پسر عزیزم، احمد جانم
بقربانت جانم
چه کنم با هجرانت
مأیوسم از دیدارت
جز به طول شب هجران نتوان کرد بیان
بس که شرح غم هجران تو بیپایان است
از اول بسی شوق دیدارت را در دل میپروراندم ولی حالا مایوسم کردند و با آمدنم موافقت نکردند، از این ناامیدی چنان ضربه به روح من خورده و چنان رنجی میبرم که جز خود و خدایم کسی با خبر نیست. بغض گلویم را فشار میدهد، اشکم جاری شده میخواهم کسی مطلع نشود، بس کنم و صبر کنم چاره جز صبر نیست، تقدیر چنین است. بهتر است روح نازنینت را رنجور نسازم.
نامه مورخه 7 تیر دیروز که 4 مرداد بود، نایل گردید. بسیار به موقع بود بلکه از موقع گذشته زیرا متجاوز از یک ماه و نیم بود از شما کاغذی نرسیده و موجب نگرانی حال مادر گردیده است. میترسیدم گرفتاری برای خودش پیش آمده، از فهیمه هم همینقدر است، کاغذ نیامده؛ او را حمل گرفتاریهای دائم میکنم. در نامه شما از سلامتی همگی مطلع شدم، بسیار ممنونم. راهی جز نامه برای اطلاع که ندارم. مادر جان اشاره شده بود به رابطه باریک، مادر بقربانت بین من با تو رابطه باریکی است تمام وجودم به تو مربوط است تمام دلم احمدگویان و زبانم حسن گویان است، به جان خودت دلم برای حسن ریزریز است. اگر بتوانم یک کمی دیگر تحمل کنم، جان سختی دارم و بدان دعاگوی سلامت و خوشی همگیتان هستم.
حال مزاجی پدر و مادر، داداش و بقیه بحمدالله خوب و سلامت و زندگی را میگذرانیم. یکی غم رفتن اجنبیها .... یکی غم ماندن در این شهر ... کی نوبت به ما میرسد کار دنیا همیشه افراط و تفریط بوده.
راجع به رژیم نوشته بودی، خبر نداری از بعد از ماه رمضان گذشته رژیم سخت گرفتهاند، برنج و روغن سرخ کرده نمیخورند لذا غذای بدون این چیز جز آبگوشت و کباب نیست آن هم بدون چربی، خیلی هم ضعیف شدهاند؛ اگر بگویم پوست استخوان دروغ نگفتم ولی الحمدالله سلامت هستند. برای ما هم مفید است خصوصا یک ماه است اقلیم آمده، کلفت ندارم و پیدا هم نمیشود. گرما هم شدید است، از اول صبح ساعت هشت کولر کار میکند شبها با اذیت خواب میرویم، اگر بگویم آتش میبارد دروغ نگفتم. لابد اقلیما آمده پیش شما دو دست لباس برای حسن که اسباب خجالت است فرستادم. به خدا بهتر از این نبود، خود اقلیم دید چقدر گشتم. در حقیقت دهات است اینجا العفو. دو قواره پارچه یکی سرمهای و یکی سفید، داداش داده برای خازجون، لطفا به او برسانید. کاغذ قبلی که دو هفته قبل نوشتهام، باز نوشتهام؛ ترسیدم او نرسد. در اوایل رجب نوشتم که یاد سفر خوانسار و اصفهان هم در آن کرده بودم، خوشا پارسال خوشا پارسال. آقا و داداش و بقیه سلام میرسانند. به فاطمه خانم و صدیقه خانم و فریده خانم، فرشته خانم سلام برسانید. آقای اعرابی، یکی از دوستان در شام دیده بود حالشان خوب بود. خالهجان فاطیجان حالش خوب است، دیروز اینجا بودند. آمنه خانم عازم مکه است.
قربانت مادرت
.
انتهای پیام /*