از بغداد یک وقت رئیس اَمْن آمد. او آدم ملایمی بود، و صحبت هایش هم همه تعارف بود و اینکه شما هر کاری بخواهید بکنید مانعی ندارد و هر عملی انجام بدهید مانعی ندارد و فلان، و ایشان رفت. بعد از چند روز یک نفر دیگری آمد ـ که گفتند این مقدّم است بر آن رئیس امن ـ ایشان به طور رسمی به ما گفت که ما چون یک معاهداتی، تعهداتی، با دولت ایران داریم، از این جهت، نمی توانیم تحمل کنیم که شما اینجا فعالیت بکنید. و شاید امروز همین مقدار گفت. و روز بعدش باز آمد و بیشتر و گفت که نباید شما چیزی بنویسید، یا در منبر صحبتی بکنید، یا نواری پر کنید و بفرستید؛ برای اینکه این مخالف تعهدات ماست. من به او گفتم که این یک تکلیف شرعی است که به من متوجه است. من هم اعلامیه می نویسم، و هم در موقعش در منبر صحبت می کنم، و هم نوار پر میک نم و به ایران می فرستم. این تکلیف شرعی من است. شما هم هر تکلیفی دارید عمل کنید. بعد صحبت هایی کرد و چه و بالاخره منتهی شد به اینکه من همچو علاقه ای به یک محلی ندارم. من هر جایی که بتوانم خدمت بکنم آنجا خواهم رفت و نجف پیش من مطرح نیست که من اینجا بمانم. گفت: خوب، شما هر جا بروید همین مسائل هست؛ یعنی جلوگیری می شود. گفتم که من ـ در صورتی که هیچ در ذهن من این نبود، تا آن وقت هم نبود ـ که من می روم خارج. من می روم پاریس که مملکتی است که آن دیگر وابسته به ایران و مستعمرۀ ایران نیست. البته ناراحت شد اما حرفی نزد. (صحیفه امام، ج 10، ص 194 و 195)
* مخالفت با جشن های 2500 ساله
ملت ایران موظف است که با این جشنْ مبارزۀ منفی بکند ـ مثبت نه، لازم نیست. از خانه بیرون نیایند وقتی که این جشن ها هست، ... اگر علمای ایران دسته جمعی اعتراض کنند همه شان را می گیرند؟! همۀ علمای ایران را می گیرند ... اگر اینها اعتراض کنند و این مُهر سکوت را بردارند و این امضا را (که به سکوت آنها امضا حساب می شود) ... بردارند، همۀ آنها را از بین می برند؟! آنها اگر می خواستند از بین ببرند اولش خوب بود مرا از بین ببرند؛ نبردند هم؛ صلاحشان نمی دانند. ای کاش صلاحشان بود!
من می خواهم چه کنم این زندگی را؟ مرگ بر این زندگی من. آنها خیال می کنند که من از این زندگی، خیلی خوشی دارم می برم که تهدید من می کنند. چه زندگی است که من دارم. هر چه زودتر بهتر. (صحیفه امام، ص 366 ـ 367)
.
انتهای پیام /*