* مقاله ای از عباس ایزدپناه ارائه شده در کنگره بین المللی امام خمینی(س) و فرهنگ عاشورا

خورشید حماسه شور پیکار حسین

در دفتر راز رمز اسرار حسین 

مبهوت نگاه اوست آیینه عقل

صد لشکر عشق را جلو‌‌دار حسین

مقدمه

ناشناخته ‌ترین بُعد شخصیت ربانی امام(س)بعد عرفانی و مشرب سیر و سلوک اوست. بر اهل معنا پوشیده نیست که مشکلترین قلمرو در شناسایی آثار و شخصیت آن بزرگ همین جنبه است؛ زیرا پی بردن به دنیای عرفان امام اولاً، احاطۀ علمی بر قرآن و سنت اهل بیت و اصول و مبانی مکتبهای عرفانی را می‌طلبد. ثانیاً، سنخیت وجودی و شخصیتی با وی که رکن اساسی در شناخت شخصیتهای ربانی است؛ از همین روی قرآن درباره خود می‌فرماید: «لایَمَسُّه الّا المطهَّرون.» و «ما یعلم تأویلَه الّا الله و الرّاسخون فی العلم.» [1] و مولای عارفان در خطبه‌ای فرمود: «انّ امرَنا صعبٌ مستعصبٌ لا یعمله الّا عبدٌ مؤمنٌ امتحن الله ُقلبَه للإیمان و لایعی حدیثنا إلّا صدورَ أمینه و أحلامَ رزینه.» [2] دانستن کار ما بسی دشوار است، کسی آن را بر نمی‌تابد جز بنده‌ای که خداوند قلب او را بر ایمان آزموده باشد و سخن ما را نمی‌فهمد جز سینه‌های امین و عقلهای استوار. عقل رزین همان است که مولوی از آن به عقل کل یا عقل انبیاء و اولیاء تعبیر می‌کند. شاید «لُبّ» و «اَلباب» یا خرد ناب در قرآن به همین مفهوم به کار رفته باشد. اینک باید دانست که سخن و سیره آن ولی بحق و انسان کامل – از جمله مسلک عرفانی او- پرتوی از آفتاب ثقلین است. بدینسان، شرح و فهم آن، عقل رزین و قلب حزین می‌طلبد. «شمس تبریز تو را عشق شناسد نه خرد» یا به گفته حافظ:

شرح مجموعۀ گل مرغ سحر داند و بس     که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست

به عبارت دیگر، سخن بزرگان را بزرگان می‌فهمند؛ اندیشه و سیره امام برخاسته از عقل و اندیشه عادی نیست بلکه محصول افکار و اندیشه عالی است. آنانکه می‌خواهند اندیشه‌های آن بزرگ را بشناسانند باید خود در جنبه‌های نظری و عملی از افکار و شخصیت عالی برخوردار باشند وگرنه نمی‌توان با اندیشه عادی به شرح و تحلیل  اندیشه یا شخصیت عالی همت گماشت.

اینک زورق چوبین ماست و دریای ناپیدا کرانۀ عرفان امام که از بلندای ثقلین سیراب گشته و از بیان و زبانش جاری گشته است.

مقالۀ حاضر در صدد است ریشه‌ها و اصول اساسی مسلک عرفانی امام راحل را در چهار مقاله- البته اشاره‌وار- مورد بحث قرار دهد و در راستای آن هویت و ویژگیهای این مسلک که پرتوی از مکتب عرفانی سالار شهیدان حضرت حسین بن علی(ع) است، روشن شود. بنابراین، نخست به مسلکهای عرفانی مهم در تاریخ اسلام نظری می‌افکنیم؛ آنگاه با تبیین مختصر ویژگیهای عرفان مبتنی بر ثقلین، داوری اجمالی اسلام درباره مسلکهای یاد شده را نیز به دست می‌آوریم. پس از آن به چگونگی تجلی عرفان قرآنی و نبوی در آیینه شخصیت الهی اباعبدالله الحسین(ع) و قهرمانان حادثه عاشورا خواهیم پرداخت؛ سرانجام به تبیین ویژگیهای عرفانی متعالی حضرت امام همت خواهیم گماشت و روشن خواهیم کرد که مشرب عرفانی امام خمینی(س) پرتوی است از مکتب عرفانی حسینی؛ چنانکه عرفان سالار شهیدان، پرتوی است از عرفان ناب علی(ع) که به سرچشمه زلال نخستین؛ یعنی، عرفان پیامبر اکرم(ص) و قرآن کریم منتهی می‌شود و به وضوح خواهیم دید که مسلک امام، اوج قلۀ تکامل عرفان اسلامی است که در طی قرون و اعصار پیشین در کشاکش رد و قبول و اوج و حضیض بوده است. امام خمینی(س) آن کشتی طوفان زدۀ قرون را با کشتی نجات عرفان حسینی به ساحل امن رساند و با نورافکن هدایتش فلاح سرنشینان آن را بیمه نمود که پیامبر(ص) فرمود: «إنّ الحسین مصباحُ الهدی و  سفینةُ النّجاةِ.» پس شور خمینی شراره‌ای است از آتش عرفان حسینی چنانکه شور و حماسه یاران امام راحل پرتوی است از عرفان آتشین قافله سالار انقلابشان.

1-نگاهی به مسلکهای عرفانی

عشق درونی بشر به کمال مطلق و مایه‌های عمیق عرفانی در قرآن و سنت معصومین(ع) موجب گردید تا در دنیای اسلام به قلمرو معرفت خدا و اسماء و صفات او و راههای وصول به حضرت حق- که حقیقت علم عرفان است- توجه خاصی مبذول شود؛ از همین روی به‌تدریج این گرایشها از قلمرو فردی خارج شد و ماهیت فرقه‌ای و مسلکی به خود گرفت و در حوزه تمدن و تاریخ فرهنگ اسلامی، نهاد علم عرفان و دانش تصوف را به وجود آورد.

فرقه‌های عرفانی و نحله‌های تصوف بسیارند؛  ولی آنچه که در این بحث مهم است، آشنایی با مسلکهای کلان یا فرقه‌های عمده است. استاد جلال‌الدین همایی فرقه‌های قادریه، نقشبندیه و مولویه را بعنوان فرقه‌های کلان معرفی می‌کند. می‌گوید: «تصوّف اسلامی رشته‌ها و سلسله‌های مختلف متنوّع دارد که هر کدام به داشتن فصلی ممیز از نوع عقاید و آداب و رسوم و شعارهای خاص از دیگر طوایف ممتاز و مشخص می‌شوند، اما از یک نظر می‌توان جمیع طوایف و فرق صوفیه را به دو قسم کلی تقسیم کرد؛ یکی از اهل زهد و ریاضت و عبادت و ذکر و فکر؛ دیگر اهل وجد و حال و رقص  و سماع. از باب مثال می‌توان فرقه معروف نقشبندیه را از قسم اول و طایفه قادریه را از قسم دوم  شمرد.» [3]

پس از آن درباره مسلک سوم می‌نویسد: «اما مسلک تصوف مولوی از این جهت مابین طرق و سلاسل صوفیه ممتاز و مشخص است که مابین هر دو طریقۀ عبادت و ریاضت و ذکر و فکر را، با عشق و شور جذبه و وجود و حال و رقص و سماع جمع کرده است.» [4]

عده‌ای سلسله‌های مهم عرفان را به دوازده فرقه تقسیم کرده‌اند که عبارتند از:

قادریه، رفاعیه، بدویّه، سهروردیه، شاذلیه، نقشبندیه، چشتیه، شطاریه، مولویه، بکتاشیه، نعمت اللهیه و ذهبیه. [5] ولی از مطالعه سلسله اهل عرفان به دست می‌‌آید که از قرن دوم تا پایان قرن نهم، چهار فرقه مهم وجود داشته است: ملامتیه، قادریه، نقشبندیه و مولویه که هر یک ویژگیهای خاصی دارند. استاد مطهری فرقۀ پنجمی نیز بر فرقه‌های یادشده می‌افزاید که از سلسله‌های مشهور نیستند، آنان سلسله بی‌نام و نشانی هستند که به وحدت عرفان و برهان  و قرآن و اصالت وحی و سنت معصومین(ع) تأکید می‌ورزند؛ می‌فرماید: «از قرن دهم به بعد در جهان شیعه به افراد و گروههایی بر می‌خوریم که اهل سیر و سلوک و عرفان عملی بوده‌اند و مقامات عرفانی را به بهترین وجه طی کرده‌اند بدون آنکه در یکی از سلاسل رسمی عرفان و تصوف وارد باشند و بلکه اعتنایی به آنها نداشته‌اند و آنها را کلاً یا بعضاً تخطئه می‌کرده‌اند. از خصوصیات این گروه که ضمناً اهل فقاهت هم بوده‌اند، وفاق و انطباق کامل میان آداب سلوک و آداب فقه است.» [6] مرحوم مطهری از صدرالمتألهین(ره) و شاگردش مرحوم فیض کاشانی و مرحوم آقا میرزا هاشمی رشتی به‌عنوان کسانی یاد می‌کند که در عرفان نظری محیی الدین حتی از گذشتگان، استادترند ولی داخل در هیچیک از سلسله‌های تصوّف نیستند. [7]

چنانکه روشن است مرحوم ملّاصدرا در وادی عرفان روش نوین «وحدت عرفان و برهان و قرآن» را مطرح ساخت؛ ولی مرحوم آخوند ملاحسینقلی در گزینی و شاگردان آن بزرگ چون میرزا جواد ملکی تبریزی بیشتر به اصالت قرآن و اهل‌بیت(ع) در سیر و سلوک تأکید داشته‌اند. پس می‌توان سلسله‌های مهم عرفانی را به پنج دسته تقسیم کرد: ملامتیه، قادریه، نقشبندیه، مولویه و سلسله جدید که یا به اصالت وحی و سنت معصومین(ع) تاکید می‌ورزند و یا به وحدت عرفان و برهان و قرآن پافشاری می‌کنند. اینک به معرفی مختصر هر یک از فرقه‌ها می‌پردازیم تا جایگاه طریقه ششم که عرفان متعالی امام خمینی است مشخص شود.

1- مسلک ملامتیه: این مسلک که به مکتب خراسان معروف است توسط ابراهیم ادهم در 161 هجری قمری به وجود آمد ولی شیخ و پیشوای این فرقه، حمدون قصار (متوفای 270 هـ.ق) است. آنچه که اصول مسلک ملامتیه را تشکیل می‌دهد، ‌عبارت است از:

الف- اصرار داشته‌اند در سبک زندگانی و رفتار و روش اجتماعی برخلاف عامه باشند.

ب- می‌کوشیدند وضعی داشته باشند که مورد نفرت و تخفیف و ناخشنودی و اجتناب مردم گردند.

ج- اگر در باطن تابع شرع بودند می‌خواستند مردم آنها را تارک شرع بپندارند.

د- سعی می‌کردند مردم را علیه خود تحریک کنند تا حس لاابالیگری و بی‌اعتناییشان نسبت به خلق و قضاوت خلق مورد پیدا کند.

هـ- شعار ملامتیه «الملامة ترک السّلامة.» و «الشّهرة آفة.» بوده است و می‌خواستند به عدم تقوا و ترک شرع معروف شوند تا از سیر و سلوک درونی باز نمانند.

و- حمدون قصار پیشوای ملامتیان همواره دو عبارت را سرمشق خود قرار می‌داده است: «باید که علم حق تعالی به تو نیکوتر از آن باشد که علم خلق؛ یعنی، باید که اندر خلأ با حق تعالی معاملت نیکوتر از آن کنی که اندر ملأ با خلق» و «حجاب اعظم از حق شغل دل توست با خلق.» [8]

عده‌ای سلسله قلندریه را عبارت از ملامتیه افراطی دانسته‌اند که شیخ جمال‌الدین ساوه‌ای پیشوای آنان بوده است. ابن‌بطوطه در سفرنامه خود نقل می‌کند که: « وی به‌خاطر جلب نفرت زنی، ریش و ابروان خود را تراشید و از آن پس به همان وضع باقی ماند و پیروانش نیز تراشیدن سر و ریش و ابروان را بین خود مرسوم کردند.» [9]

2- سلسله قادریه: بنیانگذار این فرقه عبدالقادر گیلانی (متوفای 562 هـ.ق) است که در شمال ایران تولد یافته و در بغداد در گذشته است. استاد همایی – چنانکه گذشت – مشخصه اصلی این سلسله را توجه به وجد و سماع در سیر و سلوک می‌داند. نیز درباره این فرقه آمده است: «پیروان این مکتب، ‌وحدت وجودی هستند و به محبت و خدمت شهرت دارند. اگر چه در اصل از بین حنابله برخاسته‌اند اما تا حدود زیادی اهل تسامح و مسامحه بودند، ‌در این طریقت به حفظ سنت و شعائر تاکید می‌شود.» [10]

این فرقه در کردستان ایران و عراق طرفدارانی دارد و مراسم وجد و رقص و سماعشان معروف است.

3- نقشبندیه: این مسلک منسوب به خواجه بهاءالدین محمد نقشبند (متوفای 792 هـ.ق) است. استاد همایی مشخصهٔ اصلی این سلسله را توجه به ذکر و خلوت به جای وجد و سماع دانست. درباره آنان آمده است: «پیروان این طریقت در آغاز طرفدار زهد و فقر و سادگی بودند و اندیشه وحدت وجودی داشته‌اند، اما بعدها برخی از آنان به مدح‌گویی و مال‌اندوزی روی آوردند» [11]

4- مولویه: این سلسله منسوب به مولانا جلال الدین بلخی (متوفای 672 هـ.ق)است. پیروان این طریقت، معتقد به وحدت وجود هستند و توجه به وجد و سماع، قول و ترانه از مختصات این طریقت است.» [12] استاد همایی می‌نویسد: «اما مسلک تصوف مولوی از این جهت مابین طرق و سلاسل صوفیه ممتاز و مشخص است که مابین هر دو طریقه عبادت و ریاضت و ذکر و فکر را، ‌با عشق و شور جذبه و وجد و حال و رقص و سماع جمع کرده است بدین معنی که مراتب و مدارج سیر و سلوک از عبادات شرعی شروع و به مقام جذبه عشق و شور و مستی و وجد و حال و رقص و سماع منتهی می‌شود.» [13]

5- مکتب صدرالمتألهین و مرحوم ملاحسینقلی درگزینی (همدانی): مرحوم ملاصدرای شیرازی اصول و مبانی مکتب خویش را در قالب سفرهای چهارگانه در شاهکار جاودانهٔ‌ خود «الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیّة الأربعة» بیان کرده است. صدرالمتألهین با ایجاد وحدت میان مکاشفهٔ‌ عرفانی و قرآن و برهان، مشرب جدیدی تأسیس کرد که نقطهٔ‌ عطفی در تاریخ عرفان و فلسفه محسوب می‌شود. او سفرهای چهارگانه عرفانی را در قلمرو معرفت و هستی‌شناسی پیاده کرد. مسلک دیگر که بیشتر به قلمرو عرفان عملی نظر داشت توسط مرحوم ملاحسینقلی درگزینی و شاگردان او چون مرحوم میرزا جواد ملکی تبریزی، مرحوم قاضی و بهاری همدانی ترویج شد. مهمترین مشخصهٔ این مسلک، ‌اصالت قرآن و سنت اهل عصمت(ع) در سیر و سلوک عرفانی و عنایت تمام به حفظ شریعت و جانب فقه است.

اینک بی‌آنکه دربارهٔ مسلکهای یادشده به داوری بنشینیم به اصول عرفان در آیینهٔ‌ ثقلین نظری می‌افکنیم سپس در پرتو آن، فرقه‌های مذکور را از منظر نقد مرور خواهیم کرد آنچه به‌اختصار می‌توان گفت این است که هیچیک از مسلکهای یاد شده از جامعیت عرفان قرآنی برخوردار نیستند هر چند مسلک مرحوم صدرالمتألهین و مرحوم ملاحسینقلی همدانی – پس از آن مولویّه – به خاطر عنایت خاص به ثقلین به عرفان اسلامی نزدیکترند ولی چنانکه خواهیم دید، عرفان در آیینهٔ ثقلین و مکتب امام حسین(ع) و مسلک امام خمینی چهرهٔ‌ دیگری دارد.

2-عرفان در آیینهٔ‌ قرآن و سنت نبی اکرم(ص)

علی(ع) قرآن را حقیقتی می‌داند که حضرت حق در آن تجلی کرده است: «فتجلّی لهم سبحانه فی کتابه مِن غیرِ أن یکونوا یَرَوهُ.» [14] خداوند سبحان در کتابش بر آنان تجلی کرد بی‌آنکه او را با چشم ببینند. پس قرآن جامع صفات و اسماءالهی است که بر آیینه ضمیر پیامبر اکرم(ص) فرو آمده است؛ از این روی، آیینهٔ‌ انسان کامل نیز هست که مصداق اتمّ آن پیامبر خاتم(ص) است؛ یعنی، آن حضرت  قرآن عینی است. اینک اگر بتوانیم مشرب عرفانی قرآن را به دست آوریم به کلید عرفان پیامبر(ص) و اهل‌بیت او دست یافته‌ایم.

قرآن، ‌هستی را نور حضرت حق می‌شناسد: «اللهُ نور السّموات و الأرض.» [15] چنانکه بر این باور است که جهان در تسبیح و راز و نیاز عاشقانه است: «یسبح لله ما فی السّموات و ما فی الأرض.» یا «و إن من شیءٍ إلّا یسبّح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحَهُم.» [16] هیچ پدیده‌ای نیست جز آنکه برای سپاس حضرت حق تسبیح او را می‌گوید ولی شما تسبیح آنان را نمی‌فهمید. مرحوم ابن سینا در رساله عشق می‌نویسد: «هر یک از ممکنات به واسطه جنبه وجودی که در اوست همیشه شایق به کمالات و مشتاق به خیرات می‌باشند و بر حسب فطرت و ذات از شرور و نقصان که لازمه جنبه ماهیت و هیولاست متنفر و گریزانند همین اشتیاق ذاتی و ذوق فطری و جبلی که سبب بقای وجود آنهاست ما آن را عشق می‌نامیم.» [17]

قرآن پیروی از انسان کامل؛‌ یعنی، ‌رسول اکرم(ص) را اساس محبوب حضرت حق شدن و آغاز ولایت الهی می‌داند: «قل إن کنتم تحبّون الله فاتّبعونی یُحبِبْکُمُ اللهُ.» [18] بگو اگر خدا را دوست می‌دارید از من پیروی کنید تا خدا دوستتان بدارد. حدیث قرب نوافل، انجام نوافل، ‌اعمال صالح و عبادات را سبب محبوب حق شدن می‌شناسد تا آنجا که ارادهٔ‌ عبد در ارادهٔ‌ او و صفات وی در صفات او فانی می‌گردد؛ آنگاه او در ولایت الهی داخل می‌شود و آیینه اسماء و صفات می‌گردد. [19]

اینک مهم به دست آوردن ویژگیهای انسان کامل در عرفان قرآنی است:

1- اولین صفت انسان کامل قرآنی عشق و محبت آتشین به حضرت حق – جلّت عظمته – و اولیای خاص اوست. قرآن می‌فرماید: «والّذین آمنوا أشدّ حبّاً لله.»[20]  آنانکه ایمان آورده‌اند، به خدا بیشترین محبت را دارند. چنانکه علی(ع) در دعای کمیل می‌فرماید: «و أشتاقَ إلی قربک فی المشتاقین.» در گروه عاشقان به قرب تو عشق بورزم. یا «و قلبی بحبّک مُتَیَّماً.» دلم را به عشق و محبتت رام گردان. در مناجات خمس عشرة نیز آمده است:

 «أسئلک حبَّک و حبَّ مَن یحبّک و حبَّ کلِّ عملٍ‌ یوصِلُنی إلی قربک.» [21] خدایا عشق تو و عشق عاشقانت و عشق هر عملی را که مرا به تو نزدیک سازد از تو طلب می‌کنم.

2- ویژگی دیگر انسان کامل در قرآن، ‌تعقل و علم برتر است. او بر اثر تطهیر دل، مجلای خزاین علم حضرت حق می‌شود. قران از اهل تفکر و تعقل مکرر تجلیل کرده است. در قرآن تکرار واژه‌هایی چون تفهم، ‌تدبر، ‌تفکر و تعقل بیانگر جایگاه رفیع عنصر تفکر و تعمق در آفاق و انفس، در فرهنگ قرآنی است. این تفکر آنگاه که بر بال سیر و سلوک علمی و عملی می‌نشیند به مرتبه خود ناب و «لُبّ» می‌رسد آنگاه می‌تواند حقایق عالم را از حضرت علام‌الغیوب دریافت کند.

قرآن به این حقیقت با تعابیری چون «علم لدنی» یا عین‌الیقین و حق‌الیقین اشاره کرده است. به همین جهت پیامبر اکرم(ص) درس ناخوانده، دریافت کننده و مبین وحی الهی گردید. ابن سینا در اشارات می‌فرماید: «إذا بلغک أنّ عارفاً‌ حدث عن غیبٍ فأصاب متقدّماً ببشری أو نذیرٍ فصدق و لا یتعسّر علیک الإیمان به.» وقتی به تو خبر رسید که عارفی از غیب سخن گفته و به واقع رسیده است این خبر یا پیشگویی نسبت به خبری خوش یا بیم و هشدار باشد؛ تصدیق کن و باور آن بر تو دشوار نیاید. [22]

3-قدرت برتر (ولایت تکوینی): از ویژگیهای انسان کامل تجلی قدرت ذاتی حق در جوارح و جوانح است. او به‌خاطر فنای اراده همواره در سایه ولایت الهی است؛ به‌همین سبب اگر اراده کند می‌تواند با اذن الهی معجزه کند و چون حضرت عیسی(ع) مردگان را زنده کند و یا چون موسی(ع) و یارانش از دریا بگذرند و یا چون نبی اکرم(ص) با اشاره ماه را دو نیم کند و یا پای به معراج گذارد و یا در جنگ بدر با گروهی اندک بر سپاهی بسیار غلبه کند. ابن‌سینا در این‌باره می‌نویسد: «إذا بلغک أنّ عارفاً أطاق بقوّته فعلاً أو تحریکاً أو حرکةً یخرج عن وسع مثله بکلّ ذلک الاستنکار فلقد تجد إلی سببه سبیلا.ً» [23] وقتی به تو خبر رسید که عارفی با توان خویش کار یا حرکتی انجام داد که از توان مثل وی خارج است مبادا به‌طور مطلق انکار کنی؛‌ چون به عوامل  و اسباب آن راه خواهی یافت.

4-وحدت در عین کثرت: مرحوم ملاصدرا در بحث «حقیقت وجود» در برابر نظریه تباین موجودات در فلسفه مشّاء و وحدت وجود در نگرش اهل عرفان، ‌اصل تشکیک در حقیقت وجود را پذیرفت و معتقد شد که بر هستی نه تباین حاکم است و نه وحدت محض بلکه وحدت با کثرت به هم آمیخته‌اند؛ یعنی، ‌هستیها در عین اختلاف مراتب در اصل وجود مشترکند پس وجود، ‌هم منشأ اشتراک و هم منشأ امتیاز است. این اصل نظری در حکمت صدرایی، ‌در عرفان عملی نیز در چهره دیگری رخ می‌نماید و آن اصل وحدت بعد آسمانی با زمین، عشق الهی با عشق به خلق و سرنوشت جامعه و توجه به خدا در عین ارتباط با عوامل غفلت و بی‌خبری است. از ویژگیهای بارز عرفان قرآنی و نبوی این است که معرفت و محبت خدا را با روابط اجتماعی؛‌ یعنی، ‌سیاست، اقتصاد، ‌جنگ و درگیری درهم آمیخته است. قرآن در عین اینکه کتاب معرفت خداست، ‌کتاب سیاست و اقتصاد نیز هست. این اصل نشانگر آن است که قرآن به حق تجلی اسماء و صفات الهی و آیینهٔ‌ سیمای شخصیت ربّانی است.

مرحوم علامه طباطبایی زیر عنوان «الإسلام و عنایته بالاجتماع» می‌نویسد: «لا ریب أنّ الإسلام هو الدّین الوحید الّذی أُسّس بنیانه علی الاجتماع صریحاً‌ و لم یهمل أمر الاجتماع فی شأنٍ من شئونه... ثمّ خذ فی مقایسة ما وجدته بسائر الشّرائع الحقّة الّتی یعتنی بها القرآن و هی شرائع نوحٍ‌و إبراهیم و موسی و عیسی حتّی تعاین النّسبة و تعرف المنزلة.» [24] تردیدی نیست که اسلام یگانه آیینی است که آشکارا بنیاد خود را بر اجتماع بنا کرده است و نسبت به هیچیک از ابعاد و شئون اجتماع بی‌تفاوت نمانده است... پس از آن آنچه که – از معارف اسلام – یافتی با ادیان آسمانی دیگر – که قرآن به آنها عنایت دارد، ‌مانند آیین حضرت نوح(ع)، ابراهیم(ع)، ‌موسی(ع) و عیسی(ع) – مقایسه کن تا آنکه به تفاوت نسبت آنها پی ببری و جایگاه اسلام را بشناسی.

پس از آن به آیاتی چون: «دستور به همگان برای تمسک به ریسمان خدا، ‌وجوب کفایی امر به معروف و نهی از منکر، سرزنش تفرقه بعد از آمدن دلایل روشن، لزوم برادری و اصلاح میان برادران دینی، و دعوت به تعاون در کارهای نیک و تقوا و... به‌عنوان دلیل استناد می‌کند.

در سیره نبی اکرم(ص) این اصل نمود بیشتری دارد: حضرت در عین توجه کامل به معبود و عشق آتشین به وصال او، در سراسر دوران زندگی بعد از بعثت همیشه با دوست و دشمن ارتباط مستمر دارد و هماره با کژیها می‌ستیزد و با جبهه حق می‌پیوندد و در گستره جهانی از آن حمایت می‌کند و چنانکه روشن است حتی در واپسین لحظات عمر، ‌سپاه اسامه را برای نبرد با رومیان بسیج می‌کند و مسلمانان را به پیوستن به صفوف آن فرا می‌خواند و دمادم از تأخیر حرکت سپاه اظهار نگرانی می‌کند.

مرحوم صدرالمتألهین، سیر اهل سلوک تا وادی کمال نهایی را به چهار مرحله تقسیم می‌کند: سیر صعودی طولی از خلق به حق، ‌سیر عرضی در حق با حق، سیر نزولی از حق به خلق و سیر عرضی در خلق با حق. [25] اهل عرفان معتقدند که کمال نهایی انسان در مرحله‌ای است که سالک به مقام سیر در خلق با حق رسیده باشد؛ یعنی می‌تواند ضمن ارتباط با خلق و هدایت و رهبری آنها به سوی حق، ‌معرفت و لقای حضرت حق را نیز داشته باشد. به تعبیر حکیم سبزواری، سفر از خلق به حق، حرکت از کثرت به وحدت است ولی مرحله سوم، حرکت از وحدت به سوی کثرت خواهد بود.

درباره ویژگیهای سالک در مرحله چهارم می‌فرماید: «فیکون نبیّاً‌بنبوّة التّشریع و یسمّی بالنّبیّ، فإنّه ینبّئ عن بقائها و مضارّها – و کلّ ذلک بالحقّ، لأنّ وجوده حقّانیٌّ و لا یشغله الالتفات إلیها من التّوجّه إلی الحقّ.» [26] در نتیجه،  او پیامبر تشریع  می‌شود و نبی نامیده می‌شود چون از بقا و ضررهای دنیا خبر می‌دهد... همه آن اعمال به کمک حق تعالی است.

علی(ع) درباره اوصاف پارسایان می‌فرماید: «إن کان فی الغافلین کُتِبَ فی الذّاکرین و إن کان فی الذّاکرین لم یُکتَب من الغافلین.» [27] اگر در میان غفلت‌زدگان باشد در گروه ذاکرین نوشته می‌شود و اگر در میان ذاکران باشد از گروه غافلان نوشته می‌شود. در حکمت 147 در سفارش به کمیل می‌فرماید:صبحوا الدّنیا بأبدانٍ و أرواحها معلّقةٌ بالمحلّ‌الأعلی.» (حجتهای الهی) با بدنهاشان دنیا را همراهی کنند و روحهاشان در ملأ اعلی آویزان است.

5-حماسه: حماسه و سلحشوری در پیکار با ضد ارزشها یا پرشوری و سرسختی در توسعه ارزشها یکی از ویژگیهای عرفان اسلامی است. سرچشمهٔ‌ نظری این اصل را باید در صفت قهریهٔ‌ خداوند جستجو کرد. قرآن در آیاتی خدا را قهّار، عزیز (شکست ناپذیر)، خشم‌گیرنده بر جویندگان باطل و عصیانگران معرفی کرده است. در گفتارها و نیایشهای معصومین(ع) نیز از، درهم کوبنده ستمگران، غلبه کننده، نجات دهنده صالحان و... به عنوان صفات خداوند یاد شده است. هستی، که نور و جلوهٔ ‌اسماء و صفات حضرت حق سبحانه است، صفات عزت، غلبه، شکست ناپذیری و... نیز مصداق خواهد داشت. انسان کامل قرآنی که آیینهٔ‌ خدانماست، جامع صفات حماسه نیز خواهد بود. قرآن از صفات انسان کامل به اینکه «می‌کشند و کشته می‌شوند» رزم‌آوران خداجوی، سلحشورانی که در راه خدا از سرزنش سرزنشگران هراسی به دل راه نمی‌دهند و... یاد کرده است تا آنجا که به جرقّه‌های زیر سم اسبانشان در پیکار شب هنگام سوگند یاد می‌کند و نام مرده را از شهیدانشان برمی‌دارد.

برای سلحشوری پیامبر اکرم(ص) همین بس که صاحب ذوالفقار دربارهٔ‌ او فرموده است: «کنّا  إذا احمرّ البأسُ اتّقینا برسول‌الله(ص) فلم یکن منّا أقرب إلی العدوّ منه.» [28] ما هر گاه که کارزار برایمان دشوار می‌شد خود را با رسول خدا نگاه می‌داشتیم چنانکه از ما هیچکس به دشمن از او نزدیکتر نبود. از این شواهد که بگذریم به دریای ناپیدا کرانهٔ‌ نهج‌البلاغه می‌رسیم که اوج عرفان با موج حماسه‌ در هم آمیخته است. آنگاه که سپاه معاویه در نبرد صفین، آب را بر روی سپاه امام بست مولا گدازه‌های حماسه‌اش از آتشفشان فوران کرد و فرمود: «از شما خواسته‌اند تا دست به نبرد بگشایید. پس یا به خواری تن دردهید و از مقامی که دارید فرود آیید، یا شمشیرهایتان را از خون سیراب سازید و از آب گوارا بیاشامید.» «فالموت فی حیاتکم مقهورین و الحیاة فی موتکم قاهرین[29] مرگ در زندگی شماست اگر خوار شوید و زندگی در مرگ شماست اگر پیروز گردید.

می‌دانیم که علی(ع) در نهج‌البلاغه بسیاری از بزرگان اصحاب خویش را ستوده است ولی هیچیک از آنان مانند مالک اشتر(ره) مورد ستایش قرار نگرفته است آنجا که بعد از خبر شهادت او می‌فرماید: «مالک! وما مالک! لو کان جبلاً لکان قنداً و لو کان حجراً لکان صلداً، لا یرتقیه الحاضر والا یو فی علیه الطّائر[30] مالک! مالک چه بود! به خدا اگر کوه بود کوهی بود بی‌همتا، و اگر سنگ بود سنگی بود سخت، سم هیچ ستوری بر ستیغ آن نرسد و هیچ پرنده‌ای بر فراز آن پر نکشد. راز این ستایش شگفت‌انگیز چیست؟ وقتی در شخصیت جناب مالک تدبر می‌کنیم می‌یابیم که آن بزرگ جامع عرفان و خرد و حماسه است او بیش از سایر یاران حضرت صفات مولایش را در آیینه روح خود منعکس ساخته است که حماسه از بر جسته‌ترین آنهاست.

در خطبه‌های حضرت زهرا(ع) و دخت قهرمانش زینب(ع) و نیایشهای معصومین بخصوص صحیفه سجادیه، حضور حماسه را به روشنی مشاهده می‌کنیم.

حاصل سخن اینکه:

با توجه به ویژگیهای عرفان در نگرش قرآنی، عرفان، ‌علمی خواهد بود که از بنیادهای نظری و عملی شخصیت ربانی یا انسان کامل بحث می‌کند و هدف آن، شکوفایی قابلیتهای آیینه حق شدن در تمامی ابعاد انسانی است. بنابراین، وصل و فنا و فراق که از اصطلاحات رایج عرفان است در نگرش قرآن، مفهوم دیگری پیدا می‌کند. پس آنان که می‌خواهند مسلک عرفانی علی(ع)، حضرت زهرا(ع) و اهل‌بیت(ع) را بشناسند باید از این منظر به سیره آنان بنگرند چنانکه تحقیق در شیوه‌های تعلیمی و روش تربیتی و سیر و سلوک عرفانی امام خمینی(س) بدون توجه به اصول و ویژگیهای یادشده ممکن نخواهد بود. از رهگذر ویژگیهای عرفان قرآنی می‌توان به کاستیهای مسلکهای پیشین پی‌برد. مسلک ملامتیه علاوه بر افراط در دنیاگریزی مهمترین اصل عرفان را که حفظ کرامت انسانی است. زیر پا می‌نهد و اصل ذلت نفس را جایگزین آن می‌کند. مسلک قادریه و نقشبندیه نیز علاوه بر بی‌توجهی به اصول قرآنی در آداب سیر و سلوک فاقد بعد حماسی و اجتماعی قرآن هستند. مسلک مولویه هر چند از ابعاد وسیعتری برخوردار است؛ یعنی، عشق و تفکر و عنایت به اجتماع و حماسه را به هم می‌آمیزد، ولی بر اهل تحقیق پوشیده نیست که بعد حماسی و اجتماعی سروده‌های آن بزرگوار برجستگی چندانی ندارد بلکه بیشتر به وادی عشق و تفکر عرفانی می‌پردازد.[31]

ملاصدرا(ره) در قلمرو برهان و عرفان و انطباق آن دو بر قرآن موفق و شاهکار آفرین است ولی در بعد حماسی و اجتماعی نمود قابل توجهی ندارد همانگونه که مسلک عرفانی مرحوم ملا حسینقلی درگزینی و شاگردان بزرگوار وی علیرغم برجستگی قابل تحسین آن در اصالت دادن به قرآن و سنت معصومین(ع) و خدمت بزرگ به عرفان، مبتنی بر ثقلین، از جامعیت لازم برخوردار نیست؛ یعنی، عنصر تعقل و حماسه در این مسلک برجستگی لازم را ندارد. چنانکه می‌توان نتیجه گرفت که مکتب عرفانی محیی‌الدین عربی و شارحان مسلک او نیز از جامعیت قرآنی برخوردار نیست هر چند در قلمرو تبیین عرفان نظری، به بعد برهانی عرفان خدمت شایانی کرده است.

3. عرفان حسینی، آیینهٔ‌ عرفان نبوی و علوی

آفتاب عرفان قرآنی در همه ابعاد بر آیینه روح نبی اکرم(ص) پرتوافکن شد. و از مجلای آن بر ماه و ستارگان منظومه بشریت در قرون و اعصار نور افشانی کرد. نخستین آیینه، روح مولای عارفان علی(ع) بود. پس از او دخت گرامی نبی اکرم(ص) فاطمهٔ‌ زهرا(ع)؛ تا آنکه این ودیعه الهی به امام حسن مجتبی(ع) و امام حسین(ع) رسید. آنچه که در انتقال این امانت نقش حلقهٔ‌ وصل را بازی می‌کند، همانا عشق و محبت است که محبان را آیینه محبوب می‌سازد؛ به عبارت دیگر، بر اثر سیر و سلوک علمی و عملی، سالک، مجذوب و محبوب حضرت حق می‌شود: «مَن عشقنی عشقتُه.» یا به تعبیر حدیث قرب نوافل: «حتّی أُحِبَّه». آنگاه که سالک، محبوب حضرت حق شد طبق حدیث قرب نوافل، مجرای اراده و آیینه حق می‌شود. علی(ع) بر اثر محبت به نبی اکرم(ص) به مقام محبوبیت رسید تا آنجا که صفات و ویژگیهای محبوب در محب آشکار گردید و پیامبر(ص) فرمود: «یا علی آنچه من می‌بینم تو می‌بینی و آنچه می‌شنوم تو می‌شنوی جز آنکه پیامبر نیستی» یا اینکه فرمود: «یا علیّ نفسک نفسی؛ حربک حربی.» شخصیت علی(ع) نیز محبوب حضرت اباعبدالله الحسین(ع) بود تا آنجا که صفات پدر در فرزند متجلی شد؛ یعنی، همان عرفان و حماسه که در شخصیت علی(ع) در اوج بود از طریق اکتساب و وراثت و هم عنایت خاص حضرت حق، در امام حسین(ع) جلوه‌گر شد. پس امام حسین(ع) آیینه‌ای است از محبوب خود؛ یعنی، علی(ع). اینک می‌گوییم صفات و خصایل حضرت اباعبدالله(ع) نیز به عاشقان خود که اصحاب و خاندان کرام او بودند سرایت کرده بود و حضرت آنان را با عنوان «یا کرام» – ‌ای بزرگواران – خطاب می‌فرمود. آنان چنان به امام خود عشق می‌ورزیدند که شهادت در رکاب او را بزرگترین سعادت می‌دانستند. بدیهی است که چنین عشق و ارادتی به محبوب، صفات محبوب را در شخصیت محب منعکس خواهد ساخت. به عبارت دیگر، آنان آینه‌هایی بودند حسین‌نما چنانکه حضرت حسین(ع) آیینه‌ای بود علی‌نما و آن حضرت نیز آیینه خاتم‌النبین بود. پس چنانکه کوه مغناطیس بر اثر تماس با آهن، آن را به آهنربا مبدل می‌سازد و شبیه خود می‌کند. یا همانگونه که پیکره زنده، مواد غذایی را به سلولهای حیات تبدیل می‌کند و به تعبیر ابن‌سینا(ره) در طبیعیات اشارات، «شبیه‌سازی» می‌کند، رابطه با اولیای خدا نیز وجود آدمی را به انسان کامل مبدل می‌سازد. مولوی – چنانکه متواتر است – بر اثر ارتباط با شمس تبریزی، ابر عرفانش باریدن گرفت و چشمه‌های مثنوی معنوی و غزلیات شمس از زلال آن به جوش و خروش آمد چنانکه خود گفته است: «زاهد بودم ترانه گویم کردی» و یا:

عقل جزئی را قرین کن با خرد                                  تا که بازآید خرد از خوی بد

پس عرفان قرآنی با تمام ویژگیهایش در عرفان امام حسین(ع) منعکس شده بود. در شخصیت آن حضرت عشق آتشین به حضرت حق را در اوج مشاهده می‌کنیم. دعای عرفه آن حضرت یکی از عظیم‌ترین ذخایر معرفتی و عرفانی ماست. مرحوم شیخ عباس قمی در مقدمهٔ‌ دعای عرفه می‌نویسد:

  «بشر و بشیر پسران غالب اسدی روایت کرده‌اند که پسین روز عرفه در عرفات در خدمت آن حضرت بودیم. پس، از خیمهٔ‌ خود بیرون آمدند با گروهی از اهل‌بیت و فرزندان و شیعیان با نهایت تذلل و خشوع؛ پس در جانب چپ کوه ایستادند و روی مبارک را به‌سوی کعبه گردانیدند و دستها را برابر رو برداشتند مانند مسکینی که طعام طلبد و این دعا را خواندند: «الحمد لله لیس لقضائه دافعٌ و لا لعطائه مانعٌ... یا عدّتی فی شدّتی یا صاحبی فی وحدتی یا غیاثی فی کربتی یا ولیّی فی نعمتی...»؛ «سپاس از آن خداست که حکمش قابل دفع نیست و بخششش بازدارنده‌ای ندارد... ‌ای توشه من در سختی، ‌ای مونس من در تنهایی، ‌ای فریادرسم در گرفتاری، ‌ای صاحب نعمت من...» که زیباترین راز و نیاز عاشقانه با حضرت معبود است.

حضرت در عاشورا پیوسته نام معبود را بر زبان داشت. آنگاه که «جَون» به شهادت رسید فرمود: خدایا صورتش را سپید و رایحه‌اش را عطر آگین کن. و آنگاه که حضرت علی‌اکبر(ع) را به کارزار می‌فرستد می‌فرماید: پروردگارا بر این قوم گواه باش که شبیه‌ترین مردم از نظر سیما و اخلاق و گفتار به پیامبرت به سوی آنان روانه می‌شود. عاشقانه‌تر از همه مناجات واپسین دم حیات حضرت است که می‌فرماید: اللهمّ متعالِی المکان عظیم الجبروت شدید المحال غنیّ عن الخلائق... صبراً‌علی قضائک یا ربّ‌لا إله سواک یا غیاث المستغیثین ما لی ربٌّ سواک و لا معبود غیرک صبراً‌ علی حکمک یا غیاث من لا غیاث له یا دائماً‌لا نفاد له یا من یحیی‌الموتی یا قائماً‌ علی کلّ‌ نفسٍ بما کسبت اُحکم بینی و بینهم و أنت خیر الحاکمین.» ‌ای خدایی که مقامت بس بلند، خشمت شدید، نیرویت بالاتر از هر نیرو، تو که از مخلوقات خویش بی‌نیازی... و در برابر قضا و قدرت شکیبایم ‌ای پروردگاری که بجز تو خدایی نیست ‌ای فریاد رس دادخواهان که مرا جز تو پروردگاری و معبودی نیست بر فرمان تو بردبارم. ‌ای فریادرس آنکه فریادرسی ندارد، ‌ای همیشه زنده‌ای که پایان ندارد، ‌ای زنده کنندهٔ‌ مردگان. ‌ای خدایی که هر کسی را با اعمالش می‌سنجی میان من و اینان داوری کن که تو بهترین داورانی.

از سوی دیگر امام تمام تصمیمها و اصول رهبریش بسیار حکیمانه و از روی تفکر و اندیشهٔ‌ عالی است به گونه‌ای که آنچه خردمندان قوم در آیینه نمی‌بینند در خشت خام می‌نگرد؛ یعنی، او را دریایی از دانش با حقیقت بصیرت و بینش می‌یابیم. آنگاه که محمد بن حنفیه و خردمندان دیگر با دلایل بسیار، عزیمت حضرت و خاندانش به سوی مکه و کوفه را صددرصد برخلاف مصلحت می‌دانستند، حضرت اندیشه‌هایشان را ناصواب می‌داند که گذشت زمان از حکمت عمیق عملکرد حضرت پرده برداشت. او هم در آغاز و هم پایان حادثهٔ‌ عاشورا، عمر بن سعد و سپاه بی‌خرد او را به محاکمهٔ‌ منطقی و علمی کشید که سرانجام، دشمن پاسخی جز یاوه‌گویی نداشت. پس حادثهٔ‌ عاشورا در عین اینکه رستاخیز عشق و عرفان الهی است رستاخیز خرد برتر و اندیشهٔ‌ بلند و علم شهودی نیز هست، از همین روی یکی از ضروری‌ترین شیوه‌های تحریف‌شناسی عاشورا به کارگیری معیار عقل و تفکر در شناخت چگونگی حادثه است. زیرا که این حادثه محصول اندیشه و تفکر عالی امام حسین(ع) است پس چگونه ممکن است ماجرایی از این حادثه حتی با عقل عادی انسان ناسازگار باشد؟! گواه دیگر، اوج ابعاد معرفتی و خارق‌العادگی اندیشهٔ‌ حضرت در نیایش کوه عرفات و خطبه‌های بسیار عمیق و دریاگونهٔ‌ او در فاصلهٔ ‌حرکت از مدینه تا کربلاست.

بُعد سیاسی و اجتماعی شخصیت حضرت نیز بر کسی پوشیده نیست. بعد از مرگ معاویه و روی کار آمدن یزید امام(ع) در شرایطی قرار می‌گیرد که از سویی امر به معروف و نهی از منکر و از طرفی جهاد علیه طاغوت و سردمداران کفر وظیفهٔ‌ شرعی اوست او با رژیم فاسد مستبد به مخالفت برمی‌خیزد به همین سبب حکومت وقت نیز در مورد بیعت یا عدم بیعت امام(ع) بسیار حساب می‌کرده است. از اینها که بگذریم امام حسین(ع) عارفی سلحشور و سازش‌ناپذیر است تا آنجا که علیرغم احتمال خطر بسیار در مسیر حرکت از مدینه به مکه حرکت از راه اصلی را بر بیراهه ترجیح داد. از سخنان حماسی اوست که فرمود: «و الله لا أُعطیهِم بیدی إعطاءَ الذّلیل و لا أفرّ منهم فرارَ العبید.»[32]  سوگند به خدای هرگز به آنان چون فرومایگان دست بیعت نخواهم داد و چون بردگان پا به فرار نخواهم گذاشت. یا پیش از عزیمت به سمت کوفه: «من کان باذلاً ‌فینا مُهجتَه موطناً‌ علی لقاء الله نفسَه فلیَر حَل معنا.»[33]  هر کس می‌خواهد در رکاب ما از پیکر خویش بگذرد و روح خویش را به ملاقات خدا برساند با ما حرکت کند؛ و یا: «إنّی لا أری الموتَ إلّا سعادةً‌و الحیوةَ مع الظّالمین إلّا برماً.»[34]  من مرگ را جز سعادت و زندگی با بیدادگران را جز خواری نمی‌بینم.

وقتی این روح آتشین را با حماسهٔ‌ علی(ع) – به خصوص در خطبهٔ‌ حماسی «الموت فی حیوتکم...» و پیامبر(ص) مقایسه کنید مشاهده خواهید کرد که حضرت آیینه‌ای است که عرفان نبوی و علوی را منعکس می‌کند. شگفت آنجاست که وقتی شخصیت و رفتار یاران و اهل‌بیت آن حضرت را مطالعه می‌کنیم در آیینهٔ‌ روحشان سیمای امام حسین(ع) را به تماشا می‌نشینیم، یعنی، می‌یابیم که نوجوان نابالغ، شور آتشین شهادت در سر می‌پروراند، کلاه خود بر سر می‌نهد و زره بر تن می‌پوشد و در صحنهٔ‌ کارزار شیرانه می‌غرد و شربت شهادت می‌نوشد.[35]

 بدینسان، روح و شخصیت محب به‌سان آیینه است که قدرت انعکاس آن به میزان معرفت و محبت، نسبت به محبوب بستگی دارد. لذا آنانکه امام حسین(ع) را عمیقتر می‌شناسند، عمیقتر عشق می‌ورزند و آنانکه عمیقتر عشق می‌ورزند حسینی‌تر می‌اندیشند و حسینی‌تر عمل می‌کنند، امام خمینی(س) در اوج شناخت و عشق به شخصیت سالار شهیدان است زیرا که بعد از اهل عصمت(ع) هیچ عالم اسلامی یا عارفی را نمی‌توان سراغ گرفت که بسان او سیمای عرفان حسینی را در آیینهٔ‌ زلال شخصیت یا اندیشه و رفتار خویش منعکس سازد.

4-عرفان متعالی امام خمینی(س)، پرتوی از عرفان حسینی

بزرگترین مشخصهٔ‌ عرفان متعالی امام این است که آیینهٔ‌ عرفان حسینی است. به نظر ما کشف این نکته کلید راز شناسایی شخصیت و نظام ارزشی رزمندگان و شهیدان انقلاب اسلامی و هنر و ادبیات مقاومت است. باید دانست که امام راحل براساس تاثیر و تاثر میان محب و محبوب، روح و شور عرفان حسینی را به نسل انقلاب دمیده است، از همین روی تنها با معیار عرفان عابدانه یا حتی عاشقانه نمی‌توان آنان را شناخت و با زبان هنر یا علم به دیگران شناساند مگر اینکه امامشان را بشناسیم و امامشان را نتوانیم شناخت مگر آنکه امامِ امام، یعنی،سالار شهیدان را شناخته باشیم. چنانکه عرفان حسینی را نمی‌توان شناخت مگر آنکه عرفان قرآن را بشناسیم. اصول مسلک عرفانی امام را در پرتو عرفان امام حسین(ع) به اختصار در چند اصل می‌توان مطرح کرد:

1-محور بودن ثقلین:

در فلسفه و اصول و مبانی تربیت به اثبات رسیده است که عقل و اندیشه به خاطر تأثیرپذیری از سائقه‌های زیستی، ناتوانی طبیعی و ارتباط با اصول و ضوابط تفکر، ‌خطا می‌کند و از گوهر حقیقت فاصله می‌گیرد. هر چند بشر برای جبران این کاستی به وضع علم منطق و روش‌شناسی (Methodology) روی آورده است ولی خود معترف است که این ناتوانی پیچیده‌تر و فراتر از آن است که بتوان با دو داروی یادشده درمانش نمود. از سوی دیگر، علم شهودی یا مکاشفهٔ‌ عرفانی بشر نیز در معرض خطاست و خود اهل عرفان معترفند که همهٔ‌ واردات قلبی عارف از نوع «واردات رحمانی» نیست. مرحوم قیصری – بهترین شارح فصوص محیی‌الدین عربی- می‌گوید: «و الفرق بین الواردات الرّحمانیّة و الملکیّة و الجنّیّة و الشّیطانیّة یتعلّق بمیزان السّالک رحمانی و ملکی و جنی و شیطانی به معیار و میزان اهل سلوک و کشف بستگی دارد. آقای آشتیانی نیز در شرح می‌نویسد: «(اهل عرفان) القائات را تقسیم به القاء صحیح و فاسد نموده‌اند القائات صحیحه قابل وثوق و اعتماد است برخلاف القائات فاسد. القاء صحیح را تقسیم به القاء الهی و ربانی و القاء ملکی و روحانی کرده‌اند... القائات فاسد، منقسم به القاء شیطانی و نفسانی می‌شود، القاء شیطانی موجب تمایل انسان به معاصی می‌شود. القاء نفسانی موجب رغبت انسان به اموری که موجب التذاذ و حظوظ نفسانی است می‌گردد.» [36]

بنابراین، نه به عقل می‌توان اعتماد کرد و نه به کشف بلکه بشر به میزانی نیازمند است که حق را از باطل بازشناساند و آن میزان «وحی و سنت اهل عصمت» است. مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی(س) در تبیین فلسفهٔ‌ بعثت پیامبران می‌فرماید: «البعثة حسنةٌ لاشتمالها علی فوائد: کمعاضدة العقل فیما یدلّ‌علیه و استفادة الحکم فیها لا یدلّ.» [37] بعثت نیکو است چون دارای فوایدی است مانند: کمک رسانی به عقل در آنچه که خرد بدان راه دارد و به دست آوردن حکم در آنچه که بدان راه ندارد. پس وحی الهی معیاری است که حتی معیار یا عقل داور نیز به آن نیازمند است؛ پس وحی میزان میزانهاست. اهل عرفان نیز میزان خطایابی در مکاشفات را وحی الهی دانسته‌اند. استاد آشتیانی می‌نویسد: «معیار و میزان تمیز بین اقسام القائات و واردات، شرع است.» [38]

اینک باید دانست که این اصل در قرآن و نهج‌البلاغه جایگاه خاصی دارد. قرآن در سه آیه بطور صریح داوریهای خلاف داوران را، فسق، بیدادگری و کفر دانسته است و وظیفهٔ‌ نبی اکرم(ص) را داوری در میان مردم براساس وحی می‌داند. [39] در سورهٔ‌ نساء به طور صریح مردم را به فرمانبرداری کامل از خدا و پیامبرش و اولی‌الامر فرا خوانده است – أطیعوا الله و أطیعوا الرّسول... – و در ادامهٔ‌ آن فرموده است: «اگر در چیزی اختلاف کردید (برای داوری صحیح) آن را به خدا و پیامبرش بازگردانید – فردّوه إلَی الله و الرّسول -» [40] علی(ع) در واپسین دم عمر خویش دو وصیت از خود به یادگار گذاشت که یکی خطاب به عموم مردم است و دیگری خطاب به امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و هر آنکه وصیت حضرت به او خواهد رسید. مولا در فرازهایی، به اصل ثقلین تاکید عجیبی دارد. در وصیت به دو فرزند بزرگوار می‌فرماید: «الله الله فی‌القرآن، لا یسبقکم بِالعمل به غیرُکم.» خدا را خدا را در حق قرآن، مبادا دیگران در عمل به آن بر شما پیشی گیرند. در وصیتی دیگر: «أقیموا هذین العمودین و أوقدوا هذین المصباحین.»[41].. این دو ستون (خدامحوری و سنت رسول اکرم(ص)) را برپا دارید و این دو چراغ پرفروغ را فروزان نگه دارید. در صفات پارسایان نیز فرمود: «یشترون به دواءَ دائِهم.» درمان درد خویش را از قرآن می‌طلبند. دربارهٔ‌ جایگاه سنت اهل‌بیت(ع) نیز در خطبهٔ‌ دوم فرمود: «هم أساس الدّین و عماد الیقین، إلیهم یفی الغالی و بهم یلحق التّالی.» آنان (اهل‌بیت) زیربنای دین و ستون یقین هستند. اهل غلو (تندرو) باید به سوی آنان بازگردد و عقب‌مانده (کندرو) باید به آنان برسد. این اصل بنیادین، در عرفان امام خمینی(س) جایگاه اساسی و در فهم اندیشه‌ های آن بزرگ نقش کلیدی دارد. امام(س) سیرهٔ‌ نظری و عملیش بر این اصل مهر تایید زده است که می‌توان از وصیت‌نامهٔ‌ آن عزیز به عنوان مهر نهایی تعبیر کرد که با رساترین تعبیر و بلندترین فریاد از او به یادگار مانده است. بشنوید: «و بعد اینجانب مناسب می‌دانم که شمّهٔ‌ کوتاه و قاصر در باب ثقلین تذکر دهم؛ نه از حیث مقام غیبی و معنوی و عرفانی که قلم مثل منی عاجز است از جسارت در مرتبه‌ای که عرفان آن بر تمام دایرهٔ‌ وجود، از ملک تا ملکوت اعلی و از آنجا تا لاهوت و آنچه در فهم من و تو ناید... و نه از آنچه بر بشریّت گذشته است از مهجور بودن از حقایق والای ثقل اکبر و ثقل کبیر که از هر چیز اکبر است جز ثقل اکبر که اکبر مطلق است و نه از آنچه گذشته است بر این دو ثقل از دشمنان خدا و طاغوتیان بازیگر....» تا آنجا که: «ما مفتخریم و ملّت عزیز سر تا پا متعهّد به اسلام و قرآن مفتخر است که پیرو مذهبی است که می‌خواهد حقایق قرآنی را که سراسر آن از وحدت بین مسلمین، بلکه بشریّت دم می‌زند، از مقبره‌ها و گورستانها نجات داده و به عنوان بزرگترین نسخۀ نجات دهندۀ بشر از جمیع قیودی که بر پای و دست و قلب و عقل او پیچیده است و او را به سوی فنا و نیستی و بردگی و بندگی طاغوتیان می‌کشاند، نجات دهد...» دربارۀ جایگاه اهل‌بیت(ع): «ما مفتخریم که ائمّۀ معصومین(ع) از علیّ بن ابی طالب گرفته تا منجی بشر، حضرت مهدی صاحب الزّمان – علیهم آلاف التّحیّة و السّلام – که به قدرت خداوند قادر زنده و ناظر امور است، ائمّۀ ما هستند...»

پس قرآن و سنت رسول اکرم(ص) و اهل‌بیت او در اندیشۀ امام، معیار معیارها هستند چه در قلمرو علم و اندیشه و چه در وادی کشف و عرفان. البته پیش از این بزرگ، فرزانگانی چون محیی‌الدین، قونوی، ملاصدرا و... نیز بر این باور بودند که قرآن و سنت محور است. ولی آثار فکری، مشرب عرفانی و جلوه‌های رفتاری امام از برجستگی خارق‌العاده‌ای برخوردار است.

2- تفکر و اندیشۀ عالی:

سیرۀ نظری و عملی امام گواه این مدعاست که او در پرتو قرآن و تعالیم اهل‌بیت(ع) به عنصر تفکر و اندیشه احترام خاصی قائل است. او هم از تعقل و اندیشۀ متداول حمایت می‌کند و هم از تفکر و اندیشۀ عالی و فراتر از سطح معمولی.

برای مثال، کتاب تهذیب‌الاصول، کشف‌الاسرار ولایت فقیه و مکاسب – محرمه و بیع –، نامۀ آن حضرت به گورباچف و تاکید مکرر به حفظ فقه جواهری و سنتی و تاکیدهای مکرر به دانشگاهیان برای احیای علوم تجربی با اندیشۀ مستقل و توسعۀ صنعت در پرتو علوم، همه بیانگر این نکته است که در عرفان امام، تفکر و تحقیق یکی از ارکان سیر و سلوک عرفانی است، بلکه تفکر در مسلک او نخستین گام سلوک است می‌فرماید: «بدان که اول شرط مجاهده با نفس و حرکت به جانب حق تعالی، تفکر است و بعضی از علمای اخلاق آن را در بدایات، در مرتبۀ پنجم قرار داده‌اند و آن نیز در مقام خود صحیح است. و تفکر در این مقام عبارت است آنکه، انسان لااقل در هر شب و روز مقداری – ولو کم هم باشد – فکر کند در اینکه آیا مولای او که او را در این دنیا آورده و تمام آسایش و راحت را از برای او فراهم کرده... آیا وظیفۀ ما با این مولای مالک الملوک چیست؟.» در فراز دیگری چهل حدیث می‌فرماید: «بدان که از برای تفکّر، فضیلت بسیار است و تفکّر مفتاح ابواب معارف و کلید خزائن کمالات و علوم است و مقدّمۀ لازمۀ حتمیّۀ سلوک انسانیّت است.» [42]

پس از آن تفکر در آفرینش و نظام خلقت و تفکر در احوال نفس را مورد بحث قرار می‌دهد. از تدبر در آغاز پیدایش انقلاب مقدس اسلامی نیز به دست می‌آید که آن بزرگ مانند محبوبش امام حسین(ع) آنچه را که دیگران در آیینه نمی‌دیده‌اند در خشت خام می‌دیده است با آنکه از مشکلات راه چون جنایت رژیم در نیمۀ خرداد 42 و حوادث تلخی که پس از آن پدید آمد، خبر داشته است. پس ما نه تنها در قلمرو عرفان نظری و فلسفۀ مشاء و اشراق، اعجاز علمی و قدرت فکری محیی‌الدین، ابن‌سینا و ملاصدرا را در آثار عرفانی و فلسفی امام  شاهدیم که در قلمرو تفکر اصولی، فقهی و سیاسی نیز او را در سلسلۀ بزرگ فرزانگان این وادی می‌یابیم بلکه پرتوی از بینش سیاسی و اجتماعی سرور آزادگان را در سیرۀ علمی او شاهدیم. پس اندیشۀ او مصداق روشن وحدت عرفان و برهان و قرآن است که فرزانگان پیشین بر آن تاکید داشته‌اند.

3- عشق و محبت آتشین به حضرت معبود و اولیای خاص

در سیرۀ نظری و علمی امام بعد دیگری جلب توجه می‌کند که بسیار برجسته است. در این وادی که قدم می‌گذارید با دنیایی چون دنیای راز و نیاز امام حسین(ع) در صحرای عرفات و نیایشهایش در واپسین لحظات شهادت مواجه می‌شوید و یا به دنیای غزلیات حافظ، مولانا و خواجه عبدالله انصاری و سوخته‌دلان دیگر سفر می‌کنید. این آثار که در قالبهای نثر علمی وزین و هنر شعر عرضه شده‌اند از دنیای عشق و محبت خدا و اولیای خاص او پرده برمی‌دارند. اینک قطره‌هایی از آن دریای مواج:

  «و اخرق حجاب الطّبع و الطّبیعة، فإنّک من عالم القدس و الطّهارة و دار النّور و الکرامة – فإذا خرقت الحجب الظّلمانیّة رأیت ظهور الحقّ فی کلّ الأشیاء و إحاطته علیها و انّها آیاته و بیّناته الدّالّة بکمالاتها علی کمال منشأها و بارئها.» [43] پردۀ طبیعت را پاره کن، زیرا که تو از عالم قدس و پاک و سرچشمۀ نور و کرامتی... آنگاه که پرده‌های تاریک را پاره کردی ظهور و تجلی حضرت حق و احاطه‌اش را در همۀ موجودات خواهی دید و خواهی یافت که آنان نشانه‌های او و دلایلی هستند که با کمالشان بر کمال سرچشمۀ خود و آفریننده‌شان رهنمون می‌شوند. در پایان سرالصلوة می‌فرماید: «جذوه‌ای از آتش محبت خود در دل ما افکن تا جذبه‌ای حاصل آید و خرمن خودی و خودپرستی ما را به نور نار عشقت بسوزان تا جز تو نبینیم و نخواهیم و جز سرکوی تو بار قلوب را نیندازیم.» [44]

او ولایت علویه را صورت می‌داند که عبادتها و عقاید و ملکات، مادۀ آن می‌باشند: «فسائر العبادات بل العقائد و الملکات بمنزلة الهیولا و الولایة صورتها و بمنزلة الظّاهر و هی باطنها و لهذا من مات و لم یکن له إمامٌ فمیتته میتة الجاهلیّة و میتة کفرٍ و نفاقٍ و ضلالٍ... ففی الاسماء الإلهیّة اسم الله أکمل و فی المظاهر الإنسان الکامل، و کمال شریعته بالولایة.» [45] پس عبادتها بلکه عقاید و ملکات به منزلۀ ماده است و ولایت صورت آنهاست و آنان به منزلۀ ظاهرند و ولایت، باطن آنهاست و از همین روست که اگر کسی بمیرد و امامی نداشته باشد به مرگ دوران جاهلیت و کفر و نفاق و گمراهی مرده است... پس در اسماء الهی «الله» کاملترین اسماء است و در مظاهر اسماء، انسان کامل است که کاملتر از همۀ مظاهر است و در میان شرایع شریعت او کاملتر است و کمال شریعت او  به ولایت است. او در آثار عرفانی خویش از این مضامین بلند بسیار دارد. پیداست که مرکب نثر، برای حمل بار سنگین این معانی، لنگ و جامۀ آن بر اندام مفاهیم آسمانیش تنگ است. به همین سبب برای ابراز آن زبان شعر را به کار می‌گیرد که سمند پیامهای بلند آسمانی است. بشنو:

آن دل که به یاد تو نباشد دل نیست    قلبی که به عشقت نطپد جز گل نیست

آن کس که ندارد به سر کوی تو راه               از زندگی بی‌ثمرش حاصل نیست

یا:

از هستی خویشتن گذر باید کرد                     زین دیو لعین صرف‌نظر باید کرد

گر طالب دیدار رخ محبوبی                          از منزل بیگانه سفر باید کرد

و یا:

تا دوست بود تو را گزندی نبود                                 تا اوست غبار چون و چندی نبود

بگذار هر آنچه هست و او را بگزین              نیکوتر از این دو حرف پندی نبود

یا در قالب غزل:

آید آن روز که خاک سر کویش باشم              ترک جان کرده و آشفتۀ رویش باشم

ساغر روح فزا از کف لطفش گیرم                از هر دو جهان، بستۀ مویش باشم

رسد آن روز که در محفل رندان سرمست                    رازدار همه اسرار مگویش باشم

در سوز و گدازی دیگر:

آن ناله‌ها که از غم دلدار می‌کشم                   آهی است کز درون شرربار می‌کشم

با یار دلفریب بگو: پرده برگشا                                 کز هجر روی ماه تو، آزار می‌کشم

گفتی که دوست باز کند در به روی دوست          این حسرتی است تازه که بسیار می‌کشم

و گدازه‌های آتشین دیگر که تفصیل آن رسالۀ دیگری می‌طلبد.

4- وحدت در عین کثرت:

عرفان حسینی امام(س) از دنیا گریزیهای عارفان ملامتی یا انزواگرایان به دور است. او وحدت را در عین کثرت می‌جوید و عرفان او نیز که عین دیانت است از سیاست جدا نخواهد بود. به همین سبب به احیای بعد اجتماعی اسلام همت می‌گمارد و فقه سیاسی را در قلمرو تئوری و عمل زنده می‌کند. دربارۀ این اصل در وصیت‌نامه می‌نویسد: «اسلام و حکومت اسلامی پدیدۀ الهی است که با به کار بستن آن، سعادت فرزندان خود را در دنیا و آخرت به بالاترین وجه تأمین می‌کند و قدرت آن را دارد که قلم سرخ بر ستمگریها و چپاولگریها و فسادها و تجاوزها بکشد... و مکتبی است برخلاف مکتبهای غیر توحیدی در تمام شئون فردی و اجتماعی و مادّی و معنوی و فرهنگی و سیاسی و نظامی و اقتصادی دخالت و نظارت دارد و از هیچ نکته‌‌ای ولو بسیار ناچیز که در تربیت انسان و جامعه و پیشرفت مادّی و معنوی نقش دارد، فروگذار ننموده است.» [46] در کتاب ولایت فقیه می‌نویسد: «مگر زمان پیغمبر اکرم(ص) سیاست از دیانت جدا بود؟ مگر در آن دوره عدّه‌ای روحانی بودند و عدّۀ دیگر سیاستمدار و زمامدار؟... اگر ما مسلمانان کاری جز نماز خواندن و دعا و ذکر گفتن نداشته باشیم، استعمارگران و دولتهای جائر متّحد آنها هیچ کاری به ما ندارند؟» [47]

وصیت‌نامۀ آن بزرگ که صحیفۀ انقلاب نام گرفت، و رهبری اعجازآمیز بحرانهای انقلاب اسلامی در مرحلۀ پیکار و سازندگی تا نامه به رئیس اتحاد شوروی همه گواه این مدعاست که او مانند سرورش امام حسین(ع) دخالت در سیاست و اصلاحات اجتماعی را از عرفان و دین جدایی‌ناپذیر می‌داند و بی‌تفاوتی نسبت به سرنوشت جامعه را از دیانت به دور می‌شناسد او مصداق «رجالٌ لا تُلهیهم تجارةٌ و لا بیعٌ عن ذکر الله.» است و آینه‌ای از عرفان پیامبر اکرم(ص) که بی‌تفاوتی نسبت به امور مسلمین را خارج از فرهنگ اسلام می‌داند: «من أصبح و لم یهتمّ بأمور المسلمین فلیس بمسلمٍ.» آنکه روزگار بگذراند و نسبت به امور مسلمین اهتمام نورزد، مسلمان نیست.

5- عرفان حماسی:

در تاریخ زندگی بشر سه نوع حماسه می‌توان شناخت: حماسه برای حماسه مانند حماسه و سلحشوری نادرشاه افشار و جلال‌الدین خوارزمشاه، حماسۀ اخلاقی، مانند حماسۀ پهلوانان اخلاقی شاهنامه و چهره‌هایی چون مرحوم تختی و آن سلحشورانی که انسانیت و اخلاق را به بهای پیروزی و چیره‌شدن بر حریف نفروختند. حماسه از نوع نخست عاری از هویت اخلاقی و عرفانی است آنجا فقط خشم و شجاعت مطرح است. نوع سوم، حماسۀ عرفانی است که در شاهکار جاودانۀ حکیم ابوالقاسم فردوسی جلوه کرده است. در تاریخ اسلامی، فردوسی بزرگترین حکیم حماسه سراست. آن بزرگ نخستین کسی بود که بعد از اهل‌بیت(ع) عرفان را با حماسه و کشاکش زندگی درآمیخت در داستان رستم و اسفندیار، رستم سمبل یک عارف حماسی است. او برای غلبه بر اسفندیار که رویین‌تن شده بود با زال که مظهر خرد است مشورت می‌کند و او رستم را به چاره‌جویی از سیمرغ فرا می‌خواند. سرانجام رستم با راهنمایی سیمرغ بر اسفندیار چیره می‌شود. بی‌شک این هماهنگی میان عرفان و حماسه در نگرش و اندیشۀ حکیم توس از ارادت و محبت آتشین او به پیامبر(ص) و علی(ع) سرچشمه گرفته است. او دربارۀ ولایت علی(ع) چنین سروده است:

اگر در دلت هیچ مهر علی است                     تو را روز محشر به خواهشگری است

به مینو بدو رسته گردیم و بس                     در رستگاری جز او نیست کس

وگر در دلت زو بود هیچ زیغ                                   بدان کو بهشت از تو دارد دریغ

چو باشد تو را عقل و تدبیر و رای                 به نزد نبی و علی گیر جای

گرت زین بدآید گناه من است                                    چنین است آیین و راه من است

بر این زاده‌ام هم بر این بگذرم                      چنان دان که خاک پی حیدرم

آری این سیمای عرفان پیامبر(ص) و علی(ع) است که در آیینۀ روح و شخصیت هنری و فکری فردوسی تجلی کرده است. یکی از نقادان متعهد ادبیات معاصر می‌نویسد: «حافظ و مولانا و دیگر بزرگان هر اندازه که بزرگ باشند باطن گرایانی هستند که از ظاهر عاجز مانده و از توجیه درست زیستن آدمی بر خاک ناتوانند و بی‌پروا بگویم که عرفان این دو بزرگمرد تهی از خودبنیادی مخرب نیست یا نیازمند به تأویل است حال آنکه باطن و ظاهر در کار حکیم توس همواره با همند و یکی دلالت کنندۀ به دیگری است. باور به یزدان و پاکی و نیکی و رادمردی و داد و دهش و نماز و نیایش و پادافرۀ روز رستاخیز، با زندگی و جنگ و عشق و شهامت و غم و شادی و سوگ و سرور یگانه‌اند.» [48] در شخصیت عرفانی امام(س) هم اندیشه‌های عمیق ملاصدرا و محیی الدین را نظاره‌گریم و هم سوز و گدازهای عاشقانۀ فخرالدین عراقی و حافظ را به وضوح می‌نگریم و هم روح حماسی و سلحشور امام حسین(ع) را شاهدیم. شخصیت مرحوم فردوسی جامع عرفان، خردمندی و حماسه است ولی همین ابعاد در امام برجستگی بیشتر بلکه اوج وصف‌ناپذیری پیدا می‌کند تا آنجا که حتی با حکیم توس غیرقابل قیاس می‌سازد. حماسۀ امام که پرتوی از وصف قهر و غضب الهی است در شخصیت او شکوه دیگری یافته است، یعنی، همانگونه که از نای امام حسین(ع) فریاد «هیهات منّا الذّلّة.» را می‌شنویم، از نای این بزرگمرد نیز فریاد برائت از مستکبران جهان در مراسم حج و غرش شیرانه علیه قرارداد اسارتبار کاپیتولاسیون را می‌شنویم و در برابر تهدیدهای جدی مستکبران فریاد: «آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند.» یا: «اسرائیل باید از بین برود.» را می‌شنویم. چه خوب سروده است شاعر متعهدش:

وه چه خبطی آن سلالۀ بید کرد                     شیر ما را در نجف تبعید کرد

بیشه هرگز هیبت شیری نکاست                   از نجف جز شیر هرگز برنخاست

رفت از خوف خمینی شب به غار                  این فقط یک تیغه بود از ذوالفقار

هر کجا شور حسینی می‌شود                        یک خمینی صد خمینی می‌شود

یا علی شیر دغل گیرت کجاست؟                   یا ولی عصر، شمشیرت کجاست؟[49]

حاصل سخن:

پیامبر اکرم(ص) که کاملترین آیینه است از طریق محبت و نفوذ معنوی در اولیای خاص حضرت حق جلوه‌گر شد تا آنکه تجلی اسمائی حضرت حق به اباعبدالله الحسین(ع) رسید. چون تجلی اسماء از طریق اولیا بستگی به میزان معرفت و تعالی نفس و محبت به اولیا دارد، پس هر کسی که تعالی معرفتی و محبتی پیدا کند بیشتر می‌تواند آیینۀ اولیای حضرت حق بشود. امام خمینی(س) چون از بعد معرفت و محبت به حضرت حق و سالار شهیدان در اوج بود بدیهی است که برای انعکاس ابعاد شخصیتی اباعبدالله الحسین(ع) بهترین آیینه باشد. به همین سبب آثار و اندیشه‌های آن بزرگ به تجلیگاه عرفان حسینی مبدل شد. چنانکه همان ویژگیها به آیینۀ زلال روح و شخصیت یاران مخلص و مستعد امام راحل، رزمندگان خداجوی و نسل انقلاب اسلامی انعکاس یافت که در وصف آنان باید گفت:

در مصاف عشق، مرد کارزار                       از تبار نور، نسل ذوالفقار

بند تن از پای جان بگسستگان         با خمینی عهد با خون بستگان[50]

بنابراین، ذوب شدن در عرفان امام خمینی(س) پلی است برای ذوب شدن در عرفان حسینی چنانکه امام در شخصیت عرفانی سالار شهیدان فانی بود. شهید صدر(ره) گفت: «ذوبوا فی الإمام الخمینّی کما ذاب هو فی الإسلام.» در امام خمینی فانی شوید آنسان که او در اسلام فانی شده است. پس چنانکه مرحوم ملاصدرا از تلفیق قرآن، عرفان و برهان مکتب حکمت متعالیه را بنیان نهاد امام(س) نیز مسلک عرفان متعالی را بر مبنای قرآن و سنت به وجود آورد که با محور بودن ثقلین، تعمق و تفکر، تلازم با اجتماع، عشق آتشین به حضرت حق و حماسۀ عرفانی گره خورده است به همین دلیل از مسلکهای عرفانی دیگر جدا می‌شود و با حکمت متعالیه از جهت عنایت به برهان و قرآن و با مسلک مولوی بخاطر برجستگی عشق الهی و تعقل و عنایت نسبی به حماسه هماهنگ می‌شود چنانکه با نگرش و اندیشۀ حکیم فردوسی بخاطر برجستگی حماسه و آمیختن آن با خرد و عرفان بسیار سنخیت پیدا می‌کند ولی با این همه مسلک عرفانی امام بخاطر دسترسی بیشتر به آبشخور زلال قرآن و مکتب اهل‌بیت(ع) از نوعی جامعیت و کمال برخوردار است که در هیچیک از آن گرایشها نمی‌توان سراغ گرفت. پس می‌توان گفت: امام(س) در دنیای عرفان اسلامی – در قلمرو نظر و عمل – به احیاگری بزرگی دست زده است.

«مکتبش جاوید و راهش پر رهرو باد»

خرقه‌پوشان به وجود تو مباهات کنند          ذکر خیر تو در آن سوی سماوات کنند

پارسایان سفر کرده در آفاق شهود                 با نسیم صلوات تو مناجات کنند

بعد از این شرط نخستین سلوک این باشد        که خط سیر نگاه تو مراعات کنند[51]

 

پای نوشتها:

[1] - واقعه، 79 و آل عمران، 7.

[2] - نهج‌البلاغۀ دکتر شهیدی، خطبۀ 189.

[3] - همایی، جلال الدین، مولوی نامه، ج1، ص 591.

[4] - همان، ص 592.

[5] - یثربی، سید یحیی، سیر تکاملی و اصول مسائل عرفان، ص 176-178، چاپ دانشگاه تبریز،

[6] - مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم اسلامی، کلام، عرفان و حکمت عملی، ج2، ص 141.

[7] - همان، ص 140.

[8] - ر. ک. منوچهر مرتضوی، مکتب حافظ، ص 114-165.

[9] - همان، ص 118  /  سفرنامۀ ابن‌بطوطه، ص 23.

[10] - ر. ک. ارزش میراث صوفیه، ص 98.

[11] - همان.

[12] - ر. ک، سیر تکاملی و اصول مسائل عرفان، سیدیحیی یثربی، ص 178.

[13] – مولوی ‌نامه، ج2، ص 592.

[14] - نهج‌البلاغۀ شهیدی، خطبۀ 147.

[15] - نور، 35.

[16] - جمعه، 1 و اسراء، 44.

[17] - رسائل ابن‌سینا، ص 151 و 154، ترجمۀ ضیاءالدین دری، چاپ کتابخانۀ مرکزی.

[18] - آل‌عمران، 31.

[19] - کلینی، اصول کافی، ج2، باب من اذی المؤمنین و احتقوهم، حدیث 7 و 8.

[20] - بقره، 165.

[21] - ر. ک. مفاتیح‌الجنان، دعای کمیل و مناجات خمس عشره  /  مناجات 9.

[22] - ابن‌سینا، اشارات، ج 3، نمط 10، ص 398.

[23] - همان، ص 397.

[24] - المیزان، ج4، ص 94.

[25] - ر. ک، اسفار، ج1، مقدمه، شرح حکیم سبزواری.

[26] - همان، ص 15.

[27] - نهج‌البلاغه شهیدی، خطبۀ 193.

[28] - همان، کلمات قصار، غریب کلامه، حکمت 9.

 [29]- همان، خطبۀ 51.

[30] - همان، حکمت 443.

[31] - مقتل مقرم، ص 344 و سخنان حسین بن علی(ع)، محمدصادق نجمی، ص 325.

[32] - انساب الاشراف، ج3، ص 118 – لهوف، ص 53 و 69 و ر. ک، تحف العقول. ص 171.

[33] - انساب الاشراف، ج3، ص 118 – لهوف، ص 53 و 69 و ر. ک، تحف العقول. ص 171.

[34] - انساب الاشراف، ج3، ص 118 – لهوف، ص 53 و 69 و ر. ک، تحف العقول. ص 171.

[35] - آشتیانی، جلال‌الدین، شرح مقدمۀ قیصری، ص 586.

[36] - همان، ص 592.

[37] - کشف‌المراد، بخش الهیات بالمعنی‌الاخص، مقصد چهارم، آغاز بحث نبوت.

[38] - شرح مقدمۀ قیصری، ص 586.

[39] - ر. ک. مائده، آیات 44، 45، 47 و خطبۀ 149.

[40] - نساء، 59 -70.

[41] - ر. ک، نهج‌البلاغه شهیدی، نامۀ 47 و خطبۀ 149.

[42] - ر. ک. چهل حدیث.

[43] - ر.ک. شرح دعای سحر.

[44] – ر.ک. سرالصلوة.

[45] – ر.ک. شرح دعای سحر.

[46] – ر.ک. صحیفۀ انقلاب، فراز 2.

[47] – ر.ک. ولایت فقیه، ص 9.

[48] - میرشکاک، یوسفعلی، در سایۀ سیمرغ  /  ص 9.

[49] - عزیزی، احمد، شرجی آواز، ص 122-123.

[50] - از همین قلم.

[51] - اخلاقی، زکریّا، دفتر تبسّمهای شرقی، ص 25-26.

منبع: 

مجموعه مقالات کنگره بین‌المللی امام خمینی(س) و فرهنگ عاشورا  

 

. انتهای پیام /*