فرهاد شو و تیشه بر این کوه بزناز عشق، به تیشه ریشهی کوه بکنطور است و جمال دوست، همچون موسیٰیاد همه چیز را جُز او دور فِکن.
فخر است برای من، فقیر تو شدناز خویش گُسستن و اسیر تو شدنطوفانزدهی بلای قهرت بودنیکتا هدف کمان و تیر تو شدن.14 اسفند 1363
غیر ره دوست کی توانی رفتن؟جز مدحت او، کجا توانی گفتن؟هر مدح و ثنا که میکنی مدح وی استبیدار شو ای رفیق! تا کی خفتن؟اردیبهشت 1363
سرمست ز بادهی تو خواهم گشتنبیهوش فتادهی تو خواهم گشتناز هوش گُریزانم و از مستی مستتا شاد ز دادهی تو خواهم گشتن.اسفند 1363
ای یاد تو راحت دل درویشان!فریاد رسان مُشکل درویشان!طُور و، شجر است و، جلوهی روی نگار[1]یاران! این است حاصِل درویشان.14 اسفند 13631- ناظر به آیه ی 143 سوره ی اعراف است.
ای پیر! مرا به خانقاهی برسانیاران همه رفتند به راهی برسانطاقت شدم از دست و پناهی نرسیدفریاد رسا! پناهگاهی برسان.14 اسفند 1363
ای دوست! مرا خدمت پیری برسانفریاد رَسا! به دستگیری برسانطور است هوس در این ره دور و درازیاری کُن و یار خوش ضمیری برسان.اسفند 1363
بیدار شو ای یار! از این خواب گرانبنگر رُخ دوست را به هر ذرّه عیانتا خوابی در خودیّ خود پنهانیخورشید جهان بُود ز چشم تو نهان.
ای روی تو شمع محفِل بیماران!وی یاد تو مرهم دل بیماران!بر بستر مرگ ما، طبیبانه بیاای دید تو حلّ مشکِل بیماران!بهمن 1363
از جور رضاشاه، کجا داد کنیم؟زین دیو بَرِ کِه ناله بنیاد کنیم؟آن دم که نفس بُود، ره ناله ببستاکنون، نفسی نیست که فریاد کنیم.
طاعت نتوان کرد، گناهی بکُنیماز مدرسه، رو به خانقاهی بکُنیمفریاد اَنَاالْحَق، رهِ منصور بودیا رب! مددی که فکر راهی بکُنیم.اسفند 1363
ای روی تو، نوربخش خلوتگاهمیاد تو، فروغ دل ناآگاهمآن سرو بُلند باغ زیبایی رادیدن نتوان، با نظر کوتاهم.اسفند 1363
یاران! نظری که نیکاندیش شومبیگانه ز قید هستی خویش شومتکبیر زنان رو سوی محبوب کُنماز خرقه برون آیم و درویش شوم.اسفند 1363
من پشّهام، از لُطف تو طاووس شومیک قطرهام، از یم تو قاموس شومگر لُطف کنی پر بگُشایم چو مَلَکآمادهی پابوس شه طوس شوم.اسفند 1363
تا چند ز دست خویش فریاد کنم؟از کردهی خود، کُجا روم داد کُنم؟طاعات مرا، گناه باید شمریپس از گنه خویش، چسان یاد کُنم؟اسفند 1363
گر بر سر کوی تو نباشم چه کنم؟گر والهی روی تو نباشم چه کنم؟ای جان جهان به تار موی تو اسیر!گر بستهی موی تو نباشم چه کنم؟اسفند 1363
ای دوست! مدد نما که سیری بکُنمطاعت به کناری زده، خیری بکُنمفارغ ز توییّ و منی و سِرّ و علنیاری طلبم، روی به دیری بکُنم.اسفند 1363
آن روز که ره به سوی میخانه برمیاران همه را به دلق و مسند سپُرمطومار حکیم و فیلسوف و عارففریادکشان و پایکوبان بدرم.14اسفند 1363