مشکلی که رژیم پهلوی در ایران به وجود آورده بود، ایجاد جامعه ای بسته و حکومتی مطلقه بود. جامعه ای که در آن مشارکت فکری و عملی نبود؛ جامعه ای که آزادی در تمامی ساحت ها معنایی نداشت؛ جامعه ای که انتخابات و رقابت در عرصه سیاست بازیچه ای بیش نبود؛ جامعه ای که تمام توان و تلاش خود را برای کنار زدن دین در عرصه اجتماعی گذاشته بود و جامعه ای که یأس و نا امیدی در آن موج می زد و کشوری درست شده بود که فرهنگ سیاسی مردمش پر بود از فرهنگ حذف و ترس و خشونت. در چنین فضایی نظام سیاسی پهلوی برای تحصیل مشروعیت خود به چند دستگاه مشروعیت بخش چنگ زد: دستگاه مشروعیت بخش غربی، دستگاه مشروعیت بخش مذهبی که به صورت ظاهری و سطحی کارهای مذهبی را انجام می داد؛ ولی در اصل یکی از کارهای مهمش، دین زدایی از اجتماع و حیات سیاسی مردم بود. مشروعیت بخش دیگر، باستان گرایی است، کهه می توان گفت هیچ یک از این دستگاه های مشروعیت بخش چون از درون خود به صورت صحیح رشد و نمو نکرده بود، نتوانست مشکلات پهلوی اول و دوم را حل کند، نه این که نتوانست؛ بلکه بر مشکلاتش افزود و مخالفان را با دیدگاه های مختلفی و با گستره و بُرد کوتاه و بلند وارد صحنۀ عمل سیاسی و مبارزه کرد، که در این راستا حضرت امام خمینی در زمره یکی از مخالفان واقعی پهلوی قرار گرفت و با تفکر و اندیشه نوی خود توانست نظام پهلوی را به چالش بکشاند و از صحنه روزگار حذف نماید، و ایده ها و دیدگاه های خود را که برگرفته از سنت فکری سیاسی مکتب تشیع بود، از لابه لای کتاب ها بیرون کشیده و به صحنه عمل نشاند. امام، اسلام واقعی را با داعیۀ برپایی دموکراسی واقعی در جهان برای همه انسان ها و ملت های دیگر به عنوان الگویی جاودان مطرح کرد. امام به مسئولین مملکتی و دولتمردان جمهوری اسلامی سفارش و نصیحت کرد، کاری نکنند که ادامه کار و کنش طاغوت باشد و فقط اسم عوض شود؛ بلکه در عمل، الگویی برای دیگر ملت ها باشند.
علل مخالفت امام خمینی با نظام سیاسی پهلوی را می توان این گونه فهرست کرد: نابودی اعتقادات اسلامی، از بین رفتن استقلال کشور، نقض قانون اسلامی، امتیازات داده شده به غرب، پیوند پنهانی و غیرمستقیم با اسرائیل، هزینه های بیهودۀ تسلیحاتی، فساد رایج در میان بزرگان دولتی، رکود و نابسامانی در بخش کشاورزی، افزایش هزینه های زندگی، کمبود مسکن، گسترش روز افزون حلبی آبادها و شکاف فزاینده میان فقرا و
ثروتمندان، سرکوب روزنامه ها و احزاب سیاسی و در یک تقسیم بندی کلی و اساسی تر می توان گفت که، حضرت امام علل مخالفت خود، و ملت ایران علیه نظام پهلوی را در سه بخش زیر مطرح می کند:
1 - روحیۀ خودکامگی و استبداد پهلوی (نفی طاغوت).
2 - نفوذ استعمار و سلطه گری آن ها بر ملت مسلمان ایران و وابستگی شاه به اجانب (نفی استعمار).
3 - و از همه مهم تر، بافت فکری تشیع که مخالف با طاغوت و ظلم می باشد (طرح جایگزینی حکومت اسلامی).
1 - استبدادی بودن حکومت پهلوی
از حضرت امام خمینی سؤال می شود که دلایل اصلی شما برای مخالفت با شاه چیست؟ امام جواب می دهند: خیانت های بیش از حدّ شاه در تمام زمینه ها دلیل اصلی مخالفت ما با او است. او سال های زیادی برخلاف تمام موازین قانونی حکومت کرده است. کشتارهای بیش از حدّ او، وابستگی او به اجانب، هدم استقلال کشور به تمام ابعاد، حکومت غاصبانه او را محکوم می کند. ملت او را نمی خواهد، او باید برود.
یا در مصاحبه ای که مجله آلمانی اشپیگل با امام انجام می دهد. ایشان در جواب خبرنگار آلمانی می فرمایند:
سبب اصلی قیام مردم کشور، شخص شاه و رژیم اوست، این پدرش و خود اوست که طی پنجاه و پنج سال، اولاً، با اسلام باکینه توزی دشمنی کرده اند و در هدم اسلام به عنوان حافظ آزادی و استقلال کشور کوشیده اند.
ثانیاً، تمام آزادی ها و حقوق ملت مصرح در قانون اساسی را از میان برده اند. و ثالثاً، استقلال کشور را به کلی از میان برده اند. تمام بنیادهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی که این ملت طی قرون برای زندگانی مستقل خویش فراهم آورده بود، به وسیلۀ این رژیم از میان برده شده است.[1]
همان طور که می دانیم استبداد، دشمن اصلی آزادی و استقلال است. وقتی در عرصه ای استبداد رخ نمود، آزادی و استقلال جایگاهی نخواهند داشت. لابد آن هایی که خواستار آزادی و استقلال هستند، باید با استبداد درگیر شوند. امام خمینی در این باره می فرمایند:
یکی از بنیادهای اسلام، آزادی است. انسان واقعی ملت مسلمان، فطرتاً یک انسان آزاد شده است. رژیم کنونی ایران [رژیم شاه ]می خواهد و می کوشد و تاکنون کوشیده است که این بنیادهای مترقی را در هم بشکند. بنیاد دیگر اسلام، اصل استقلال ملی است. قوانین اسلام تصریح دارند که هیچ ملتی و هیچ شخصی حقّ مداخله در امور کشور ما را ندارد؛ اما رژیم [شاه] این استقلال را از ما رفته و بر باد داده است.[2]
در جای دیگر امام خمینی وقتی که خبرنگار بی بی سی، علل مخالفت با شاه را می پرسد، این گونه تشریح می کند:
اسلام دینی است که هم سیاست دارد و هم اموری که مربوط به غیر سیاست است. و شاه که ما با او مخالف هستیم، هم با سیاست اسلامی مخالف است، که سیاست مملکت هم همان است، و هم با امور مذهبی. و ما به این هر دو جهت با شاه مخالف هستیم. هم نسبت به مذهب تعدیات و جسارت هایی کرده است و هم نسبت به مملکت خیانت هایی در طول تاریخ زندگی اش کرده است. و بدین جهت همۀ مردم ایران با او مخالفند.[3]
امام یکی از علل مخالفت خود با نظام پادشاهی ایران را فقدان قانون ذکر می کند و بر این اعتقاد است که، حتی حکام خون ریز هم قانونی داشته اند و پیرو قانون بوده اند؛ ولی شاه ایران از قانون و قانون گرایی بهره ای نبرده است، مثلاً چنگیز خون ریز هم تابع یک قانونی بوده است؛ ولی شاه ایران تابع هیچ قانونی نیست. ایشان در این زمینه می فرمایند:
چنگیز با آن طبع وحشی گری و صحرایی که داشته است، با آن خون ریزی هایی که کرده است، تابع یک قانون بوده است که به آن قانون می گفتند، «یاسانامه بزرگ» و مغول، چنگیز و سایر مغول – تخلف از آن قانون نمی کردند. حتی تعبیر بعضی این بوده است که احترام آن قانون پیش مغول، مثل احترام قرآن در صدر اسلام پیش مسلمین بوده است. تخلف از آن قانون مساوق [مساوی] با مرگ بوده است. این مغول و این چنگیز که تابع یک قانونی بوده اند ما ببینیم که آیا در این زمان، در این عصر که ما واقع هستیم، این رژیم ایران، این شاه ایران، آیا تابع چه قانونی است؟ آیا هیچ قانونی در ایران حکومت دارد؟ احترام برای قانونی قائل هست؟[4]
ما یک حکومتی می خواهیم که قانون باشد، تبع قانون باشد، نه یک حکومتی که تبع شیطان باشد.[5]
«وَالَّذِینَ کَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ وَیَأْکُلُونَ کَما تَأْکلُ الْأَنْعامُ وَالنّارُ مَثْوًی لَهُمْ»[6] این میزان است... آن هایی که... بدون یک قانونی - بدون قانون اسلامی - تمتع می کنند و می خورند، این ها اکلشان، اکل حیوانی است «وَالنّٰارُ مَثْوًی لَهُمْ»در روایتی است که از برای کافر هفت تا مِعاء است و از برای مؤمن معاء واحد است. مؤمن یک معاء بیشتر ندارد و آن معاء قانون است، شکمش را، سایر لذایذش را تطبیق می کند با قانون اسلام؛ تخلف از قانون اسلام نمی کند. اما آن کسی که مؤمن نیست، از راه شهوت می خورد، بدون این که تطبیق با قانون بکند، این یک معاء، از راه غضب می خورد بدون این که تطبیق بکند با قانون، این هم یک معاء.[7]
2 - نفی استعمار
دومین علت مخالفت امام خمینی با رژیم طاغوتی، نفوذ استعمار و سلطه گری آن ها بر ملت مسلمان ایران و وابستگی شاه ایران به آنان ذکر شده، که در زیر به گفتار امام در این باب استشهاد می کنیم. امام می فرمایند:
در عصر ما، ملت ما یافت که شاه به واسطۀ پیوندی که با غرب، مخصوصاً با امریکا دارد و همین طور با شرق، تمام مخازن ما را به باد داده است؛ بلکه نیروهای انسانی ما را نیز به هدر داده است؛ و فهمیدند جنایات فوق العاده ای که مرتکب می شود، به واسطۀ پیوندی است که شاه با ابر قدرت ها دارد. از این جهت، ملت ما بپا خاست و سایر ممالک، از جمله ممالک اسلامی نیز به این حقیقت تلخ توجه پیدا کردند.[8]
در جای دیگر می فرمایند:
یکی از جهاتی که ما را در مقابل شاه قرار داده است، کمک او به اسرائیل است. من همیشه در مطالبم گفته ام که شاه از همان اول که اسرائیل به وجود آمد با او همکاری کرده است و وقتی که جنگ بین اسرائیل و مسلمانان به اوج خود رسیده بود، شاه همچنان نفت مسلمین را غصب کرده و به اسرائیل می داد و این امر، خود از عوامل مخالفت من با شاه بوده است.[9]
در یکی از مصاحبه ها خبرنگار از امام پرسید که، چرا شما از زمان برکناری مصدق تاکنون اعمال امریکا را متهم می کنید. آیا دلیل هم دارید؟ امام بدین مضمون فرمودند:
سالیان دراز است که امریکا برخلاف همه موازین بین المللی و انسانی، در امور داخلی کشور ایران دخالت مستقیم دارد. به طوری که امروز می بینیم، وقتی که شاه در پرتگاه سقوط قرار گرفته و ملت ایران برای به دست گرفتن سرنوشت خود بپا خاسته است، مستقیماً رئیس جمهور امریکا و نیز بعضی از سایر مقامات عالی رتبه امریکایی رسماً دخالت می کنند و علی رغم اراده قاطع ملت ایران، اعلام می کنند که ما از شاه حمایت می کنیم و باید حمایت بکنیم؛ چون بهترین دولت و حافظ منافع ما در منطقه است. در سالیان دراز می بینیم که اکثر، بلکه تمامی سیاست های شاه در زمینه های مختلف در جهت تأمین هر چه بیشتر منافع امریکا و هم دستان امریکا بوده است. کشاورزی ایران را به نفع امریکا نابود کرده است، مخازن زیرزمینی و مخصوصاً نفت را به غارت امریکا داده است و ایران را با پول نفت، انبار اسلحه ساخته است.[10]
سرمایه داران امریکایی، ایران را بهترین نقطه برای استثمار می دانند.[11]
3 - تفکر شیعه طاغوت را نمی پذیرد
در این قسمت نیز همچون قسمت های قبلی به نظرات امام خمینی - معمار بزرگ انقلاب اسلامی - استناد خواهیم داشت. ایشان می فرمایند:
اما این که چرا امروز تمامی علمای مذهبی علیه رژیم شاه و دولت های او قیام کرده اند، بسیار واضح است. امام علی علیه السلاممی گوید: «خداوند از دانشمندان پیمان گرفته است که بر سیری ستمگر و گرسنگی مظلوم سکوت نکنند.» و این شاه ستمگر و دار و دستۀ اوست که با همۀ فقر طاقت فرسای مردم ما، میلیاردها دلار ثروت کشور را به خود اختصاص داده است و نیز «اگر بدعت ها در دین ظاهر شود بر علما است که دانش خود را آشکار کنند»، . . . این شاه است که با انواع دروغ ها و حیله ها هم دین خدا را تحریف کرده و خواسته های شیطانی خود و اربابانش را به عنوان قوانین منطبق با اسلام، بر ملت مظلوم ایران تحمیل می کند، و هم حقایق و واقعیات را وارونه جلوه می دهد. بر علمای دینی و مذهبی است که چهرۀ واقعی او را به ملت معرفی کنند.[12]
و یا می فرمایند:
اگر چنانچه فقیه در کار نباشد، ولایت فقیه در کار نباشد، طاغوت است...، اگر با امر خدا نباشد، رئیس جمهور با نصب فقیه نباشد، غیر مشروع است. وقتی غیر مشروع شد، طاغوت است...، طاغوت وقتی از بین می رود که به امر خدای تبارک و تعالی یک کسی نصب بشود.[13] بر اساس این مبانی فکری و رهبری حضرت امام خمینی، انقلابی در ایران با نام انقلاب اسلامی به ثمر نشست.
پیوست ها:
[1] صحیفه امام، ج 4، ص 357. [2] همان، ص 242 ـ 243. [3] همان، ج 5، ص 170. [4] همان، ج 3، ص 404. [5] همان، ج 4، ص 461. [6] محمد (47): 12. [7] صحیفه امام، ج 2، ص 361. [8] همان، ج 5، ص 405. [9] همان، ص 187. [10] ر.ک: همان، ص 174. [11] همان، ص 174. [12] همان، ص 389 ـ 390. [13] همان، ج 10، ص 221.
منبع: انقلاب و مقاومت اسلامی در سیرۀ امام خمینی رحمه الله، رضا عیسی نیا، موسسه چاپ و نشر عروج، صص 27 - 35 و 44 - 45
.
انتهای پیام /*