در مرتبه ی حقانی، درصفت علم و اسم علم به وسیله ی فیض اقدس- که ایجاد کننده ی تفصیل اسماء است- تقدیر می شود. اولین ظهور علم در حضرت علم است، جا ندارد، مکان ندارد، در همان مرتبه ی حق است، در خود اسم حق است، و در عالم واحدیت که ظهور اسماء حق به تفصیل است؛ و اگر به فرض کسی بتواند، آن مرتبه را یعنی حضرت علمیه را، مقام علم را در عالم واحدیت بخواند، قضا و قدر را در آن مشاهده می کند.

یک مثال، تنها مثال برای نزدیکی ذهن، نه تطبیق کامل، میتوان دراینجا زد؛ و آن اینکه شخصی در ذهن خود دارد که خانه بسازد، سپس آن را در ذهن خودش تفصیل می دهد، تعداد طبقات و اطاق ها و... را در ذهن تصویر می کند، یعنی از مرحله ی اجمال خانه به تفصیل می رساند ولی همه ی این ها در ذهن است نه بیرون. آنچه تفصیل داده است تقدیرات خانه است. حق در مقام ذات خویش همه ی اسماء و همه ی صفات را داراست، در مقام ذات خویش همه ی علوم را داراست، و این اجمال است و آن گاه که به تجلی به فیض اقدس درمرتبه ی واحدیت، حضرت علمی ظهور می کند، این اجمال در آن جا تفصیل پیدا می کند، ولی در مرتبه ی خود حق است، و درآن جا و در آن مرتبه هنوز هیچ سخنی از عین و بیرون نیست، و چون در مرتبه ی حق است- خوب دقت شود- و حق ازتغییر و... و تأثیر و... به دور است، قضا و قدر در آن جا ثابت و به دور از تغییرها و تبدیل ها و ... است.

و بعد از آن در اقلام عالیه و الواح عالیه، حسب ظهور، به تجلی فعلی تقدیر و تحکیم شود. و در این مراتب تغییرات و تبدیلاتی واقع نشود. و قضای حتم لایُبَدّل، حقایق مجرده ی واقعه در حضرات اعیان و نشئه علمیه و نازله در اقلام و الواح مجرده است.

پس از آن، مرتبه ی عین و شهادت فرا می رسد، پس از مراتب الوهیت، مراتب عینی است، از این جا مرتبه ی فعل حق است و تجلی فعلی که به فیض مقدس انجام می شود، و با تجلی فعلی که مشیت مطلقه و ... است، حقایق اسماء و صفات و اعیان ثابته در این قلم های عالی یعنی مجرد، که فرشتگان مقرب و مجردند و لوح های برتر از ماده و صورت، یعنی مجردات، نقش می بندد، و به تعبیری ظهور می کند.

آنچه در اسماء بود، به وسیله ی این قلم ها بر این لوح ها نگاشته شد، چون همه ی این ها از مجردات هستند، پس به دور از تغییر و تبدیل می باشند، بنابراین سخن از تغییرات نه در مرتبه ی الهی و علم الهی و صور آن و نه در مرتبه ی لوح و قلم و مجردات تامه است، این ها قضای حتمی و غیرقابل تغییر و تبدیل است، پس آنچه از تغییر و تبدیل را می بینیم، باید آن را در مراتب دیگر جست وجو کرد. و پس از آن، حقایق به صور برزخیه و مثالیه در الواح دیگر و عالم نازلتر ظهور کند، که آن عالم «خیال منفصل» و «خیال الکل» است، که به طریقه ی حکماء اشراق آن عالم را عالم «مثل معلقه» گویند، و در این عالم تغییرات و اختلافاتی ممکن الوقوع بلکه واقع است.

بحث را با یک مثال ادامه می دهیم، برای نزدیک کردن فهم ثابت به متغیر، شما خورشید و نور آن را درنظر بگیرید، خورشید می تابد، فرض کنید دراین جا پنجره ای داریم که در آن شیشه هایی به اشکال مختلف و رنگ های مختلف وجود دارد، نور خورشید بر این پنجره می تابد و در آن سو به شکل مثلث، مربع، پنج ضلعی، قرمز، سبز، آبی و... جلوه می کند. خوب نگاه کنید، آن طرف پنجره یک نور است، نه شکلی دارد و نه رنگ، اما این طرف پنجره اشکال است و رنگ هاست. همین نور آن طرف پنجره که یکسان بود، این طرف مختلف شد. این مثالی برای بحث ماست که همان فیض ثابت و غیرمتغیر که در عوالم بالا بود، اکنون که به عالم برزخ و مثال می رسد و در این جا نازل شده و ظهور می کند، مختلف می شود و متغیر می شود. در مثال پنجره، اگر شما یک پنجره ی مجازی در نظر بگیرید، نه یک جسم با آن خصوصیات، و از پس آن پنجره ی مجازی، این تغییرات را ببینید، به مطلب نزدیکتر می شوید.

عالم برزخ و مثال را «خیال منفصل» یا « خیال الکل» نامیده اند، ما دو عالم خیال داریم.

نخست بدانید که سه عالم عینی- به طور کلی- دربیان حکماء و ... تصویر می شود، یکی عالم ماده و جسم و جسمانی که هم دارای بعد و اندازه و شکل است و هم جرم دارد و وزن و سنگینی، این را عالم طبیعت می نامند. و عالم دوم که از آن سخن می رود، عالمی است که اندازه وشکل دارد ولی جرم و... ندارد، شما وقتی از عالم طبیعت تصویر درذهن خود می گیرید، اندازه ها و شکل ها را در ذهن می آورید ولی جرم و وزن را نه؛ این عالم را که مجرد از ماده، نه مجرد از اندازه است، عالم خیال یا عالم برزخ گویند؛ این عالم گاهی درون ما است، یعنی در ذهن ما، آن را خیال متصل می نامند که به ما پیوسته است و گاهی همین حقیقت بیرون از ذهن ماست، یعنی عالمی است که موجوداتی در آن هستند که ابعاد و اندازه ها و اشکال را دارند، ولی جرم ندارند؛ این را عالم «خیال منفصل» جدای از ما گویند.

همان طور که عالم خیال متصل حقیقت دارد، و ما این تصویرها را داریم، چه از خارج گرفته باشیم و چه در ذهن خود بسازیم، این ها وجود دارد، خیال است، خیال به معنای عدم نیست، خیال به معنای وجود در عالم ذهن است، حال می تواند در بیرون از ذهن نیز واقعیتی داشته باشد و یا نداشته باشد، اما وجود آن در ذهن غیرقابل انکار است.

هم چنین در عالم هستی، همان طور که وجودهایی است که ماده و اندازه دارد، در همین عالم نیز موجوداتی هستند و حقیقت هم دارند ولی جرم ندارند، البته ما برای ارتباط با آن ها و دیدن آن ها باید با آن عالم مرتبط شویم، چنان که احساس موجودات عالم طبیعت نیز باید در مرتبه ی طبیعت و با ابزار مطابق طبیعت، یعنی چشم و گوش و لمس حاصل شود.

اگر کسی با عالم خیال منفصل، متصل شد، آن ها را با چشم و گوش و... خیالی و برزخی و مثالی می بیند، انسان چون دارای مرتبه ی خیال است، می تواند با عالم خیال منفصل درعالم ارتباط پیدا کند، چنانکه عده ای در خواب ، مراد خواب های صادق است، نه هرخوابی[ ما بسیار خواب می بینیم، گاهی آنچه می بینیم در خیال خویش است، ولی گاهی با اتصال به خیال منفصل است] مطالبی را می بینند و سپس آن دیدن ها در بیرون اتفاق می افتد، آن ها به واقع حقایقی را دیده اند، نه اینکه نیستی بوده است، وجود بوده است، وجود مثالی و برزخی بوده است و بعد در عالم طبیعت همان اتفاق می افتد، چون آن عالم بر این عالم تقدم دارد، آنچه اکنون در آن است، در آینده در زمین اتفاق می افتد. باید این نکته را نیز اضافه کنیم که خواب، گاهی نیاز به تعبیر یا تأویل دارد، یعنی صورت های عالم خیال منفصل، صورت آن عالم است و غیر از صورت عالم زمین است، مثلاً «شیر» درآن عالم صورت علم است، و یا در خواب حاکم مصر، گاوها نشانه ی سال ها و... قحطی بودند.

عالم سوم، عالم عقل است که نه ماده دارد و نه صورت، شکل و اندازه و جرم و وزن ندارد، این عالم مجرد تام است نه مجرد برزخی. ما از این عالم و مرتبه ی عقلی بیشتر غافلیم، چون مرتبه ی وجودی اکثر ما به آن مرتبه نرسیده است و ما گرفتار صورتیم و مفاهیم عقلی را نیز به آن صورت می دهیم تا بتوانیم دریابیم و درک کنیم.

پس اکنون، همان قضا و همان قدر الهی ثابت، وقتی به این عالم می رسد، صورت های مختلف که خود وجودات گوناگون است پیدا می کند، پس آغاز اختلاف و تغییر در عالم از مثال منفصل و عالم برزخ آغاز می شود. و پس از آن، تقدیرات و اندازه گیری ها به توسط ملائکۀ موکله به عالم طبیعت است که در این لوح قدر تغییرات دائمی و تبدیلات همیشگی است، بلکه خود صورت سیاله و حقیقت متصرمه و متدرجه است.

اکنون فیض وجود حق به مرتبه ی طبیعت توسط فرشتگان مأمور به این عالم می رسد، این مرتبه که مرتبه ی وجود طبیعی است، خود یک وجود غیرثابت و سیال دارد. پیشتر بشر فکر می کرد در عالم طبیعت وجود ثابتی هست؛ عناصر اولیه و پس از آن «اتم» و بعد ذرات بنیادی را ثابت می دانست، ولی هرچه جلوتر رفت، دید در این عالم ثبات نیست، همان ذرات بنیادی هم در حرکت و سیلان است، چون حقیقت این ها وجود سیال است، نه چیزی است که حرکت می کند، خود آن ها وجود آن ها، یک وجود روان است، نحوه ی وجودی آن ها چنین است.

و ما به راحتی دراین عالم تغییر را می بینیم، زمستان و تابستان، جوانی و پیری، سلامت و بیماری و... هرچه در عالم می نگری همه تغییر و تبدیل است، ثابتی درآن وجود ندارد تنها کندی و تندی حرکت است که گمان ثبات را به وجود می آورد، و یا حرکت را محسوس تر و ملموس تر می کند.

و در این لوح، حقایق قابل شدت و ضعف، و حرکات قابل سرعت و بطوء و زیاده و نقیصه اند، و معذلک وجهه ی، یلی اللهیّ و وجهه ی غیبی همین اشیاء که جهت تدلی به حق است و صورت ظهور «فیض منبسط» و «ظل ممدود» است و حقیقت «علم فعلی» حق است به هیچ وجه تغییر و تبدیل در آن راه ندارد.

در این صفحه ی هستی، یعنی عالم شهادت مطلقه، عالم طبیعت، همه چیز قابل دگرگونی است، و اصل در آن دگرگونی است ولی می تواند شدید شود یا ضعیف شود، می تواند زود پیر شود یا جوانی او زمان های زیادی طول بکشد.

ولی همه ی این موجودات عالم پایین نیز یک وجه الهی دارند، یک وجه خلقی و پایینی و زمینی دارند که در آن تغییر است و یک وجه به سوی حق دارند که وجهه ی غیب آن ها، ملکوت آن ها، پیوست و اتصال و وابستگی آن ها به حق است، و آن ظهور « فیض منبسط» و گستره ی حق در هستی و سایه کشیده شده و امتداد یافته ی « ظل ممدود» است، که چون به حق متصل است و از آن جدا نیست، در آن تغییر وجود ندارد، و ما عندالله باق[۳]، و آنچه به سوی خلق است در آن تغییر است و تبدیل است و... و نکته ی دیگری که در این عبارت دارند، بحث «علم فعلی» حق است؛ برای حق دو علم است، یکی علم ذاتی یا علم صفتی که در مرتبه ی الوهیت است و دیگری « علم فعلی» که در حقیقت همان ظهور و بروز در عالم عین است و آنچه در عالم عین ظهور و بروز دارد، همان فیض اشراقی و فیض انبساطی ( گسترش یافته) حق است و همان علم فعلی است.

بالجمله، کلیه ی تغییرات و تبدیلات و زیادی آجال و تقدیر ارزاق نزد حکماء در لوح «قدر علمی» که « عالم مثال» است، و نزد نویسنده در لوح «قدرعینی» که محل خود تقدیرات است به دست ملائکه ی موکله به آن واقع شود.

مطلب ایشان با توضیحات بالا روشن شد، کم شدن مرگ و میرها، طول عمرها [آجال] و روزی ها، تنگ گرفتن ها و توسعه دادن ها، همه و همه درنزد حکیمان در «قدرعلمی» یعنی در عالم مثال واقع شود، ولی در نظر امام در همین عالم طبیعت واقع می شود، یعنی تغییرات می تواند درعالم پایین طبیعت پیش بیاید که در عالم مثال نیز هنوز حاصل نشده بوده است، و آنچه در عالم جریان می یابد، همه به دست قدرت حق است، و همه به وسیله وسایط بین حق و موجودات است، چه در پایین و چه در بالا، بنابراین همه ی این تغییرات در این عالم طبیعت نیز به وسیله ی فرشتگان مأمور به این عالم انجام می شود. (در مباحث آینده سخنی در حقیقت فرشته و اقسام آن خواهد آمد.)

بنابراین، مانعی ندارد که چون « لیلة القدر» لیله توجه تام و ولی کامل و ظهور سلطنت ملکوتیه او است، به توسط نفس شریف ولی کامل و امام هر عصر و ظهور قطب هر زمان- که امروز بقیه الله فی الارضین، سیدنا و مولانا و امامنا و هادینا، حجة بن الحسن العسکری ارواحنا لمقدمه فداء است ـ تغییرات و تبدیلات در عالم طبع واقع شود.

انسان کامل، خلیفه ی الهی در زمین، واسطه ی ظهور و بروز تدبیر حق در عالم است، البته روی سخن این جا بیشتر وساطت وی در عالم پایین و به ویژه انسان است. و فرشتگان الهی در این وساطت پیرو نفس ولی کامل هستند، و از او فرمان می گیرند، و شب قدر، شب بروز و ظهور این سلطنت و ولایت است که فرشتگان بر او فرود آمده و عرضه می دارند و دستور می گیرند، چه وساطت در روزی باشد و چه درزندگی و مرگ و... تمامی فرشتگان دراین مرتبه کارگزاران ولی الله اعظم هستند، البته باید ذهن خود را در نزول فرشتگان و دادن گزارش و گرفتن فرمان، از تصورات دنیایی و پایینی دور سازیم و این تعابیر را به روح معنا و حقیقت دریابیم، نه به شکل مأنوس در روابط بین انسان ها.

برای دریافت مطلب، به خود مراجعه کنیم، همه ی نیروها و قوای درونی ما از خیال و اراده و... و قوای بیرونی ازباصره(دیدن) و سامعه( شنیدن) و کار دست و پا و... ما همه تابع اراده ی نفس و تدبیر آن است، وقتی می خواهد ببیند، چشم و واسطه ها می بیند، بدون آن که بین دیدن من و دیدن چشم دوتایی احساس شود، در عالم هستی، اراده ی ولی کامل در اراده ی حق فانی است، و همان اراده ی حق است و فعل او نیز همین طور است و فرشتگان نیز نسبت به ولی چنین هستند.

و به عبارت دیگر، عالم مورد نظر به حکم بدن ولی و او روح آن عالم است و فرشتگان نیز قوای آن هستند. پس هریک از جزییات طبیعت را خواهد بطیئی الحرکة کند، و هریک را خواهد سریع کند، و هر رزقی را خواهد توسعه دهد و هریک را خواهد تضییق کند. و این اراده ، اراده ی حق است، و ظلّ و شعاع اراده ی ازلیه و تابع فرامین الهیه است، چنانچه ملائکه الله نیز از خود تصرفی ندارند و تصرفات همه، بلکه تمام ذرات وجود، تصرف الهی و از آن لطیفه ی غیر الهیه است- فاستقم کما امرت-.[۴]

آری، کند کردن و سرعت دادن، گشایش و تنگی روزی ها و... همه و همه به دست ولی الله انجام می پذیرد، ولی او همانطور که فرمودند و پیشتر توضیح دادیم، اراده اش و خواستش و فعلش، همه و همه، همان اراده و خواست و فعل حق است، و ما تشاؤون إلّا ان یشاء الله[۵] است، پس دوگانگی وجود ندارد. و از همین رو، نقش خود انسان و دعا و راز و نیاز و استغفار شب قدر نیز معلوم می شود، چون هرچه به انسان رسد از حق است، ولی استعداد و قابلیت باید به وجود آید، ظرف باید شایستگی داشته باشد تا مظروف آن را پرسازد، استغفارشب قدر، توبه و انابه آلودگی ها و تنگناهای وجودی ما را دور می سازد و دعا و... زمینه ی افزایش آن را فراهم می سازد.

آنچه از حق می رسد و از وسایط او، ولی الله و فرشتگان، همه خیراست و از حق جز خیر چیزی جاری نمی شود، فما أصابک من حسنة فمن الله[۶]، ولی اگر وجود ما آلوده بود، زمین ما، نفس ما و... ضیق بود، وسعت نداشت، همین خیر به شر و بدی تبدیل می شود و ما أصابک من سیئة فمن نفسک[۷]؛ 

باران که در لطافت طبعش خلاف نیست

در دشت لاله روید و در شوره بوم خس[۸]

البته، همه این ها به حکم کلی از خداوند است، قل کل من عندالله[۹] است؛ نه آن که در عالم دو مبدأ و دو مؤثر و... باشد، و این هم قانون الهی است که در نمک زار شوره روید، ولی ما خود به اختیار داده ی به ما، شوره زاری را برای خود رقم می زنیم. بحث، در این موضوع دامنه دار است، و برخی سخن از ولایت و نزول ملائکه در دنباله ی تفسیر آیات و نقل روایات خواهد آمد.


[۱]. قال (ع) بحر عمیق فلا تلجه... التوحید، صدوق، ص۳۶۵.

[۲]. آیات: ۶۰-۸۲.

[۳]. نحل / ۹۶

[۴]. هود / ۱۱۲.

[۵]. تکویر / ۲۹.

[۶]. نساء / ۷۹.

[۷]. نساء / ۷۹.

[۸]. سعدی، گلستان، درسیرت پادشاهان.

[۹]. نساء / ۷۸.

. انتهای پیام /*