اعتراض به وضعیت موجود، انگیزه آغازین حرکت امام(ع)
جملۀ معروفی از امام حسین در آغاز حرکتشان نقل شده است: و علی الاسلام السلام اذ بلیت الامة بوال مثل یزید؛ این جمله حاکی از این است که امام حسین از اینکه یزید در رأس حکومت قرار گرفته، برای اسلام احساس خطر می کرده است. چه ما این را با توجه به امامت امام در نظر بگیریم و چه منهای آن؛ یعنی چه با توجه به اینکه امام حسین، امام معصوم است و چه با قطع نظر از عصمت و امامت ایشان، به هر حال دیدگاه امام این بوده است که وضع دگرگون شده و امروز، دیروز نیست و حتماً باید حرکتی انجام شود؛ یعنی امروز که یزید در رأس حکومت قرار گرفته، شرایط با دیروز که معاویه و گذشتگان بر سرکار بودند تفاوت دارد. حال این تفاوت را چگونه تحلیل کنیم و چگونه بیان کنیم خود بحثی دیگر است و این خیلی روشن است که امام حسین احساس می کرده است که حتماً باید حرکتی صورت پذیرد و این است که خیلی زود این حرکت را شروع می کند و از مدینه به مکه عازم می شود و این سفر را شاید بتوان باصطلاح یک هجرت معترضانه نام نهاد. لازم نبود که آنها امام را تبعید کنند تا همه بفهمند ایشان اعتراض داشته و مخالف بوده و آنها او را تبعید کرده اند، بلکه هجرت خود حضرت کفایت می کرد؛ یعنی هر کس که می شنید امام حسین از وطنش که مدینه است به مکه آمده و در آنجا مقیم شده است، به اعتراض امام پی می برد. مقصود اول امام حسین این است که به شرایط موجود اعتراض کند، چه این اعتراض مؤثر واقع شود، چه مؤثر واقع نشود.
امر به معروف و نهی از منکر، مبنای حرکت معترضانه امام(ع)
این حرکت و اعتراض با هجرت و انتقال از مدینه به مکه صورت می گیرد و اگر ما قدری دقیقتر بنگریم می توانیم همان واژۀ اسلامی امر به معروف و نهی از منکر را بر این حرکت و اعتراض اطلاق کنیم اعم از اینکه مؤثر باشد یا نباشد؛ چون بعضی از امر به معروفها و نهی از منکرهای غیر مؤثر، در تاریخ می ماند و آثار بعدی دارد. بله، برخی از امر به معروفها و نهی از منکرها هست که اگر انجام شود نه اثر آنی دارد، نه اثر دوردست و دلیلی بر انجام چنین امر به معروف و نهی از منکری وجود ندارد، اما اگر اثر فعلی دارد باید حتماً انجام گیرد و اگر اثر فوری ندارد و آثار آن در دراز مدت ظاهر می شود باز هم باید به انجام آن مبادرت کرد. دوره ای که امام حسین در مکّه به سر می برد، همین اعتراض به عنوان امر به معروف و نهی از منکر تلقی می شود و در واقع امام در حال امر به معروف و نهی از منکر قولی و عملی بوده است، هم عملاً که ایشان اعتراض خود را در عمل نشان داده است و هم قولاً چه این که هر کس از علت اقدام ایشان سؤال کند خواهد گفت که ما به وضعیت موجود معترض هستیم، از ما بیعت خواستند، زیر بار نرفتیم و بیعت نکردیم و روشنگری خواهد کرد.
دلالت ظاهری دعوت کوفیان بر فراهم بودن شرایط امر به معروف
در این میان وقتی که عده زیادی از مردم کوفه از ایشان دعوت کردند که به اینجا بیایید و حکومتی تشکیل دهید و ما از شما حمایت می کنیم (ابتدا اشاره کردم که هم با توجه به عالم بودن و امام بودن و معصوم بودن امام و هم با صرف نظر از این مسائل بحث را دنبال می کنیم) امام حسین با قطع نظر از امامت احساس می کند که آن اعتراض و امر به معروف اکنون شرایط بهتری پیدا کرده، عدۀ فراوانی هستند که طالب اند به امام ملحق شوند و آن طور که ادعا می کنند خواهان تشکیل حکومت هستند، ولو اینکه وقتی حکومت تشکیل شود باز مسئله دارد. خیلی که پیشرفت کند تازه مثل داستان امیرالمؤمنین علی و معاویه خواهد شد؛ یعنی وقتی امام حسین به کوفه برود و آنها هم بر قول خود پایدار باشند و امام حسین بتواند حکومتی تشکیل دهد، تازه اول ماجراست، اول درگیری است. ولی امام حسین احساس می کند که آن اعتراض و امر به معروف در این شرایط خیلی قویتر و خیلی بهتر انجام می شود. ولو این که تنها در منطقه محدودی حکومتی تشکیل شود، با تشکیل این حکومت همۀ دنیا می فهمند که نه تنها امام حسین، بلکه عدۀ زیادی (دهها هزار نفر) با حکومت یزید مخالف اند و به حکومت مرکزی آنجا اعتراض دارند و خودشان حکومت تشکیل داده اند.
عدم اعتماد قلبی امام به وعده کوفیان و ضرورت اتمام حجت با آنان
این جریان طبیعی مسئله تا اینجا، با قطع نظر از مقام عصمت و امامت امام می باشد، اما با توجه به روایات فراوانی که از رسول خدا و امیر مؤمنان در گذشته برای امام حسین نقل شده و به ایشان خبر داده اند که در عراق کشته می شود، اکنون که به طرف کوفه حرکت می کند و دعوت آنها را لبیک می گوید و اجابت می کند، چون سخنان پیامبر در خاطر او هست و احتمال می دهد آن شهادت در همین سفر محقق شود، خیلی به دعوت آنها خوش بین نیست در عین این که چون در ظاهر او را دعوت کرده اند، باید برود، ولی با آن ذهنیت احتمال مساوی برای شکست و پیروزی می دهد؛ 50٪ احتمال می دهد که در این حرکت توفیقی باشد و 50٪ هم احتمال می دهد به شکست بیانجامد. اینجاست که وقتی امام حسین را یک فرد عادی فرض کنیم، مسئله اتمام حجت مطرح می شود و حضرت این طور می اندیشد که امر به معروف با تشکیل حکومت به نحو خیلی مؤثرتری انجام می شود، ولی احتمال قابل توجهی نیز وجود دارد که این کار محقق نشود و این سفر، همان سفر شهادتی باشد که از آن خبر داده اند. اینجا مسئله اتمام حجت خیلی مطرح است که بالاخره مردمی از ایشان خواسته اند که به کمک آنها برود و امام باید برود و به آنها ملحق شود که حجت بر آنها تمام شده باشد. در این هنگام امام حسین از یک سو با یزید و امثال یزید رو در روست و از سوی دیگر با مردمی که به او اظهار علاقه و حمایت می کنند. امام احتمال می دهد که این سفر، سفر پیروزی نباشد بلکه همان سفر شهادت باشد و مردم به وعده خود وفا نکنند و با یک تهدید از میدان به در روند، اما حتماً باید اقدام کند، چون اگر به خاطر این احتمالات از حرکت صرفنظر کند، حجت را بر آنها تمام نکرده است.
جمع پذیری تفسیرهای گوناگون از حرکت امام(ع)
بنابراین نتیجه می گیریم که امام حسین منهای اینکه معصوم باشد، می خواهد اعتراض کند، می خواهد امر به معروف کند، می خواهد حجت را بر مردم تمام کند و بر فرض وفای مردم به عهدشان، می خواهد حکومت تشکیل دهد. این هر چهار مطلب درست است؛ یعنی رأی آنکه می گوید هدف امام اعتراض بوده و ایشان با حرکت خود قصد ابراز مخالفت و اعتراض داشته است، صائب است و هر کس هدف را امر به معروف بداند، باز درست است. حرکت به منظور اتمام حجت و یا به قصد تشکیل حکومت نیز فرضهای صحیحی است. اینها همه در یک راستا بوده و با یکدیگر قابل جمع اند.
سازگاری حرکت امام(ع) با احتمالات گوناگون در فرجام حرکت
اینجا باید توضیح دهم که چه امام حسین، امام باشد و چه نباشد، چه به خاطر امام بودن عالم باشد و چه به کمک قراین خاصی در این مسئله عالم باشد، اقدام او با همه این مراتب؛ یعنی احتمال پیروزی، شک به پیروزی (احتمال مساوی پیروزی و شکست)، ظنّ به عدم پیروزی و یقین به عدم پیروزی سازگار است و با هیچ کدام تنافی ندارد؛ یعنی اگر امام حسین از حرکت خود قصد اعتراض داشته است با هر چهار حالت، می سازد. نباید گفته شود اگر امام حسین علم داشت، چرا اعتراض کرد. شرط اعتراض این نیست که لزوماً با پیروزی همراه باشد. قصد امام نشان دادن اعتراض خویش است و این امر را بر خود واجب می داند زیرا معتقد است: و علی الاسلام السلام اذ بلیت الامة بوال مثل یزید. در این موقعیت اعتراض وظیفه اوست، حال به هر کجا که می خواهد برسد: کشته شود یا نشود. پیروز شود یا نشود، درباره امر به معروف نیز مسئله چنین است؛ این امر به معروف و نهی از منکر از آن امر به معروف و نهی از منکرهایی است که امام حسین در هر صورت آن را بر خود فرض می داند: اگر یقین به پیروزی دارم و اگر گمان پیروزی دارم، اگر شک به پیروزی دارم و اگر یقین به عدم پیروزی دارم، در هر صورت این امر به معروف تکلیف است و باید انجام شود. اقدام امام کاری معقول و صد درصد منطقی بود و اگر کسی دیگر هم به جای امام حسین بود که اصلاً امام نبود و تحلیل درستی از شرایط حکومت یزید داشت، دقیقاً به این رأی می رسید که همین کار را انجام دهد. اگر کسی به امام حسین می گفت که این اتمام حجت ممکن است به شهادت شما بیانجامد، حضرت پاسخ می داد این اتمام حجت از آن اتمام حجتهایی است که من باید آن را دنبال کنم، به هر جا که می خواهد برسد. حتی درباره تشکیل حکومت هم مسئله به همین صورت است؛ ممکن است کسی فکر کند که تشکیل حکومت کار ساده ای نیست و خیلی ساده اندیشی است که تصور شود اگر بر فرض حکومتی تشکیل شد، به جایی می رسد. مگر خود امیرالمؤمنین به جایی رسید؟ مگر حکومت او که بعد از عثمان پایگاه قوی ای نیز داشت، با آن شرایطی که به وجود آوردند به نتیجه ای رسید که امام حسین به نتیجه برسد؟ اگر این اعتراض به امام حسین می شد، حضرت پاسخ می داد بر فرض که مردم به عهد خود وفا کنند، باید حکومت تشکیل شود گرچه مشکلات فراوانی داشته باشد. این خلاصۀ تحلیلی است که من در هدف قیام امام حسین (منهای امامت ایشان) دارم.
دلالت قراین بر آگاهی امام(ع) از سرانجام نهضت
اما اگر امام حسین، امام معصوم باشد -که به عقیده ما هست- هم دلایلی به طور کلی وجود دارد که امام همه چیز را می داند و هم اگر ما در بحث امامت معتقد باشیم که ائمه هدی(ع) همه چیز را نمی دانند، در این مورد خاص قراین نشان می دهد که امام حسین همه چیز را می دانسته است؛ یعنی بر فرض کسی معتقد باشد که امامان همه چیز را نمی دانسته اند، نمی تواند منکر شود که به موارد خاصی علم داشته اند. قضیه امام حسین از موارد خاصی است که قرینه نشان می دهد که او همه چیز را می دانسته است و آن قرینه سخنانی است که از روز آغاز سفر بیان فرمود. کسی که سفری را حتی با گمان پیروزی انجام می دهد نباید این گونه حرف بزند؛ نباید به قول معروف تو دل افراد را خالی کند؛ مرتب حرفهایی بزند که تنها افراد محکم بمانند و افراد سست بروند؛ تنها آنهایی که برای شهادت حاضرند بمانند و دیگران نمانند، چون در درگیریهایی که رخ می دهد، جمعیت نقش زیادی دارد. این چنین نیست که فقط افراد استوار تعیین کننده باشند. درست است که در هر نهضت و حرکتی (بخصوص اگر نهضت دینی و اعتقادی باشد) هسته های مرکزی همان افرادی هستند که پایگاههای عقیدتی محکمی دارند، ولی با کمک جمعیت هم خیلی کارها صورت می گیرد و کسی که آنها را در اختیار دارد نباید کاری کند که نیروهایش را از دست بدهد؛ هم باید جمعیت را حفظ کند و هم هسته های مرکزی را و به تعبیر عامیانه اش حتی باید به فکر سیاهی لشگر هم باشد تا وقتی به یزید خبر می رسد که امام حسین با یک جمعیت چند هزار نفری در حال حرکت است دچار رعب و وحشت شود، ولی کلمات امام حسین و برخوردهای ایشان و اینکه اصراری بر گرد آوردن کسی ندارد و حتی با همانها هم که با او آمده اند، طوری صحبت می کند که آنها از هر کجا که بخواهند می توانند آزادانه رها کنند و باز گردند، خلاف این را نشان می دهد.
ممکن است گفته شود بعضی از کلمات امام حسین مربوط به اوایل سفر نیست، مربوط به اواسط یا اواخر آن است. این را کسی نمی تواند منکر شود که از وسط راه که خبرهای تازه ای می رسید، دقیقاً امام حسین می دانست که چه خواهد شد و باید بگوییم که امام حسین با علم به عاقبت کار، اقدام خود را ادامه داد یعنی ما معتقدیم امام حسین به عنوان امام همه چیز را می دانست و از روز اول که اعتراض خود را شروع کرد، علم هم به نتیجه آن داشت، آن علم در کنار اعتراض او بود و این دو منافاتی هم با یکدیگر ندارد؛ یعنی با اینکه امام علم دارد که این اعتراض به شهادت می انجامد، باید آن را انجام دهد؛ علم دارد امر به معروف او به شهادت منتهی می شود، ولی در عین حال باید به انجام آن مبادرت ورزد. اجابت دعوت کوفیان و طرح تشکیل حکومت نیز با علم به شهادت منافات ندارد و ما معتقدیم که حضرت از ابتدا سرانجام کار را می دانست. اگر بخواهیم قدری تنازل کنیم، هنگام حرکت از مکه از فرمایشات امام حسین روشن است که می داند چه خواهد شد و اگر بخواهیم بیشتر تنازل کنیم، از اواسط راه دیگر کاملاً روشن است که سفر ایشان، سفر پیروزی نیست، ولی امام حسین بر همان کلام اول خویش باقی است که شرایط، شرایطی است که باید اعتراض کرد؛ باید امر به معروف کرد؛ باید زیر بار بیعت یزید نرفت؛ چون اگر امام حسین بخواهد از آنجا برگردد یا باید بیعت کند و یا خود را در معرض همان ناامنی قرار دهد. وقتی امام حسین در مدینه امنیت ندارد و عدم امنیت باعث می شود که مقدمه هجرت فراهم شود، و در مکه هم امنیت وجود ندارد، اگر در اثنای راه هم خود را ببازد و قصد بازگشت کند، دیگر در ناامنی کامل است. یعنی هر لحظه احتمال می رود که امام حسین را از بین ببرند. این است که چنین سخنی پذیرفته نیست که حضرت باید از وسط راه برمی گشت. برگشتن با همان ناامنیها و خطر کشته شدن توأم بود. اگر حضرت می خواست امنیت صوری پیدا کند، می بایست بیعت کند و از طرفی امام حاضر است که زیر بار بیعت نرود و در این راه به شهادت برسد؛ نه به صورت غیر عقلایی که بازگردد و بیعت نکند و کشته شود، بلکه راه خود را ادامه می دهد تا به هر سرانجامی که می خواهد منتهی شود. بنده روی این نکته تأکید دارم که خود اینکه حضرت نه در مدینه و نه در مکه امنیت نداشت؛ یعنی به دلیل وجود آن ناامنیها می دانست (اگر ایشان را امام فرض کنیم) و یا حدس قوی می زد(اگر امامت ایشان را در نظر نگیریم) که کشته می شود، مسئله ادامه حرکت را خیلی موجه می کند که حضرت باید همان مسیری را که از او دعوت شده و آن را در پیش گرفته بود ادامه می داد؛ البته از اینجا به بعد مسئله همان مسئله وظیفه الهی است.
جمع پذیری نگرش تحلیلی- عقلانی و نگرش تعبدی به حرکت امام(ع)
با تحلیلی که من کردم ممکن است کسی اعتراض کند که شما اصلاً آن بعد وظیفه الهی را نادیده گرفتید که امام حسین وظیفه داشته که حرکت کند و به مکه برود و از آنجا به عراق بیاید و کشته شود و با شهادت خود اسلام را احیا کند. تحلیلی که من کردم هیچ تنافی ای با بعد وظیفه بودن اقدام امام ندارد؛ بنابراین حرکت امام حسین هم تحلیل منطقی دارد و هم وظیفه الهی او بوده است؛ بله، فقط موضوع به همراه آوردن اهل بیت می ماند که یک مسئله جداست و خیلی قابل تحلیل نیست؛ یعنی اگر ما بخواهیم مسئله را عادی تلقی کنیم و امام حسین را انسانی عاقل و اعقل عقلا بدانیم اما امام معصوم ندانیم و از طرفی بگوییم عدم پیروزی یقینی یا ظنّی است، در چنین شرایطی چگونه می توان این اقدام امام را تحلیل کرد؟ تازه اگر امام به پیروزی یقین داشت باز هم نباید اهل بیت را با خود می برد زیرا اگر امام پیروز می شد و حکومتی تشکیل می شد، حکومتی نبود که حضرت در آن زندگی آسوده ای داشته باشد. تقریباً به ذهن چنین می آید که باید اهل بیت می ماندند بخصوص که حضرت از آغاز آنها را به مکه آورد، چون شرایط به یزید اجازه نمی داد که اهل بیت امام را مورد اذیت و آزار قرار دهد. درست است که آنها خیلی خبیث بودند ولی اگر امام حسین بتنهایی، بدون اینکه با زن و بچه همراه باشد، به عنوان اعتراض، از مدینه عازم مکه می شد، شرایط به گونه ای نبود که آنها بتوانند مزاحمتی برای اهل بیت فراهم کنند، آن طور که عده ای معتقدند امام حسین با این کار می خواسته است زن و فرزندانش در دست دشمن نباشند. میدان جنگ نبود که بگوییم اهل بیت به دست دشمن می افتادند. واقعه حرّه که سال بعد اتفاق افتاد نشان می دهد که اینها وقتی وارد مدینه شدند به هیچ کس رحم نکردند.
در همان واقعه امام سجاد را استثنا کردند. تا حدی درست است که بگوییم برخورد با اهل بیت در داستان حرّه دنبالۀ ماجرای کربلا و شام بوده است، ولی می گویند که خود یزید سفارش کرده بود که با امام سجاد کاری نداشته باشند و من فکر می کنم آن سفارش به این خاطر بوده است که شرایط آن شرایطی نبود که در کربلا پیش آمده بود؛ یعنی امام حسین در کربلا به نقطۀ اوج مخالفت با یزید رسید و خود مخالفت امام حسین با یزید و شهادت ایشان به دست یزید، برای یزید ننگ بسیار بزرگی بود.
یک احتمال دیگر درباره انگیزه امام از به همراه آوردن اهل بیت وجود دارد و آن اینکه جدا بودن اهل بیت از ایشان موجب دغدغه خاطر و نگرانی ایشان بوده است.
این بیان شاید تا حدی قابل قبول باشد، ولی نگرانی تنها بودن اهل بیت در مدینه و بودن امام حسین در مکه به نظر من کمتر از نگرانی همراه بودن اهل بیت با حضرت می باشد آن هم در جایی که خود ایشان می گوید می خواهند مرا کنار خانه خدا بکشند. به همراه آوردن اهل بیت تقریباً به نظر می رسد که هیچ توجیهی ندارد، مگر انجام فرمان الهی که از عالم غیب به امام دستور داده شده است. از نظر تاریخی هم، بسیاری از قضایای تاریخی با شرایطی همراه است که همه زوایای آن بر ما روشن نیست. مثلاً ما در زمان خودمان زندگی امام امت(س) را که در نظر بگیریم می بینیم کارهایی که ایشان در طی 30-20 سال انجام داده بسیاری از زوایایی آن در تاریخ منعکس نشده است. بنابراین به نظر می آید که این حرکت بر همان عبارت معروف - حال حدیث معتبر باشد یا نباشد- که حضرت دستور داشته است که اهل بیت را همراه خود ببرد و خداوند خواسته است که آنها به اسارت درآیند تطبیق می کند. داستان به همراه بردن اهل بیت تا آنجا که در تاریخ خوانده ایم و اطلاع داریم جز با وظیفه الهی قابل توجیه نیست ولی به جز مسئله همراهی اهل بیت، حرکت امام حسین منهای امامت و منهای علم غیب کاملاً قابل توجیه و تحلیل است و با توجه به علم غیب و امامت نیز کاملاً قابل توجیه است. یعنی اینها اصلاً با هم تعارض و تضادی ندارند.
چگونگی جمع نظریه «قیام برای تشکیل حکومت» با فرض «یقین امام(ع) به عدم پیروزی»
س: در تحلیل کلی خود یکی از فرضهایی که مطرح کردید، یقین به عدم پیروزی بود و در همین فرض هم یکی از احتمالات قیام امام را قیام برای تشکیل حکومت دانستید. این دو چگونه با یکدیگر قابل جمع است؟
بله، طرح تشکیل حکومت یک اگر دارد؛ یعنی وقتی می گوییم که امام حسین می خواهد با قیام خود اعتراض کند، دیگر اگر ندارد؛ می خواهد امر به معروف کند، اگر ندارد؛ می خواهد اتمام حجت کند، اگر ندارد؛ ولی وقتی می خواهد حکومت برپا کند؛ اگر دارد؛ یعنی، اگر مردم همراهی کنند، حکومت تشکیل می دهد. این فرض با یک اگر همراه است و خود امام هم به جهت علم امامت می داند که مردم همراهی نمی کنند.
س: بر فرض اینکه امام یقین دارد که به تشکیل حکومت موفق نمی شود، باز اقدام برای تشکیل حکومت چگونه معنا پیدا می کند؟
یقین ظاهری را می گویید یا یقین از راه امامت را؟
س: شما در شقّ اول صرفنظر از امامت بحث کردید.
بله،منهای امامت طرح تشکیل حکومت یک اگر دارد: اگر مردم بر پیمان خود پایدار باشند، اما ما معتقدیم که حضرت علم امامت هم دارد. می دانیم که ایشان در واقع یقین به عدم تشکیل حکومت دارد، می داند که چنین چیزی محقق نمی شود و در عین حال به آن علم ترتیب اثر نمی دهد و اینها را در بحث علم امام هم برای ما گفته اند؛ یعنی علمهایی هست که می شود به آنها ترتیب اثر نداد و آنها را نادیده گرفت.
س: همین سؤال به طور مشابه در فرض امر به معروف و نهی از منکر مطرح می شود به این معنا که وقتی امام یقین دارد که امر به معروف نتیجه ای ندارد، انجام آن چه توجیهی دارد؟
اعتراض و امر به معروف و ... اگر هم اثر فعلی نداشته باشد، در آینده اثر دارد. لازم نیست که امر به معروف اثر فوری داشته باشد، بلکه اگر اثر آتی و دور دست مهمی هم داشته باشد، برای انجام آن کفایت می کند. بنده فکر می کنم که امام خمینی(س) هم در صدد این چنین امر به معروفی بود؛ یعنی اگر ایشان را با عوامل غیب مرتبط ندانیم، حدسشان این بود که ایشان را از بین می برند، ولی در عین حال می دانست که این حرکت ادامه یابد. این، پیروی از کار امام حسین است. این حرکتی است که هر روزی شرایط آن ایجاد شود، باید آن را انجام داد؛ یعنی امر به معروفی که بتواند در سیر حوادث آینده اثر بگذارد و چنین تأثیری در حرکت امام حسین به طور واضح وجود داشته است.
.
انتهای پیام /*