مطلب ذیل فرازی از مصاحبه آیت الله جوادی آملی در همایش بین المللی امام خمینی(س) و قلمرو دین است. در این مصاحبه زندگی کریمانه امام و کرامت در قلمرو دین به عنوان دو عنصر محوری مورد بررسی قرار می گیرد. که بخشهایی از آن بدین شرح می باشد:
وصف ممتاز امام این بود که خود کریمانه زندگی می کرد و کرامت خود را در قلمرو دین دانست، این دو عنصر محوری باعث شد که هم علوم را با هم هماهنگ کرد، هم نزاع عقل و نقل را به صلح مبدّل کرد و این عقل و نقل هماهنگ را به جامعه عرضه کرد، بعداً شیعه و سنّی را متّحد کرد؛ کلیمی، مسیحی، مسلمان را با هم متحد کرد و بالأخره جامعه انسانی را با هم متحد کرد.
در قانون اساسی یک وحدت ملی داریم، یک وحدت الهی داریم، و یک وحدت انسانی. هر سه از سیره امام نشأت گرفته است. اگر در قانون اساسی این سه محور آمده، محصول کرامت امام بود.
«وحدت ملی» همه مسلمانها را به هم مرتبط می کند. «وحدت الهی» پیروان ادیان الهی را به هم مرتبط می کند.
«وحدت انسانی» می گوید: هر کس انسان است، برادر انسان است؛ منتها در حوزه خاص خود.
اگر إنّما المؤمنون اخوه است، این ندای وحدت ملی است. اگر یا اهل الکتاب، تعالوا إلی کلمه سواء بیننا و بینکم است، این صلای وحدت ادیان الهی است. اگر لا ینهیکم الله عن الذین لم یقاتلو کم فی الدین سوره ممتحنه است که متن این پیام در قانون اساسی آمده است، این ندای وحدت انسانی است. انسان با انسان متحد است، موحّد با موحّد متحد است، مسلمان با مسلمان متحد است؛ اینها زیر مجموعه «کرامت انسانی» است. و کرامت انسانی آن است که در «قلمرو دین» می گنجد.
قلمرو دین آن است که انسان دین شناس باشد از یک سو، دین باور باشد از سوی دیگر، دین دار باشد از سوی سوّم؛ معرفت او دینی است، گرایش او دینی است، منش او دینی! این مثلث پربرکت، شناسنامة امام بود. و این را امام از قرآن کریم فرا گرفت.
«قرآن کریم» برای انسان اصالتی قائل است. آن را ضلع شاخص و عمود این مثلت می داند. یعنی «جهان»، «انسان»، «پیوند انسان و جهان». انسان برای جهان نیست، بلکه به عکس! پیوند انسان و جهان به دست جهان نیست، بلکه به دست انسان است؛ که قرآن از او به (تسخیر) یاد می کند. می گوید: آسمان ها و اهل اش، زمین و اهل اش خلق شدند، اوّلاً امّا مسخّراتٌ لکم. ما اینها را برای انسان مسخّر کردیم. مسخّر خداست، ولی در کنار سفره تسخیر نشستن، در اختیار انسان است که او را از عمق دریا تا اوج سپهر امانتدار باشد. محیط زیست را چه در عمق دریا، چه در اوج آسمان حفظ بکند. خدماتی ارائه کند و بهره برداری فراوان ببرد. عمود این مثلث انسان است. بهره برداری اش از جهان و پیوند اش در اختیار خود او!.
اگر آیه ای که قرائت فرمودند، خدا انسان را کریم خلق کرد، این بین راه است، نه آغاز راه و نه پایان راه! در بسیاری از آیات ما را به حرمت نگه داری انسان دعوت کرده اند. در این کریمه فرمود: چون او مکرّم است، باید خدمت او شتابان حرکت کنید.
امّا پایان راه چیست؟ این سئوال، جواب می طلبد که چرا انسان کریم است؟ اگر نظام مسخّر انسان است، سئوال به این جواب می رسد: چون او کریم است. امّا این سئوال پاسخ دیگر می طلبد که چرا او کریم است؟ چرا لقد کرّمنا بنی آدم ؟ پاسخ اش این است: إنّی جاعلٌ فی الأرض خلیفه.
تای) خلیفه، تای تأنیث نیست، تای مبالغه است. اگر گفتند: زینب، عقیله بنی هاشم است، حسین بن علی هم عقیله بنی هاشم است. این تا، تای مبالغه علامه است، نه تای تأنیث که زینب بشود عقیله بنی هاشم، و حسین بشود عقیل بنی هاشم! هر دو عقیله بنی هاشم اند.
انسان نه خلیف است، بلکه خلیفه است. اینقدر خلافت او ارجمند است که ذات أقدس إله با این مبالغه از او یاد کرد: إنی جاعلٌ فی الأرض خلیفة. این هم ایستگاه پایانی و آخر خط نیست! وقتی جهان مسخر انسان است که انسان کریم باشد. وقتی انسان کرامت دارد که خلیفة الله باشد، امّا الخلافة ما هی؟
وقتی انسان (خلیفه) است که حرف «مستخلف عنه» را بفهمد اولاً، باور کند ثانیاً، اجراء کند ثالثاً، اگر به جای او بنشیند، نان خلافت بخورد، حرف خودش را بزند، می شود: کالأنعام بل هم أضل که شما در فلسطین اشغالی می بینید، در عراق اشغالی می بینید، در افغانستان می بینید. اگر سفره خلافت را پهن کند؛ نان خلافت، نام خلافت، مهر خلافت در دست اش باشد، ولی سبعانه کار بکند، می شود جزء شیاطین الإنس و الجن ! اگر خلیفه است، جز حرف مستخلف عنه نباید بگوید. جز نام و یاد او نباید داشته باشد. جز پیام او را نباید بفهمد و اجراء کند.
انسان کریم است للخلافه؛ خلافت آن است که غاصبانه زندگی نکند. اگر کسی هوامدار بود، نه خدا محور؛ این خلیفة الله نیست. وقتی خلیفة الله نبود، کرمنا شامل اش نمی شود. بل هم أضل شامل اش می شود. در هر جا که باشد، گرفتار همین است. اگر آن بزرگوار گفت: ای بسا دانش که اندر سر رود ـ تا شود سرور، بدان خود سر رود؛ این مولوی را قرآن تربیت کرده. این ایران شایسته است که شاگردان این چنین بپروراند. گفت: خیلی ها عالم می شوند که سرور بشوند، ولی سرشان را در این راه می دهند!!
بسا دانش که اندر سر رود تا شود سرور، بدان خود سر رود
سرّ اش این است؛ این به جای اینکه حرف مستخلف عنه را بزند، حرف خودش را می زند! از خلافت تنزّل می کند، از کرامت به در می آید، اهبط می شود؛ ما لک أن تتکبّر فیها می شود. جزء شیاطین الإنس خواهد شد و مانند آن.
بنابراین کرامت انسان در خلافت اوست. قسمت مهم بحث این است که چگونه انسان خلیفه می شود. امام راحل همانطوری که فرمودند، این علوم را جمع کرد. خیلی ها جامع معقول و منقول و مشهود بودند، خیلی ها عرفان خواندند و فقه خواندند و فلسفه نوشتند؛ اما بسیاری از اینها به تعبیر خود اهل حکمت و عرفان بین این علوم جمع کردند، امّا جمع مکسّر! جمع سالم کم است. آنکه عرفان اش سالم، فقه اش سالم، سیاست اش سالم، نقل اش سالم، عقل اش سالم، چنین انسانی را می گویند: جامع بین معقول و منقول و مشهود، به جمع سالم!
آنکه نه عرفان او را از فقه محروم می کند، نه فقه او را از عرفان و سیاست باز می دارد، نه فلسفه او را از فقه و عرفان جدا می کند. آنکه گرفتار مولا شد، از اوضاع می ماند، بین عرفان و دنیا جمع مکسّر کرد و نه جمع سالم.
اگر جمع مکسّر کرد، به درد کسی نخواهد خورد، چون از شکسته کسی چیزی نمی پذیرد.
امام راحل (رضوان الله تعالی علیه) قبل از اینکه به جامعه تحویل داده بشود، حرف اش را به جامعه منتقل کرد، در طی این 63 سال تقریباً خودش را ساخت، بعد فرمود روی منبر مسجد أعظم که سن ام به 63 سالگی رسید؛ پیامبر أعظم (علیه و علی آله آلاف التحیّه و الثناء) در این سن رحلت کرد، علی بن أبیطالب در این سن رحلت کردند؛ مرا از چی می ترسانید؟ من آماده پروازم!
در اول آمد، قلمرو دین را مشخص کرد که دین را تکریم کرد، انسان را تکریم کرد. نه گذاشت به دین ستم بشود نه گذاشت به انسان اهانت بشود! آنکه عقل انسان را از دین شناسی بیرون می کند، این تازیانه توهین در دست اوست،انسان را اهانت می کند، نه کرامت! می گوید: تو حق دین شناسی نداری! آنکه عقل را از حریم دین جدا می کند، دین را در مدار نقل خلاصه می کند، به دین ستم کرده است. زیرا ارباً اربا نموده؛ دست اش را جدا کرده، پایش را قطع کرده، قلب اش را ازش گرفته، گفته: دین همان کتاب و سنت است.
اگر دین دست و پا بریده عرضه بشود، میدان کارزار است و محاربه علم و دین است و محکوم شدن گالیله ها و کوپرنیک ها و نیوتن ها و امثال اینها ست!! اگر دین هم جمع سالم بود، اعضاء و جوارح و جوانح دین با دین بود، عقل در حرم امن دین جا داشت، دین را در برابر عقل قرار ندادیم، عقل را در برابر شرع قرار ندادیم، همواره گفتیم: «عقل و نقل»؛ نگفتیم: عقل و دین. مواظف حرف مان بودیم، مواظب فکرمان بودیم، مواظب رفتار و گفتار و نوشتارمان بودیم، عقل را در مقابل نقل قرار دادیم، همه اینها را زیر سایه دین قرار دادیم و هرگز نگفتیم: این مطلب عقلی است یا دینی! نگفتیم: عقلی است یا شرعی! گفتیم: عقلی است یا نقلی، ... .
اگر عقل حرف خدا را نفهمد که خلیفه او نیست! اگر عقل حرف إله را درک نکند که کرامت ندارد! چه خلیفه ای است که حرف مستخلف عنه را نمی فهمد؟ کی خلیفه است که حرف منوب عنه را نفهمد؟ خدای سبحان انسان را آفرید، راهی نداد به او که بفهمد خدا چه گفت؟ راهی نداد به او بفهمد که خدا چه خواست؟ راهی نداد به او بفهمد که غضب و رضای خدا چیست؟ یا اگر عقل را به انسان داد در بخش حصول، فطرت را به انسان داد در بخش شهود و حضور ؛ اینها دو بال دین شناس و دین باور ودین پذیرند.
با این فطرت و عقل انسان حرف مستخلف عنه را می فهمد. با همین عقل و فطرت می فهمد خدا یک پیکی دارد، رسولی دارد، می فهمد که بسیاری از چیزها را نمی فهمد. می فهمد که با تمام جهان در ارتباط است، ولی سرمایه او محدود است. یک رسولی را می طلبد، یک وحیی می طلبد؛ همین عقل است که وحی را دعوت می کند، همین عقل است که فتوا می دهد به ضرورت وحی. پس عقل و فطرت در قلمرو دین همتای نقل جا دارند. سلطان علوم می شود وحی، سلطان مردم می شود امام و پیامبر، کاشف دین یا عقل است، یا نقل.
عقل» غیر از قیاس است. عقل غیر از تمثیل است. عقل غیر از قیاس و خیال و گمان و وهم است. عقل برهانی مثل نقل معتبر دوتائی، دو عامل دین شناس قوی اند که ذات أقدس إله یکی را از درون، یکی را از بیرون به انسان داد تا او حرف مستخلف عنه را بفهمد و بپذیرد و بشود «خلیفة الله».
بنابراین این کرامت انسان به خلافت او وابسته است و خلافت او به معرفت عقلی و فطری او وابسته است. اگر فهمید و پذیرفت و عمل کرد، در همین محدوده، می شود مظهر اسمای الهی و مورد تکریم الهی. آنگاه بهشت را برای او تزیین می کنند، فرشتگان به استقبال او می آیند، با سلام او را وارد بهشت می کنند. این هم یک بخش ؛ بخش دیگر اینکه: اگر ذات اقدس إله به انسان این کرامت را داد و این سرمایه را داد که بفهمد که خدا چه می گوید، به او فرمود که این سرمایه تو به اندازه هویت خود توست. کلّ جهان را نمی فهمی. در بسیاری از امور نیازمند به نقلی؛ این عقل را با نقل هماهنگ بکن!
امام راحل این کار را کرد. در طی این 50 سال اخیر زمینه فراهم شد، امّا با انقلاب اسلامی ایران، با رهبری امام و حضور مراجع بزرگوار (رضوان الله تعالی علیهم أجمعین)، آن کار زار و محاربه بین علم و دین به گفتمان، گفتگو، مذاکره و دیالوک بین علم و دین تبدیل شده است.
.
انتهای پیام /*