یک دفعه می خواهیم بگوییم که حادثه عاشورا به طور مستقیم و صریحاً در علوم و معارف دینی تاثیر مفصل و مشروح داشته است. چنین تاثیری اگر هم واقعاً باشد، اثبات آن مشکل است. اما آثار زیربنایی در علوم و معارف دینی بسیار داشته است.
از جمله این آثار عدم جواز مسامحه درباره حراست و نگهبانی ارزشهای دینی به بهانه اینکه من احساس قدرت نمی کنم، می باشد. در حقیقت ما از این داستان می توانیم این استفاده را داشته باشیم که قدرت احراز نمی خواهد؛ ناتوانی احراز می خواهد. چون انسان اگر منتظر بنشیند که قدرت بیاید و به او سلام کند و بگوید بله آقا، من قدرت هستم، شما قدرت دارید و اقدام به تکلیف کنید؛ در این صورت شاید همیشه بشر با عناوین ثانویة و ثالثیة و رابعیة برای خودش بهانه بتراشد. داستان امام حسین این مسئله مهم را برای ما آموخت که نباید انسان منتظر جمع آوری و کمال قدرت فیزیکی باشد تا در مسائل اقدام کند. این یک نتیجه بسیار مهم است.
دوم، عدم قبول ذلت و پستی در زندگی و ضرورت دفاع از شرف و کرامت و حیثیت انسانی است. البته دلائل دیگری هم بر این مسئله وجود دارد، ولی داستان کربلا عملاً اثبات کرد که این امور از قبیل حکم هستند نه حق که قابل نقل و اسقاط باشند. من می خواهم پست زندگی کنم! نه، شما نمی توانید و حق ندارید. همان طور که انسان نمی تواند انتحار کند، نمی تواند تن به ذلت دهد و در آن روایت معروف که غالب مقتل نویسها نوشته اند، حضرت فرمود: هیهات منّا الذّلّه یابی الله لنا ذلک و رسوله و المومنون... هیهات که ما به زیر بار ذلت برویم، خدا و رسول او و مومنان از اینکه ما به زندگی ذلت بار تن در دهیم ابا دارند. انی لا اری الموت الّا سعادة و الحیاة مع الظالمین الّا بر ما؛ مرگ از زندگی ذلت بار برتر است. به هر حال از مجموع کلمات سیدالشهداء بخوبی اثبات می شود که مسئله زندگی با شرف و کرامت و حیثیت از قبیل حکم است، حق نیست که انسان بگوید من می خواهم آن را ساقط کنم یا می خواهم منتقل کنم، بفروشم، درست مانند خود حفظ نفس. در بعضی از دستگاههای حقوقی دنیا مثل حقوق بشر امروز غرب تعبیر حق حیات می کنند. حیات به عنوان حق است و این از روش امام حسین و کلمات ایشان اثبات می شود که کسی در مسئله حیات حق نقل و اسقاط ندارد و یا در کیفیت حیات از نظر عزت و ذلت نیز نمی تواند هر طور که خواست زندگی کند. انسان باید عزیز زندگی کند و به پستی تن در ندهد.
مسئله دیگری که باز خیلی مهم است این است که حق حیات دیگران نیز برای انسان تا آنجا که امکان دارد باید حکم تلقی شود. یعنی شما نمی توانید نگاه کنید که کسی حیاتش در خطر بیفتد و هیچ اقدامی نکنید. ما دیدیم امام حسین به لشگریان حرّبن یزید ریاحی آب داد و فرمود بگذارید آب بخورند. حتی به اسبانشان آب دادند، در صورتی که آنها دشمن بودند و ما گمان نمی کنیم که این آب دادن به عنوان یک مسئله اخلاقی و جزء شایسته ها بوده، نه، آن طور که احساس می شود جزء بایسته ها بوده است. همان طور که امیرالمومنین در جنگ صفین وقتی بر فرات مسلّط شدند، گفتند آب باز کنید تا لشگریان شام، لشگریان معاویه بیایند و آب بیاشامند.
منبع: اندیشه عاشورا؛ مجموعۀ مصاحبه ها (دفتر دوم)
مسئله دیگری که خوب می شود استفاده کرد این است که از نظر نیرو و افراد و امکانات، اگر زمامدار اسلامی، حاکم اسلامی، امام، یقین به پیروزی نداشته باشد، احتمال عدم پیروزی بدهد؛ احتمال پیروزی خیلی ضعیف باشد و احتمال عدم پیروزی خیلی قوی باشد- مقصود پیروزی و شکست ظاهری است- در چنین صورتی افراد را باید آزاد بگذارد. این در حقیقت یک حرکت ملکوتی است. یک قیام عالی ملکوتی است که هر کسی با آزادی بیاید می تواند در آن شرکت کند و این است که حضرت اجبار نفرمود، در صورتی که اگر می خواست اجبار بفرماید، شاید لشگریان زیادی گرد می آمدند. این مسئله خیلی مهم است. محمدبن حنفیة را اجبار نفرمود. ابن عباس را اجبار نفرمود یا خیلی افراد دیگر که حضرت می توانست به آنها امر کند که با من بیایید و حکم ایشان هم برای آنها نافذ بود.
حضرت نفرمود، بلکه می بینیم که شب عاشورا فرمود حالا شب است و تاریک، هر کس می خواهد برود، برود و آنها را برای رفتن یا ماندن مخیّر نمود. این نکته هم می تواند از نظر علوم فقهی و اخلاقی ما خیلی مهم باشد و در فقه در باب جهاد مطرح شود. در دفاع نه، دفاع حکم دیگری دارد. البته در قضیه حضرت سیدالشهداء آنها که نظرشان این است که حضرت دفاع فرموده، در این دفاع هم ما می بینیم که حضرت اصرار نفرموده که افراد بیشتر باشند. البته اگر می آمدند جلوگیرشان نمی شد. مثلاً معروف است که حبیب بن مظاهر شب عاشورا رفت و 90 نفر از قبیله بنی سعد را برداشت و آورد که در بین راه جنگیدند و چون در مقابل لشگریان عمر سعد ناتوان بودند، برگشتند. حضرت جلوگیری نفرمود. الزام هم نفرمود.
مطلب دیگر که مهم است و البته از نظر فقهی مسلماً مورد بحث است کشتن ناگهانی و غفلةً است. در خانه هانی که ابن زیاد برای عیادت شریک ابن اعور به آنجا آمده بود و حضرت مسلم هم آنجا بود، ولی برای کشتن او اقدام نفرمود. بعد که علت آن را پرسیدند گفت به یاد دارم که پیامبر از فتک نهی فرمود. فتک یعنی انسان کسی را ناگهانی بکشد بدون اینکه اطلاع داشته باشد. تقریباً در اصطلاح امروز همان ترور است. در تواریخ هست که زن به او پیچید (گویا زن هانی یا از اهل آن خانه بود) که سوگند به خدا ابن زیاد را در خانه من نکش. در بعضی از تواریخ این علت هم ذکر شده که نخواستم در خانه هانی کشته شود چون هنوز رضایت هانی را احراز نکرده بودم.
در مورد رابطه اهداف با وسایل نیز این است که آن وسیله ای می تواند قربانی هدف شود که آن هدف چنان باشد که بتوان وسیله را در راه آن فدا نمود یعنی هدفی باشد که علاوه بر داشتن ارزش وسیله ای که از بین می رود ارزشی بالاتر نیز به عنوان اینکه آن وسیله قربانی آن شده داشته باشد و ما را به یک حقیقت عالیتر هم برساند. به عنوان رسیدن به یک هدف هم ارزش با وسیله یا پست تر از آن فدا کردن وسیله در راه هدف عقلاً قبیح است. همین عبارت معروف «برای دستمال قیصریه را به آتش کشیدن» مربوط به جایی است که هدف صد در صد مرجوح است. ذره ای ترجیح ندارد. گاهی هم مساوی است؛ مثلاً یک دستمال را آتش بزنیم که به یک دستمال دیگر برسیم که با همدیگر تفاوتی ندارند. یک دفعه هم این است که نه، دستمالی آتش می زنیم که بازار را حفظ کنیم، قیصریه را حفظ کنیم. این چنین جایی بعید نیست که هدف وسیله را مجاز کند. به نظر می رسد که اینها باب تزاحم است؛ مسئله اهم و مهم که در فقه می گوییم. در تزاحم اهم و مهم ملاحظه می شود ولی در تعارض مرجّحاتی هست که باید به آنها رجوع شود.
.
انتهای پیام /*