روز 25 شوال ، روز شهادت رئیس مذهب جعفری حضرت امام جعفر صادق علیه السلام ، هر سال از طرف طلاب مدرسه فیضیه مجلس روضه خوانی برقرار بوده است، طلاب مدرسه ها، اساتید و مراجع تقلید نیز دعوت می شدند. در سال 1342، نیز این مراسم در فیضیه برقرار شد، و واعظ شهیر، آقای شیخ مرتضی انصاری قمی به سخنرانی پرداخت. این مجلس، در واقع از طرف آیت الله گلپایگانی برپا شده بود. از ظاهر مجلس پیدا بود که افرادی مشکوک در گوشه و کنار، به ویژه در میان مجلس و جلو منبر نشسته اند. لباس شخصی ها، کت و شلوار سرمه ای یک دست به تن داشتند. آنان ریش هایشان تراشیده، و مدل اصلاح موی سرشان مدلی متفاوت بود.
سوالی که در ذهن هر بیننده ای مطرح بود، این بود که آنان چه کسانی هستند؟ هنوز چند دقیقه ای از سخنرانی آقای انصاری نگذشته بود، که یکی از آنان در میان منبر، بدون مقدمه سخن آقای انصاری را قطع کرده و گفت: «بلند صلوات بفرستید». مردم صلوات فرستادند. آقای انصاری گفتند: «آرام باشید». و سپس به سخنان خود ادامه دادند. فرد دیگری گفت: «برای سلامتی امام زمان(عج ) صلوات بفرستید» برخی به ویژه آن افراد مشکوک صلوات فرستادند.
آقای انصاری بار دیگر مردم را به سکوت دعوت کرد. این طور به نظر آمد، که وضع مجلس چندان مساعد نیست. در حقیقت آنان در صدد به هم زدن مجلس بودند. با صلوات های بعدی آقای انصاری از منبر پایین آمد. آنان بی درنگ از جا بلند شده، و عکس شاه رااز زیر لباس های خود بیرون آورده و شروع به شعار دادن کردند: «جاوید شاه، جاوید شاه؛ زنده باد شاه.» طلاب میان مجلس خواستند که ساکتشان کنند. ناگهان به آنان حمله کردند و پس از زد و خورد کوتاهی که با طلبه ها صورت گرفت، از مدرسه فیضیه بیرون رفتند. طلاب از ماجرایی که رخ داده بود، متوحش و متحیر بوده و سرگرم گفت و گو درباره چند و چون ماجرا بودند، که لباس شخصی ها همراه نیروهای دیگر و مسلح به چوب و چماق و تفنگ به مدرسه بازگشته و به سمت طلاب هجوم آوردند. طلاب قصد مقاومت داشتند، اما ممکن نبود. از این رو به اتاق ها و طبقه دوم و نیز پشت بام پناه بردند.
آیت الله العظمی گلپایگانی که در مجلس حضور داشت را به حجره آقای باستانی نجف آبادی بردند که در امان باشد. ناگهان ده ها نفر با چوب و چماق به جان طلاب افتاده و زد و خورد شروع شد. دست و سر و پا بود که می شکست. خون از سر و صورت طلاب جاری شده بود. درب حجره ها را شکسته و اگر طلبه ای پناه گرفته بود، او را بیرون کشیده و اثاثیه حجره اش را، حتی کتاب ها و قرآن ها را به داخل حیاط مدرسه فیضیه پرتاب می کردند. حیاط از لحاف، پتو، زیلو، عبا و عمامه های خونین طلاب پر بود. دسته ای از کماندو ها رفته بودند و دسته دیگری که تازه نفس بودند به مدرسه هجوم آوردند. گاهی برخی حجره ها چندین بار مورد هجوم مهاجمان قرار می گرفت.
ناله طلبه هایی که ضربه های چوب، سر و صورتشان را شکسته بود، بلند تر شده بود. گروهی از کماندوها ، دست و پای طلبه ها را گرفته و آنان رااز طبقه دوم به میان حیاط مدرسه پرت کردند. برخی از طلبه ها را به رودخانه ای که پشت مدرسه فیضیه بود انداختند. طلاب فریاد می زدند: یا حسین! کماندوها شعار می دادند: جاوید شاه! در میانه این بلوا نفهمیدم که چگونه وسایل طلاب را در محوطه مدرسه به آتش کشیده و آن ها را سوزاندند. با دیدن این مناظر غم انگیز، صحنه ظهر عاشورا برایمان تداعی شد. ساعت ها مدرسه فیضیه در خون و آتش می سوخت، و گاهی صدای تیراندازی وحشت را دو چندان می ساخت. من در آغاز درگیری ساعت هایی همگام با گروهی از طلاب در شمار مدافعان بودم، اماآن گاه که چوب ها وحشیانه به سر و صورتم خورد، ناگزیر در شمار فراری ها در آمده، و از مدرسه فرار کردم. در پی فاجعه فیضیه ، مسئولان رژیم شاه به مراکز درمانی قم اعلام کردند که از پذیرش مجروحین و مصدومین حادثه مدرسه فیضیه خود داری کنند. در پی این دستور برخی بیمارستا ن ها، مجروحین و مصدومین حادثه فیضیه را نپذیرفتند. دسته ای از مجروحین ـ که به منزل آیت الله خمینی پناهنده شدند ـ از آنان دلجویی شد. مجروحین و مصدومین ـ که از بیمارستان های قم از سوی ماموران اخراج شدند ـ در بیمارستان فاطمی بستری شدند. شادروان دکتر واعظی، رئیس بیمارستان و آقای دکتر مدرسی به رغم مخالفت رژیم مجروحین را پذیرفته و گروهی از مجروحان نیز در خانه هایشان تحت درمان قرار گرفتند. پزشک هایی نظیر دکتر مدرسی و دیگران به منازل آنان رفته و معالجه شان کردند.
پس از این رخداد شخصیت های برجسته مذهبی، باارسال پیام های تسلیت، پشتیبانی خود را از نهضت اعلام داشتند.
در آن روزها وضع قم بسیار آشفته بود و شرایط روحانیون و کسانی که به دفاع از طلاب پرداختند، بسیار وخیم شد. گروه هایی که مامور حکومت بودند، با نفربرها بر سر چهار راه های قم گمارده شدند. در حقیقت حکومت نظامی بود. هر کجا گروهی از مردم و جوانان قم به حمایت از روحانیت و اعتراض به قتل عام فیضیه تجمع داشته یا تظاهراتی داشتند با سرکوبی ماموران گارد روبه رو بودند. حکومت گروه زیادی از ماموران شهربانی، کماندوهای گارد سلطنتی، و نیز ساواکی های تهران را به قم اعزام کرد. گفتنی است که حکومت مساله فیضیه قم را برای آنان وارونه ساخته بود.
به خاطر دارم، که به مناسبت فاجعه مدرسه فیضیه قم، مجلس یاد بود و بزرگداشتی در مسجد ارک تهران، از سوی آیت الله حکیم برگزار شد. در این مجلس آقای فلسفی منبر رفت و سخنرانی کرد. ایشان نامه هایی را که مراجع عظام به عنوان اعلامیه داده بودند، روی منبر خواند. آقای فلسفی اعلامیه آیت الله خمینی را پس از اعلامیه های دیگر خواند. یعنی زمانی که احساس کرد، ملت آماده شنیدن آن هستند. این کار؛ هیجان خاصی به مجلس داد. چون امام خمینی در این اعلامیه سوره فیل را یاد آوری کرده بود. هم زمان با شنیدن پیام امام، ملت شروع کردند به قرائت سوره فیل.
مراجع و بزرگان قم، به پیشنهاد آقای خمینی به طور پیوسته نشست هایی داشته و پیرامون وقایع کشور و جنایت های شاه مذاکره می کردند. نزدیک ماه محرم بود که آیت الله خمینی هیات ها و عموم مردم، به ویژه وعاظ و اهل سخن را به افشای خطاهای حکومت فرا خواند. ایشان به منبری ها دستور داد که در سخنرانی خود رخدادهای کشور را بازگو کنند.
نزدیک عاشورای 42، طی جلسه ای با حضور آیت الله خمینی و دیگر مراجع، تصمیم گرفته شد که چند تن از مراجع در عصر عاشورا از حضور انبوه جمعیت عزادار در قم استفاده کرده، و در مدرسه فیضیه برای مردم سخنرانی کنند. چون در روز عاشورا، مردم از سراسر ایران در قم تجمع کرده و جمعیت فوق العاده ای حضور خواهند داشت، دولت که از برنامه مراجع آگاه شده بود، ظهر عاشورا تانک ها و نفربرهای پر از سرباز را بر سر چهارراه ها و مناطق پر رفت و آمد قم مستقر کرد. مشاهده آن ها ارعاب آور بود. مردم و زائران متوجه شدند که رخداد بزرگی در راه است. از طرفی تقریبا تمام مردم قم باخبر بودند که در روز عاشورا مراجع در فیضیه سخنرانی خواهند داشت.
حضور ماموران مسلح در خیابان ها، و حالت نظامی شهر سبب شد که مراجع خروج از خانه و نیز حضور در فیضیه را به مصلحت ندانند، هر چند دسته ای از طلاب و کسبه آماده بودند، تا آقایان را در حرکت به سمت فیضیه همراهی کنند. از این رو چند تن از عالمان چون آیت الله منتظری و آیت الله ربانی شیرازی ـ که رابط و هماهنگ کننده حضور مراجع در فیضیه بودند ـ به طلاب و مردم خبر دادند که با توجه به فضای حاکم بر شهر قم، آقایان مراجع مصلحت نمی دانند که در فیضیه سخنرانی کنند. از طرفی طبق اعلام قبلی، مردم قم باخبر شدند که آیت الله العظمی خمینی، بعد از ظهر روز عاشورا در مدرسه فیضیه سخنرانی خواهد داشت. دولت سعی کرد که از راه های گوناگون مانع سخنرانی آیت الله العظمی خمینی شود. اما ایشان در پاسخ به همه واسطه ها و تهدید ها شجاعانه چنین اظهار داشت: «گفته ام صحبت خواهم کرد. باید به فیضیه بروم و صحبت کنم».
بدین سان خبر رسید که آیت الله خمینی آماده حرکت به سمت فیضیه اند. پس از این گروهی از مردم تهران، از جمله بارفروشان میدان امین السلطان ، و مردم قم، از جمله کشاورزان جمکران مقابل منزل ایشان تجمع کرده، و منتظر خروج حاج آقا روح الله از منزل بودند. صحنه بسیار جالب؛ دیدنی و انقلابی بود. بعضی داس؛ برخی چوب دستی و گروهی هم بیل در دست داشتند، تا به هنگام خطر از مرجع خود دفاع کنند. در این شرایط بحرانی همه در هیجان بودند، چرا که در حال رفتن به مرکز انقلاب بودند. هنوز در و دیوار مدرسه فیضیه گویای خاطره خونین روز شهادت امام صادق علیه السلام و رهروانش بود.
ناگاه چهره نورانیِ آقای خمینی، در میان کوچه درخشید. ایشان از منزل که خارج شد، موج صلوات؛ تکبیر و فریاد یا حسین و صدای گریه حاضران بلند شد. حاج آقا روح الله با قامتی رشید، درحالی که تحت الحنک انداخته بود، بسیار مصمم و جذاب قدم برمی داشت. گویی که او عازم جبهه شهادت در راه حسین و برای حسین علیه السلام است. شخصی که نزدیک آقا بوده و از خواص بود، به علامت عزاداری؛ قدری گل از تشت گل برداشت، و با اجازه ایشان به عمامه ایشان مالید.
صدای گریه و صلوات و تکبیر مردم معترض گوش فلک را کر کرده بود. آیت الله خمینی در حالی که ارادتمندان و جان نثاران گرد او حلقه زده بودند، به طرف سواری که از پیش آماده شده بود، رفت. سقف آن اتومبیل متحرک بود. آقای خمینی تنها در صندلی عقب نشسته بود. به دلیل انبوه جمعیت، ماشین به کندی حرکت می کرد. ناگزیر راننده ماشین را خاموش کرد. از آن پس جمعیت ماشین را به پیش رانده و او فقط فرمان و هدایت ماشین را در دست داشت. در حقیقت آنچه ماشین را به حرکت درآورده بود نیرو و عشق مردم بود.
همه یقین داشتند، که آیت الله خمینی از تصمیمش بازنگشته و برای سخنرانی به فیضیه خواهد رفت، گرچه از زمین و آسمان قم آتش ببارد. در حالی که حاج آقا روح الله آهسته آهسته به طرف فیضیه در حرکت بود، لحظه به لحظه به جمعیت افزوده می شد؛ به طوری که ماموران دولتی و حکومتی را کاملا وحشت زده ساخته بود. آنان سعی داشتند که در نظر مردم نباشند. مردم بی هیچ اعتنایی به طرف تانک و نفربرها پیش می رفتند.
آیت الله خمینی به مدرسه فیضیه وارد شد، و آن گاه به طرف جایگاهی ـ که روی سکوی درب جنوبی فیضیه و مقابل صحن کوچک حضرت معصومه علیها السلام بود ـ رفت. صحن فیضیه، بالکن ها، ایوان ها، روی درخت ها و پشت بام ها جای خالی نداشت. مردم بیشتر در حال خوف و رجا بودند. حجت الاسلام و المسلمین آقای علی اصغر مروارید، در حضور حاج آقا روح الله و خطاب به جمعیت چنین گفت: «آقایان توجه داشته باشید که اگر ماموری بلند شد و شعار بی جا داد و خواست مجلس را برهم بزند اطرافیان او موظف هستند او را ساکت و خفه کنند. کسی چنین تصوری را در ذهن خود نیاورد، که سرکوب خواهد شد». همه کسانی که آقای خمینی را از منزل مشایعت کرده بودند، و نیز هزاران نفر دیگر با هوشیاری تمام ناظر اوضاع بودند.
حاج آقا روح اللّه، پس از آقای مروارید، آغاز به سخن کرد، ایشان آن سخنرانی کوبنده و افشاگرانه و شجاعانه را ایراد کرد، که تفصیل آن در بسیاری از کتاب ها آمده است. سخنان ایشان چنان قاطع و دلسوزانه بود، که انسان را به یاد حدیث رسول اکرم (ص) درباره علی علیه السلام انداخت که:
«ضربه علی یوم الخندق افضل من عباده الثقلین»؛ فضیلت ضربت شمشیر حضرت علی علیه السلام، در روز خندق برتر از عبادت تمام ساکنان زمین است.
منبع: در وادی عشق؛ ص 95.
.
انتهای پیام /*