آن زمان شناسنامه نبود.[1] نام نوزاد را روی کاغذی یا پشت جلد یک کتاب و غالباً در پشت جلد قرآن کریم می نوشتند. نام روح الله در زیر نام نورالدین در پشت جلد چرمی یک قرآن خطی نقش بست. وقتی ثبت احوال شناسنامه داد مأموران ثبت به گمان آنکه میتوان تاریخ زندگی را نیز علی الحساب ثبت کرد، علی الحساب نوشتند: 1279 شمسی. روز و ماه را هم ننوشتند و شاید هم این گونه نبوده است و مأموران ثبت از سر لطف دو سال بزرگتر نوشتند تا سربازگیران شاه به سراغش نیایند.[2] او تنها کسی نبود که تولدش را شناسنامه راست نمی گفت. بسیاری دیگر یا رشوه می دادند یا با مأمور ثبت آشنایی داشتند لذا بعضی از شناسنامه ها بزرگتر از صاحب شناسنامه است. اما چرا شناسنامه آقاروح الله تاریخ دیگری را نشان می دهد؟ آن زمان که شناسنامه گرفت، سال در 1304 بود و برادرش که همه چیز را به دقت یاد داشت می کرد، گفت: 1305 [3] و نام مأمور ثبت را گفت: جعفری نژاد در گلپایگان که البته درست است. اما شناسنامه ای را که جمهوری اسلامی بدو داد علی اکبر رحمانی رئیس کل ثبت احوال از تهران بجای کارمندی که شاید دوست داشته این افتخار نصیب او گردد امضا کرد و این معنایش آن است که اگر تاریخ زندگی اش را به سیاق وقایع نگاران بنویسند هرچه بنویسند چندان فرقی نخواهد داشت، چنانکه در شناسنامه هر تاریخی که نوشتند، تاریخی را که او رقم زد تغییر نداد. حتی سربازی نرفتنش در گرو بزرگی و کوچکی شناسنامه نبود زیرا مجتهدها را قانون از خدمت معاف می کرد.
نام خانوادگی
نام خانوادگی از رسم دوران شناسنامه مانده است. قبل از آن بیشتر مردم با نام پدر شهره می شدند یا نام مکانی که در آنجا متولد شده یا سکونت داشتند، به آنان نام خانوادگی می داد.[4] بعضی بزرگان که تألیفات مهمی داشتند، نام تألیفشان بر آنان می ماند[5] و صاحب منصبان حکومتی القاب از شاه می گرفتند.[6] وقتی نام سیدروح الله در شناسنامه رفت، نام خانوادگی مصطفوی شد، شاید به آن جهت که نام پدر، مصطفی بود چنانکه آقانورالدین لقب پدربزرگ را بر خود نهاد و هندی[7] نام گرفت و آقامرتضی برادر بزرگتر نام خانوادگی پسندیده را بیشتر پسندید و پسندیده[8] شد و سیدروح الله که در سال تنظیم سند 23 ساله بود بی گمان آگاهانه خود را به مصطفی منسوب کرد تا نام شهید را زنده بدارد زیرا چهار ماه و بیست و دو روز از لبان پدر اذان شنیده بود، خطوط چهرۀ پدر را در هر لبخند بر ذهن زلالش حک می کرد و گاه سینه خیز خود را به سینۀ پدر می کشاند ولبان بر لبهای هم بوسه می داد. اما هنوز نمی توانست بابا بگوید و جانم بشنود که پدر به قصد سفر، آخرین بوسه بر گونۀ پسر زد و بیرون شتافت و دیگر به خانه باز نیامد. چرا که خان و خانبازی بیداد کرده بود و آقامصطفی که می رفت تا ندای مظلومان خمین را به سایر بلاد بَرَد تا شاید گشایشی شود، در میانۀ راه اراک شهید و روح الله در ابتدای راه حیات یتیم شد.
[1] )) مقررات احصائیه و سجل احوال در سال 1297 در دوران نخست وزیری وثوق الدوله (حسن وثوق) در تهران به اجرا در آمد و کمیساری ها (کلانتریها) که در افواه عامه «کُمِیْسَری» تلفظ می شد مأمور اجرای آن بودند (روزنامه ایران همان سال) اما قانون آن در سال 1304 از مجلس گذشت.
[2] )) قانون نظام وظیفه از سال 1307 اجرا شد اما در سال 1304 وقتی شناسنامه می دادند، بیخ گوشی زمزمه می شد که شناسنامه برای دریافت مالیات و سربازی اجباری است. اعزام به سربازی سالها طول کشید تا عادی شود. چرا که به دلیل زشت کرداری و فساد اخلاق و تندخویی قزاقها که آوازه اش تا کوره دهها نیز رفته بود مردم تلاش می کردند به هر قیمتی که شده از اعزام جوانان خود به نظام وظیفه خودداری کنند و سهل ترین راه این بود که شناسنامه را بزرگتر از سن واقعی فرزندانشان بگیرند. سن آنهایی که هنگام دریافت شناسنامه تا اعزام به سربازی چیزی نمانده بود بزرگتر ثبت می شد ولی بعضی مأموران ثبت به خیال خدمت یا به طمع رشوه سن بچه ها را نیز بزرگتر از سن واقعی ثبت می کردند و سالها بعد خانواده ها دچار مشکل می شدند. چرا که مأموران نظام وظیفه به سراغ نوجوانان ده پانزده ساله ای می آمدند که به اعتبار شناسنامه هجده سال داشتند.
[3] )) حتی در جایی که آن حضرت تاریخ تولد را اصلاح می کند، جمله ای آن را مبهم کرده است: «بحسب شناسنامه شماره: 2744 تولد: 1279 شمسی در خمین (اما در واقع 20 جمادی الثانی 1320 قمری) تاریخ قطعی تولد: 20 جمادی الثانی مطابق اول مهر 1281 شمسی است. (18 جمادیالثانی1320 مطابق 30 شهریور 1281 صحیح است)» حضور - خرداد 1370 ص 5
[4] )) مانند میرزای قمی، شیخ جعفرنجفی، وحید بهبهانی...
[5] ))مانند صاحب جواهر، صاحب مکاسب، صاحب قوانین...
[6] )) مانند: مستوفی الممالک، ملک المتکلمین، اتابک اعظم...
[7] )) حضرت امام(ره) نیز در غزل «پیر مغان» در دیوانش خود را «هندی» نامیده:
عهدی که بسته بودم با پیر می فروش در سال قبل؛ تازه نمودم دوباره دوش
دیگر حدیث از لب «هندی» تو نشنوی جز صحبت صفای می و حرف می فروش
[8] )) این جانب سید «مرتضی هندی» که بعداً حسب الامر کمیسیون دوستی (دولتی) ایران الزاماً نام فامیل خود را از «هندی» به «پسندیده» تغییر دادم و مقامات دادگستری از تبدیل به «مصطفوی» نام فامیلی ایشان (حضرت امام) و «احمدی» چون عربی بود خودداری کردند. گنجینه دل
.
انتهای پیام /*