نخستین بحث، در معنای آن: این شبی است که دارای ارزش و شرافت و...است، دراین قرار می گیرد که آیا این شرافت از خود زمان است یا از آنچه درزمان اتفاق افتاده است.
ما برای زمان و مکان هایی ارزش و شرافت قائل هستیم، شب جمعه، نیمه ی شعبان، کربلا، نجف و... آیا این شرافت ها به اصالت از خود این زمان ها و مکان ها است، یا نه، شرافت و ارزش مربوط به چیزهایی است که در این زمان و مکان پیش آمده و بالعرض به آن نسبت می دهند. شرافت کربلا نه به خاک آن، بلکه به شهادت و مزار حسین علیه السلام است و شرافت نیمه شعبان به ولادت صاحب العصر عج است.
اما مطلب اول، که به معنی صاحب منزلت و قدر بودن است، پس بدان که کلامی در این مقام است که مطلق زمان و مکان که بعضی شریف و بعضی غیرشریف و بعضی سعد و بعضی نحس است، آیا از خود ذات زمان یا تشخصات ذاتیه ی آن است. و همین طور درمکان. یا آن که به واسطه ی وقوع وقایع و حصول امور شریفه و خسیسه، بالعرض دارای آن مزیت شوند. و این گرچه مبحث مهم شریفی نیست و بحث دراطراف آن چندان مفید نیست، لکن ما به طریق اختصار از آن یاد کنیم.
و در بحث ما، سخن دراین قرار می گیرد، بنابر وجه اول که ارزش و شرافت برای شب قدر، برای خود آن زمان مثلاً برای شب بیست و سوم ماه رمضان است، خود آن شب به ذات خود نسبت به دیگر شب ها برتری دارد و یا نه، این برتری و شرافت به دلیل اتفاقی است که در این شب افتاده است و آن نزول قرآن است و شرافت شب، از شرافت قرآن و فرشته ی وحی و قلب رسول خدا (ص) و... گرفته شده است.
وجه ترجیح احتمال اول آن است که ظاهر اخبار و آیاتی که برای زمان و مکان شرافت یا نحوست اثبات نمودند، آن است که صفت خود آن هاست نه صفت به حال متعلق و چون مانع عقلی ندارد، حمل آن ها برظاهر خود متعین است.
مراد از ظهور و ظاهر که فراوان در گفتار و نوشته های عالمان به ویژه فقیهان می آید، غلبه ی یک معنا و آشکاری آن بر دیگر معانی است.
وقتی کلمه یا جمله ای گفته می شود، سه احتمال وجود دارد؛ احتمال اول، از آن کلمه مانند «آب» و یا از آن جمله مانند «خورشید طلوع کرد» یک معنا بیشتر در ذهن خواننده و شنونده حاصل نشود و معانی دیگر یا وجود ندارد یا آن قدر دور و بعید است که احتمال آن خروج از عرف سخن گفتن است. در این جا می گویند این کلمه یا جمله دراین معنا «نص» است.
احتمال دوم، برای کلمه و یا جمله ی ما چند معنا هست ولی یکی از آن ها غلبه دارد و اول به ذهن می رسد و دیگر معانی در درجه ی دوم و سوم است و به اصطلاح این معنا ارجح و آن معانی مرجوح است. در این جا معنای راجح، معنایی که نخست درذهن می آید و غلبه دارد را معنای ظاهر می گویند و گفته می شود این کلمه یا این جمله در این معنا ظهوردارد. و آن نیز از معنای ظهر: آشکار شد، چیره شد، برگرفته شده است.
احتمال سوم؛ برای کلمه و یا جمله ی ما، چند معنا است ولی همه دریک اندازه است و هیچ یک از دیگری آشکارتر نیست و غلبه ای و رجحانی ندارد و در این جا گفته می شود این کلمه یا جمله «مجمل» است، یعنی مراد از آن پوشیده است.
آنچه در عرف سخن گفتن و تفهیم و تفاهم بین انسان ها رایج است، حمل کلمات و جمله ها برمعنای ظاهر آن است، زیرا موارد نص کمیاب است و به طورعادی درسخنان احتمال های متعدد وجود دارد، ولی احتمال آشکار و غالب، همان ملاک و معیار بین انسان هاست. این را در اصطلاح حجیت «ظهور» می گویند.
این قانون و قاعده در قرآن و روایات و در دادگاه ها و در گفت وگو بین مردم و در فرمان ها و... درهمه جا رایج است و به آن استناد می شود، مثلا اگر کسی در دادگاهی بگوید من به فلانی بدهکارم، این را اقرار به بدهی می گیرند، نه اینکه مثلاً من به او در دوستی و در ... مدیون هستم.
سخن و استدلال دیدگاه اول، در این جا چنین است، در روایات برای شب جمعه و روز جمعه، وقت طلوع خورشید و... خصوصیات و ارزش هایی ذکر کرده است و یا برای چهارشنبه و یا در بین مردم برای سیزده و یا فلان مکان مکان نحسی ذکر شده است، ظهور آن این است که این به خود این زمان و مکان مربوط باشد، صفت این زمانه باشد، نه صفت چیز دیگری که از آن به این زمان سرایت کرده باشد و چون آن چیز دراین زمان اتفاق افتاده است و آن نحس است، این مکان نیز نحس شده است، صفت به حال متعلق به این زمان و یا مکان. مانند اینکه وادی محسّر را می گویند، وادی نحسی است. وادی محسّر بین مشعرالحرام و منا واقع شده است، چون می گویند در آن جا عذاب برسپاهیان ابرهه نازل شده است و این نحسی از آن است نه از خود آن سرزمین.
در برخی موارد، ظهور در آن است که این صفت متعلق است، مانند عاشورا، معلوم است و ظاهر است آنچه درباره ی آن گفته می شود، ظهور آن در این است که به دلیل حادثه ای است که در آن اتفاق افتاده است، ولی در همه جا چنین نیست، در شب جمعه و روز جمعه ظهوری در متعلق ندارد. و نکته ی دیگر اینکه در حمل یک کلمه و جمله بر معنای ظاهر آن، نباید مانع عقلی باشد. اگر مانع عقلی وجود داشته باشد، نمی توان آن را به معنای ظاهر حمل کرد؛ مثلاً اگر فرض کنیم دست (ید) به معنای عضوی از اعضای بدن موجود زنده است، نمی توانیم «یدالله» را بر آن حمل کرده و بگوییم ظهور آن چنین است، پس در اینجا معنایش این است که عضوی از بدن نعوذبالله خداوند که به آن دست گفته می شود «یدالله فوق ایدیهم» بر بالای دست ها قرار دارد. عقل می گوید خداوند جسم نیست، مرکب نیست و...
اما در اینجا مانع عقلی ندارد، چه اشکالی دارد که برخی زمان ها و برخی مکان ها خودشان به ذات شان با دیگر مکان ها و زمان ها فرق داشته باشد. پس وقتی مانع عقلی نبود حمل آن بر شرافت و نحوست ذاتی آن ها معلوم و متعین است و دست برداشتن از آن بی دلیل است.
اما وجه دوم در بیان این است که زمان و مکان دارای یک حقیقت هستند و یک شخصیت دارد. زمان چیزی جز اندازه ی حرکت و یا زمان ما از حرکت زمین و خورشید و اندازه ی آن به دست آمده است و این ها با هم فرق ندارد. روز نخست هفته، دور اول گردش زمین به دورخورشید و روزهای دیگر، دور دوم و سوم و ... است. چه مزیتی برای آن هاست؟ چنانکه مکان های مختلف درزمین همه از خاک و ... است و برهم مزیتی ندارد، پس به ناچار مزیت و ... برای متعلق آن و حوادثی است که در آن ها واقع شده است.
وجه ترجیح احتمال دوم آن است که حقیقت زمان و مکان حقیقت واحده بلکه شخصیت آن ها نیز شخصیت واحده است؛ و از این جهت، ممکن نیست شخص واحد در حکم متجزّی و مختلف شود. بنابراین، ناچار آنچه وارد شده در شرافت یا نحوست، محمول بر وقایع و قضایای حاصله در آن است.
پس از بیان آنچه گفته شده و یا می تواند گفته شود در ترجیح این دو احتمال، به نقد آن می پردازند و نخست نقد وجه دوم و سپس نقد وجه اول را مطرح می کنند.
در نقد وجه دوم می گویند، ادعای مطرح شده در یکسانی حکم اجزای زمان و مکان برهانی نیست، بلکه یک برداشت و ذوق است. آری اگر واقعاً زمان و مکان یک حقیقتی بودند که هیچ گونه تفاوتی در آن و اجزای آن نه در بیرون و نه در عقل نمی توانست پیدا شود، این ادّعا درست بود، ولی حقیقت این دو و وحدت آن دو، حقیقت مقداری و تدریجی است، و چه اشکالی دارد اجزای یک تدریج با هم فرق کند.
لذا می فرمایند:
و این وجه برهانی نیست؛ زیرا که زمان گرچه شخص واحد است، ولی چون مندرّج و ممتد است و حقیقت مقداریه است، مانع ندارد که بعضی اجزاء آن با بعض دیگر در حکم و اثر مختلف باشد و برهانی قائم نشده است که هر شخص به هر طوری هست دارای دو حکم و دو اثر نمی شود، بلکه خلاف آن ظاهر است. مثلاً افراد انسان با آن که هریک شخص واحد هستند، مع ذلک، در صورت جسمیه آن ها اختلافات کثیره هست، مثلاً جلیدیه و دماغ و قلب شریفتر و لطیفترند از اعضای دیگر، و همین طور قوای باطنه و ظاهره ی آن بعضی اشرف از بعضی هستند. و این برای آن است که در این عالم انسان به نعت وحدت تامه ظاهر نیست، گرچه شخص واحد است؛ ولی چون به نعت کثرت ظاهر است، احکام او نیز مختلف می شود.
یک وقتی یک چیزی به صورت واحد خودش را جلوه می دهد وحدت تامه دارد، یعنی هیچگونه کثرت و تغییری، بالا و پایین، تقدم و تأخری در آن دیده نمی شود. چنین چیزی وحدت تامه دارد. در عالم جسم و جسمانیات، هیچ گاه چنین چیزی دیده نمی شود، هرچه دراین جا می بینیم، بی شک در آن اختلاف است. همین زمین، کره ی خاکی ما، یکسان نیست، بالا و پایین دارد، در یک جا گیاه می روید و در جایی نمی روید، شما نمی توانید وحدت تامه را در این عالم دنیا بیابید.
انسان یک واحد است، ولی ظهوراو در مرتبه ی بدن و جسم یکسان نیست، اعضای وی همه یکجور و... نیستند، حالات وی نیز یکسان نیست، خوشحالی دارد، غم دارد، سلامت و نشاط دارد، بیماری دارد، وحدت تامه درآن دیده نمی شود.
وحدت تامه که در آن هیچ کثرتی و اختلافی دیده نشود، از آن حق تعالی است، و وقتی خشم و غضب و رضایت و... به خدا نسبت داده می شود، باید فهمید چه معنایی دارد، چون در حق حالت های مختلف نیست، دگرگونی نیست، در ذات باری تعالی همه ی این ها محال است، و نه چیزی از بیرون ذات حق عارض او می شود تا در او تأثیر گذارد و دگرگونی پیدا شود، او تنها دارای وحدت تامه و وحدت حقه ی حقیقیه است. و دیگر موجودات، حتی مجردات نیز از چنین وحدتی برخوردار نیستند، و وحدت آن ها تمام و تام نیست؛ چه برسد به عالم پایین و مرتبه ی دنیا و چه برسد به انسان.
بنابراین ظهورها در این مراتب هستی به ظرفیت ها و استعدادهای آن ها مختلف شده و یکسان نیست، زمان و مکان نیز که ظهوری ازاسماء حق در عالم پایین است، قطعاً اختلاف هایی در آنها وجود دارد و نمی توان آنها را واحد از همه ی جهات دانست تا گفته شود که حکم متعدد نمی تواند پیدا کند. یعنی می شود شب جمعه و یا نقطه ی خاصی از زمین یک ویژگی داشته باشد که با زمان و مکان دیگر فرق داشته و شرافت و ارزش خاصی به دلیل ظهور اسم و صفت خاصی در آن وجود داشته باشد.
اما آنچه در نقد وجه ترجیح احتمال اول می توان گفت؛ استدلال آن ها این بود که نسبت هایی که به زمان و مکان داده شده است، ظهورش در این است که مربوط به خود آن هاست نه وصف به حال متعلق آن ها. استدلال آن ها به «اصالة الظهور» و «اصالة الحقیقه» و مانند این هاست. حضرت امام (قده) در این جا اشکالی به این استدلال و وجه می کنند که توضیح آن چنین است:
در مباحث علم اصول، مطرح شده است که اصل بنای بر ظهور و بنای بر حقیقت است، وقتی گفته می شود: آب می خواهم، مراد از آن چیست؟ آب معنای ظاهری دارد و خواستن نیز، باید آن را به همان حمل کرد که گوینده آب ( همین مایع روان) را می خواهد، نه آب پرتقال و یا حیات و زندگی معنوی؛ و همان معنای حقیقی آب را، نه معنای مجازی که حیات و زندگی باشد.
سخن دیگر این است که جای به کارگیری و تمسک به این اصول مانند اصالة الظهور، اصالة الحقیقه کجاست؟ جای تمسک به آن ها در جایی است که ما در مراد گوینده شک داریم، مثلاً شک می کنیم ایشان که گفته است: «آب می خواهم» آیا همان مایع روان و نوشیدنی را می خواهد یا اینکه مرادش آب معنوی است که زندگی و... است. در این جا گفته می شود اصل معنای ظاهر و معنای حقیقی است و همان آب مایع روان است و باید به او آب داد.
اما در جایی که ما می دانیم، مقصود گوینده چیست؟ ولی نمی دانیم که آیا معنای حقیقی این لفظ و معنای ظاهری این لفظ، همین مراد گوینده است و یا چیز دیگر، نمی توان به این اصول تمسک کرد و گفت معنای حقیقی همین است؛ مانند اینکه گوینده ای می گوید: «شیر دیدم.» و می دانیم مراد وی از شیر، شخص شجاع است، اسدالله غالب است، و شک می کنیم که آیا معنای حقیقی «شیر» حیوان درنده است یا فرد شجاع، نمی توان با این اصول آن (یعنی معنای حقیقی) را ثابت کرد؛ مثلاً ما می دانیم نماز، صلاة به معنای عبادت خاص است و از اقم الصلاة لذکری؛ مراد معلوم است، نمی توانیم به این اصول تمسک کنیم و بگوییم معنای حقیقی صلاة عبادت خاص است نه دعا.
پس این اصول لفظی، برای تعیین مراد گوینده است نه برای تعیین حقیقت و مجاز. پس از اینکه مراد معلوم است و گفته اند استعمال (به کارگیری) اعم از حقیقت و مجاز است. در این جا من می دانم که مثلاً جمعه و شب جمعه شرافت دارد و شک دارم که این شرافت از خود جمعه است و یا از جای دیگر. شک در شرافت نیست، شک در خاستگاه شرافت است، مراد معلوم است، بنابراین جایی برای تمسک به این اصول برای اثبات اینکه نسبت شرافت به جمعه نسبت حقیقی و ذاتی است نه نسبت مجازی و بالعرض نیست.
و اما وجه ترجیح احتمال اول نیز وجه صحیح دل پسندی نیست؛ زیرا که مرجع این حرف به «اصالة الظهور» و «اصالة الحقیقه» مثلاً، می باشد. و در اصول معلوم شده است که «اصالة الحقیقه» و «اصالة الظهور» برای آن است که در مورد شک در مراد تعیین مراد کند. نه پس از معلومیت مراد، اثبات حقیقت نماید. تأمّل.
حضرت امام (قده) در پاورقی، همین جا در بیان وجه تأمل می فرمایند:
«وجه تأمل آن است که در این جا از جهت دیگر می توان این دعوی را تقریر کرد و آن آنست که ظاهر در نسبت دادن محمولی به موضوع آن است که آن موضوع خود دارای حکم باشد و تمام موضوع باشد چنانچه درباب اطلاق نیز شیخ استاد ما در علوم نقلیه به این بیان بی احتیاج به مقدمات اطلاق اثبات اطلاق می کردند.»
امّا بیان و شرح پاورقی ایشان، چنین است که هرگاه محمولی به موضوعی نسبت داده شود و گفته شود: الف ب است؛ یعنی ب را بر الف حمل کنیم؛ دو احتمال وجود دارد؛ یک احتمال آن است که «ب» حکمی و صفتی از خود این موضوع باشد، مانند اینکه «چهار زوج است» و احتمال دیگر این است که حکم مال چیز دیگری باشد و به موضوع نسبت داده شده باشد، مانند اینکه «ناودان جاری شد» که جریان از باران و آب است. این دو نسبت و اسناد، یکی حقیقی و دیگری مجازی است، نسبت «زوج» به چهارحقیقی و جریان ناودان مجازی است.
می گوید: می توان گفت به حکم اصالة الحقیقه، اصل درآن است که اگر محمولی(چیزی) به موضوعی نسبت داده شد، اسنادش حقیقی باشد، و اسناد مجازی خلاف اصل است و نیازمند شاهد و قرینه است و در بحث ما وقتی می گوییم: روز جمعه شرافت دارد، و شرافت را به جمعه نسبت می دهیم و استناد می کنیم، این نسبت به جمعه، حقیقت باشد و از خود جمعه باشد نه از چیز دیگر که اسناد مجازی و خلاف حقیقت باشد. و شرافت ازخود جمعه باشد و همه ی موضوع برای شرافت خود جمعه باشد، نه چیز دیگری.
سپس دراین جا اشاره می کنند که شیخ ما ، مراد مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری(قده) است، در بحث اطلاق بدون مقدمات حکمت با این مبنا اطلاق را ثابت می کرد. (چنانچه در دررالفوائد آمده است)
برای بیان مقصود ایشان، مجبوریم اشاره ای به بحث مطلق و اطلاق کنیم. به زبان ساده و خلاصه، بحث در این است که گاهی مولا دستوری می دهد که اکرم کل عالم؛ و زمانی می گوید: اکرم العالم.
ما از وجود لفظ «کل» در جمله ی اول می فهمیم، باید هر دانشمندی را چه فقه دان باشد و چه ریاضی دان، چه زن باشد و چه مرد و... اکرام کنیم.
و اما از جمله ی دوم آیا مراد و مقصود مولا اکرام هر عالم بدون هرقیدی از رشته ی علمی، ایمان و اسلام و جنسیت و... است که بشود مطلق، بدون هرقید. یا نه، مراد وی گروه خاصی از علماست. در اینجا می گویند در صورتی ما می توانیم بگوییم مراد مولا هر عالمی است و عموم علما را در برمی گیرد که مقدمات حکمت جاری باشد؛ و مقدمات حکمت عبارت است ازاین که مولا در مقام بیان تمام مراد جدی خویش است، و در کلام خود نه قیدی نه لفظی و نه حالی که دلالت بر مقصود خاص داشته باشد نیاورده است و قدر متیقن نیز در مقام خطاب وجود ندارد. اگر چنین باشد، ما می گوییم مراد گوینده مطلق است یعنی هرعالم بدون هر قید و خصوصیتی. و در مثال فوق می گوییم: مولا گفته است اکرم العالم، و قصد وی تفهیم مرادش بوده است و با آن قید مسلم و فقه و... نیاورده است و اگر مرادش بود، می آورد و مانعی نیز برای آوردن قید وجود نداشت، کسی جلوی او را نگرفته بود و در موقع سخن گفتن وی، گروه خاصی مثلا گروهی از علما در منزل و محفل او حضورنداشتند که بگوییم مرادش اکرام این افراد است.
عموم علمای اصول می گویند: اگر مقدمات حکمت تمام شود، می توانیم آن را بر اطلاق حمل کنیم و از آن عموم را بفهمیم.
مرحوم حائری (ره) می فرمایند: ما می توانیم بگوییم نیازی به اینکه احراز کنیم گوینده در مقام بیان تمام مراد خویش است وجود ندارد، چون لفظ «عالم» در مثال مهمل است و بین مطلق و مقید مردد است، احتمال سوم ندارد؛ و اگر مرادش مقید بود مراد وی درمرتبه ی نخست به عالم مثلاً مسلمان باید باشد و نسبت آن به طبیعت عالم، در جمله اش به تبع آن باشد و این خلاف اصل است و اصل این است که مراد وی طبیعت بوده و نسبت او به طبیعت حقیقت و مطابق اصل است، پس مقصود وی عالم است نه عالم خاص[۱].
ایشان پس از بیان دو وجه و دلایل هر یک و نقد و بررسی آن دو می فرمایند:
بنابراین، هر دو وجه ممکن است، ولی وجه ثانی به نظر ارجح است. بنابراین، شاید «لیلة القدر» برای آن صاحب «قدر» شده است که شب وصال نبی ختمی و لیلة وصول عاشق حقیقی به محبوب خود است. و این وصل و اتصال کی حاصل می شود، آن گاه که قرب حاصل شود. و در مباحث سابقه معلوم شد که تنزل ملائکه و نزول وحی پس از حصول فنا و قرب حقیقی است.
پیشتر ایشان در بحث حقیقت وحی اشاره کردند و شرح دادیم که حقیقت وحی، نخست در عالم الهی تحقق می یابد و سپس به عالم عین با واسطه ی فرشتگان برای نبی محقق می شود.و از اخبار کثیره و آیات شریفه نیز استفاده شود که شرف و نحوست زمان ها و مکان ها به واسطه وقایع در آن است؛ و این با مراجعه معلوم شود. مانند رجوع به روایاتی که در فضیلت مکان ها مانند کربلا، نجف و... یا زمان ها مانند عرفه، فطر، نیمه شعبان این مطلب معلوم شود[۲].
گرچه استفاده ی شرف ذاتی از بعض آن ها نیز می شود. شاید درمورد جمعه که آن را سیدالایام گفته اند چنین استفاده شود[۳].
[۱]. درر الفوائد، ج۱، ص۲۳۴.
[۲]. ← الاصول السنة عشر، ص۱۷؛ و به کتاب اقبال سید بن طاووس که در اعمال روزهای سال است مراجعه شود.
[۳]. کافی، ج۳، ص ۴۱۳؛ امام رضا علیه السلام فرمودند، رسول خدا (ص) فرمودند: ان یوم الجمه سید الایام، یضاعف الله فیه الحسنات...
.
انتهای پیام /*