آنچه در پیش روی خوانندگان ارجمند قرار دارد، روایتی از سیره طیّبه ‎‏امام خمینی(س) از لسان مبارک یار صدیق و حواری ایشان، یعنی حضرت آیت اللَّه‎ ‏اکبر هاشمی رفسنجانی می باشد؛ هم او که نگاه به ایشان، تداعی خاطره خمینی کبیر است و گویی با هر نگاه، این امام است که از بهشت به دیدن ما خاکیان آمده است. ‎ ‎‏بدون تردید اطاله کلام در این رابطه، توضیح واضحات بوده و به همین اندازه بسنده ‏‎ ‎‏می شود.‏

‏‏از آن روز که آیت اللّه هاشمی رفسنجانی در پاییز 1327 هجری شمسی و در 14‏ ‎سالگی عازم شهر مقدّس قم شد و به صفوف سربازان اسلام و یاران امام زمان ـ عجل اللّه ‏‎ ‎‏تعالی فرجه الشریف ـ ملحق شد، دهها سال می گذرد. از همان سالهای اولیه‏‎ ‎‏دوران جوانی و طلبگی، زمینه آشنایی و مراودت و کسب فیض از محضر حاج آقا‏‎ ‎‏«روح اللّه » برای ایشان فراهم آمده و به سرعت در شمار اصحاب خاص آن حضرت قرار‏‎ ‎‏گرفت.‏

‏‏با جامعه شناسی و نگاهی نافذ به تاریخ پرفراز و نشیب انقلاب اسلامی و با لحاظ‏‎ ‎‏رویدادهای سرنوشت ساز دیگر، در لابلای صفحات تاریخ معاصر ایران زمین، می توان‏‎ ‎‏به اهمیّت و نقش تأثیرگذار حضرت آیت اللّه هاشمی رفسنجانی به عنوان معتمد و مشاور‏‎ ‎‏امین حضرت امام، در کوران این حوادث واقف شد. در همین رابطه مناسب است تا در‏‎ ‎‏این نوشتار از لسان مبارک ایشان درباره حضور فداکارانه ای که در صحنه های گوناگون‏‎ ‎‏انقلاب داشته اند، بهره ببریم. آیت اللّه هاشمی رفسنجانی در خصوص این مطلب اظهار‏‎ ‎‏می دارند:‏

‏‏من از 27 سالگی تصمیم گرفتم وارد مبارزات بشوم و از آن زمان تصمیم گرفتم‏‎ ‎‏خودم را فدای اسلام و انقلاب کنم. من هر چه هستم مال انقلابم؛ و از آن اوّل تا به‏‎ ‎‏حال هر وقت، در هر زمانی و دورانی نیاز به فدارکاری بود، و یک جایی کار مهمی‏‎ ‎‏بود که از من ساخته بود، وارد شدم. در دوران انقلاب یک زمانی لازم بود مسألۀ‏‎ ‎‏فلسطین مطرح بشود و کسی حاضر نبود، زیرا رژیم نسبت به مسأله فلسطین خیلی‏‎ ‎‏سخت گیر بود، من در این باره کتاب نوشتم و مطرح کردم و بدترین شکنجه ها را به‏‎ ‎‏خاطر این کتاب تحمّل کردم و راضی هستم.‏

‏‏یک وقتی نیز لازم بود وارد مبارزه مسلّحانه بشویم، چون بعد از 15 خرداد‏‎ ‎‏روحیه مردم را خرد کرده بودند، باید این روحیه خرد می شد؛ یک روز وارد این‏‎ ‎‏مبارزه شدیم و فکر می کردیم بیش از دو سال عمر نخواهیم نکرد؛ زیرا افرادی که‏‎ ‎‏مسلّحانه اقدام می کردند معدل ‏‏[‏‏ادامۀ‏‏]‏‏ عمرشان دو سال بود و ما هم با این معیار وارد‏‎ ‎‏شدیم و البته آن اتّفاق نیفتاد.‏

‏‏پیش از پیروزی انقلاب در خارج، مشکلاتی بر سر راه مبارزه پیش آمد که برای‏‎ ‎‏حل کردن آن به خارج رفتم، پنج تا شش ماه در آنجا ماندم، اختلافاتشان را‏‎ ‏‎حل کردم؛ به نجف، لبنان، امریکا و اروپا رفتم. بین نیروها اتّحاد به وجود آوردم. در‏‎ ‎‏بلژیک بودم که خبر رسید گروهی را گرفته اند، آن کسی را که گرفته بودند کسی بود‏‎ ‎‏که اگرقرار بود بعدی گیر بیفتد، من بودم. زیرا اگر او اعتراف می کرد نوبت من‏‎ ‎‏می شد. دوستان به من گفتند: به ایران نرو. بمان و اینجا را اداره کن.‏

‏‏گفتم فکر می کنم که ایران الان بیشتر احتیاج دارد. ما می رویم آنجا و کار‏‎ ‎‏می کنیم حتی اگر در زندان باشد. می دانستم که دستگیر می شوم. با این حال‏‎ ‎‏باز گشتم وقتی وارد گمرک بازرگان در مرز ترکیه شدم. مأموران ساواک گذرنامه ام را‏‎ ‎‏گرفتند لابد برای بررسی سفرم؛ و دستگیرم نکردند. بخانه آمدم آن روز سراغم‏‎ ‎‏نیامدند ولی بعدا" معلوم شد در تمام ده روز زیر نظر بوده ام برای کشف ارتباطات و‏‎ ‎‏سند سازی. پس از ده روز دستگیر شدم. و تا سه ماه قبل از پیروزی نهائی انقلاب‏‎ ‎‏در زندان بودم. ‏

‏‏قبل از انقلاب مردم با مشکل سوخت روبرو بودند. به دستور امام رفتیم و آن‏‎ ‎‏روز بدترین مشکل مبارزه را حل کردیم؛بعد از انقلاب مشخص شد گروهکها همه‏‎ ‎‏دارای تشکیلات هستند و ما همه تلاش خود را کرده و حزب جمهوری اسلامی را‏‎ ‎‏تأسیس کردیم. در شورای انقلاب بودیم، دیدیم وزارت کشور مشکل دارد.‏‎ ‎‏سرپرست وزارت کشور شدم و مشکل آنجا را حل کردم. پیروزی بنی صدر در‏‎ ‎‏انتخابات، فتنه بزرگی برای کشور شد و ما در مجلس این مسأله را حل کردیم. ‏

‏‏در جنگ، عملیات رمضان و والفجر مقدماتی، ناموفق بودند؛ در جبهۀ جنگ به‏‎ ‎‏بن بست رسیدیم. مسائل داخلی در نیروهای مسلح پیدا شد که من به فرمان امام‏‎ ‎‏مسئولیت فرماندهی جنگ را گرفتم و نمی خواستم یک طلبه فرمانده جنگ باشد که‏‎ ‎‏به شخصیتهای نظامی در جبهه ضربه ای وارد شود. من فرمانده جنگ بودم بی نام؛ تا‏‎ ‎‏اواخر جنگ. و در تمام عملیات موفق کربلاها، والفجرها، تسخیر فاو، ماووت و‏‎ ‎‏غیره، هیچ وقت فرماندهی ام را اعلام نکردیم؛ چون ما برای نام نرفته نبودیم. اما وقتی‏‎ ‎‏که ورق برگشت، به هر دلیلی فاو را از ما پس گرفتند، معلوم شد که جنگ به کسی‏‎ ‎‏احتیاج دارد که مسئولیّت را بپذیرد و اعلام کند. آنجا دیگر نمی شد. ما موافقت کردیم‏‎ ‎‏که امام رسماً واگذاری جانشینی فرماندهی کلّ قوا را اعلام کنند. این زمان، مسئول‏‎ ‎‏لازم داشت و معلوم بود که مسئولیت آن سنگین بود. 

وقتی مشخص شد بخاطر دخالت آمریکا در جنگ و بکارگیری سلاحهای‏‎ ‎‏خطرناک شیمیائی علیه ایران توسط صدام و مشکلات زیاد اقتصادی و مشروط شدن‏‎ ‎‏ادامه جنگ از سوی فرماندهی سپاه به تحویل سلاح و امکاناتی که قدرت تأمین آنها‏‎ ‎‏نبود باید آتش بس را بپذیریم، بنده و رهبر معظّم انقلاب و آقایان اردبیلی و حاج‏‎ ‎‏احمد آقا و نخست وزیر خدمت امام رفتیم و توضیح دادیم که وضع به اینجا رسیده و‏‎ ‎‏باید آتش بس را بپذیریم برای امام بسیار مشکل بود که آتش بس را بپذیرند. چون‏‎ ‎‏شعار جنگ جنگ تا پیروزی یا مقاومت تا آخرین قطره خون همه گیر بود. من گفتم‏‎ ‎‏اگر مصلحت در پذیرش آتش بس است اینجانب فرمانده جنگ و جانشین فرمانده‏‎ ‎‏کل قوا هستم. من الان پذیرش آتش بس را اعلام می کنم و بعد شما مرا مؤاخذه کنید.‏‎ ‎‏برای اینکه مسأله حل شود. چون همه رأیشان این بود که جنگ باید حل شود. اما‏‎ ‎‏بحث این بود که چگونه یک نفر مسئول معرفی بشود و امام از ما جلو زدند. ایشان‏‎ ‎‏نامه ای به مجلس فرستادند و خود ایشان با آن بیانیه مسأله را حل کردند و به عهده‏‎ ‎‏گرفتند که برای ما واقعاً چیز عجیبی بود. ما فکر نمی کردیم که امام به عهده بگیرند.‏‎ ‎‏این وضع من بود.‏‎[1]‎

‏‏از سوی دیگر، انجام تکلیف الهی و ابلاغ رسالت تاریخی در روز 14 خرداد 1368‏‎ ‎‏توسط حضرت آیت اللّه هاشمی رفسنجانی در اعلان نظر امام امّت، درباره صلاحیت و‏‎ ‎‏شایستگی حضرت آیت اللّه خامنه ای برای رهبری انقلاب اسلامی، که قرین با «اللّه اکبر»‏‎ ‎‏بود، ضمن اینکه «خبرگان رهبری» را در انتخاب رهبری الهی و شایسته برای نظام‏‎ ‎‏اسلامی رهنمون گردید، عبادتی عظیم و حسنه باقیه ای است که تا ظهور دولت یار،‏‎ ‎‏خیرات و برکات آن نه تنها بر ایران زمین، بلکه شامل حال امّت اسلام و تمامی ملّتهای‏‎ ‎‏آزاده خواهد بود. ‏

‏‏آری، بی شک ایران اسلامی، نام پر آوازه و میخکوب کننده فرمانده دوران دفاع‏‎ ‎‏مقدس و سردار بزرگ سازندگی، «اکبر هاشمی رفسنجانی» را با بزرگی و افتخار بر تارک‏‎ ‎‏جبین خود به همراه خواهد داشت. ‏

منبع: امام خمینی و آیت اللّه‌ هاشمی رفسنجانی

‏‏

 

. انتهای پیام /*