امام علاقه و محبت وافری به همسرشان داشتند به طوری که از نظر امام همسرشان در یک طرف قرار داشت و بچه هایشان در طرف دیگر و این دوست داشتن با احترام خاصی همراه بود. یادم هست یک بار که خانم مسافرت رفته بودند آقا خیلی دلتنگی می کردند. وقتی ایشان اخم می کردند، ما به شوخی می گفتیم اگر خانم باشند آقا می خندند، وقتی نباشند آقا ناراحت هستند و اخم می کنند. خلاصه ما هرچه سر به سر آقا گذاشتیم اخم ایشان باز نشد. بالاخره من گفتم خوش به حال خانم که شما اینقدر دوستشان دارید و امام گفتند : «خوش به حال من که چنین همسری دارم . فداکاری که خانم در زندگی کردند، هیچ کس نکرده است.» (زهرا اشراقی؛ برداشت ها؛ ج 1، ص 74)

***

یک بار از امام پرسیدم: شما چرا این قدر به خانم علاقه دارید؟  گفتند: برای اینکه خیلی وفادار بوده، خیلی فداکار بوده. زجری که خانم کشیده، هیچ کس نکشیده. همیشه به خانم می گفتند: «از من راضی باش، من خیلی در حقت بدی کرده ام.» (زهرا اشراقی؛ به شوق چشمه؛ ص 56)

***

همیشه می گفتند: خانم، بی نظیر است. ایشان 15 سال در آب و هوای گرم نجف مشکلات را تحمل کرده و همه جا همراه امام بودند . در حالی که در خانواده پدری شان در رفاه به سر می بردند. و دخترخانم 15 ساله ای بیش نبودند که به خانه امام وارد شدند. مثل اینکه در آن موقع قم را دوست نداشتند، ولی هرگز این مسئله را نزد امام اظهار نکرده بودند. امام همیشه در پاسخ ما که می پرسیدیم: چه کنیم که شوهرانمان به ما این همه علاقه مند باشند؟  ایشان می گفتند: اگر شما هم این قدر فداکاری کنید، همسرانتان تا آخر همین قدر به شما علاقه خواهند داشت.

امام در اول ازدواجشان با خانم قرار گذاشته بودند سالی یک بار خانم به تهران بروند و سه ماه تابستان را در تهران بگذرانند. خودشان هم به خمین می رفتند. این برنامه همیشه بود و حتی تا بزرگ شدن ما نیز ادامه داشت. امام سختشان بود که خانم در زمستان به مسافرت بروند و از روزی که خانم به مسافرت می رفتند، اخم های امام درهم بود تا خانم برگردد . امام در موقع ورود خانم به منزل می خندیدند و این یکی از راه های ابراز علاقه امام به خانم بود. (زهرا اشراقی؛ برداشت ها؛ ج 1، ص 74 و 75)

***

صحنه ای را که شاهد بودم و می توانم شخصاً شهادت بدهم، افسردگی و در عین حال تصمیم قاطع امام در برخورد با کسی بود که احساس کرده بودند نسبت به شخصیت خانواده شان بی حرمتی کرده است. در نجف کسی بود که ملازم امام بود. هرگاه امام از منزل برای درس یا حرم و یا مسجدی برای ادای نماز تشریف م ی بردند همراهشان بود. هنگامی که مراجعانی که در بین راه با امام مواجه می شدند جسارت اینکه با خود امام صحبت کنند نداشتند، به این فرد پیغام می دادند. یا اگر امام ضرورت می دیدند دستوری صادر بفرمایند و می خواستند به فوریت مطرح کنند به همراهشان می گفتند این تذکر را به کسی یا به خودشان یادآوری کند یا فلان اقدام را انجام بدهد، این ملازم آقای روحانی محترمی بود که هنوز هم حیات دارد . زمانی گویا حرکتی را انجام داده بود که به نظر می رسید به شخصیت خانواده امام بی احترامی و بی توجهی نشان داده است. امام به دلیل احترامی که برای خانواده شان قائل بودند و به دلیل اهمیتی که به ضرورت اح ترام گذاشتن و درک شخصیت زن داشتند، به ملازمشان یادآوری کردند که از آن حرکت متاثرند و پس از آن مایل نیستند که او آنجا باشد، به این ترتیب او را طرد کردند تا دیگر این بی احترامی ها تکرار نشود. البته بعداً همسر امام ظاهراً خواسته بودند که امتیاز و موقعیت آن آق ا از وی سلب نشود و در خدمت امام بماند، که امام پذیرفتند. (سید محمود دعایی؛ برداشت ها؛ ج 1، ص 71)

***

امام احترام زیادی برای خانمشان قایل بودند؛ یعنی اگر بگویم که در طول 60 سال زندگی، امام زودتر از خانم دستشان توی سفره نرفت، دروغ نگفته ام، در طول 60 سال هیچ وقت از خانم حتی یک لیوان آب نخواستند. همیشه خودشان اقدام می کردند و اگر هم در شرایطی بودند که نم ی توانستند، می گفتند: آب اینجا نیست؟ ولی هیچ وقت نمی گفتند آب به من بدهید. حتی از من که دخترشان بودم نیز نمی خواستند. (صدیقه مصطفوی؛ برداشتها؛ ج 1، ص 77)

***

گاهی که خانم می خواستند به مسافرت بروند در هر ساعتی از روز که بود، حتی اگر ساعت 2 بعدازظهر که وقت استراحت امام بود، ایشان با همه نظمی که در برنامه روزانه زندگی خود داشتند به احترام خانم تا در حیاط منزل تشریف می آوردند و خانم را بدرقه می کردند. یا موقعی که اطلاع می دهند که خانم می خواهند برگردند، اگر فصل گرما باشد امام دستور می دهند که یک چیز خنکی درست کنید، هندوانه ای آماده کنید یا اگر نباشد آب خنکی درست کنید و اگر فصل سرما باشد، می گویند اتاقی را گرم کنید. (مصطفی کفاش زاده؛ برداشت ها؛ ج 1، ص 15)

***

یک روز خانم کسالت داشتند. امام مرا صدا کردند و گفتند: خانم که تشریف آوردند اینطرف، با خانم همراهی کن تا اینجا بیایند. امام خیلی صمیمی، خودمانی و مهربان بودند. مخصوصاً با مادرمان که از همه جهت احترام ایشان را داشتند. رفتار ایشان از زمان طلبگی تاکنون هیچ فرقی نکرده بود. از موقعی که به خاطر دارم همین برخوردها را با ما داشته اند. (فریده مصطفوی؛ برداشت ها؛ ج 1، ص 88)

***

یک روز خانم برای ملاقات امام به بیمارستان آمدند. آقا چون می دانستند که خانم کمردرد دارند، فرمودند: خانم، اتاق شما پله دارد، نباید از اینجا می آمدید، کمرتان درد می گیرد. خانم گفتند: من دوست دارم بیایم شما را ببینم. امام فرمودند: عیبی ندارد، من هم دوست دارم، ولی نگران حال شما هستم، شما کمرتان درد می کند، نیایید. امام همان طور که خوابیده بودند، یک صندلی نشان دادند به خانم و فرمودند: بنشینید. احترامی که همیشه برای خانم قائل بودند، تا همان لحظات آخر هم همان احترام برقرار بود. (یک ساغر از هزار؛ ص 526)

***

رفتار امام با خانمشان بسیار محترمانه است. تاکنون ما که اولادشان هستیم کوچکترین بی احترامی یا تندی از امام ندیده ایم. تا حالا ندیده ایم که کوچکترین دستوری به مادرمان بدهند، حتی بگویند : یک چایی برای من بیاورید. اگر احیاناً چایی می خواستند می گفتند: خانم بگویند برای من چایی بیاورند.

از خانم امام به واسطه شنیده ام که گفته اند امام هیچ وقت به ما دستور نداد ه اند که چایی درست کنیم. همیشه فرموده اند: خانم (خدمتکار منزل) چایی دارند؟ بارها می شد که مشغول نوشتن بودند و تشنه شان می شد، عینکشان را زمین می گذاشتند و به سراغ یخچال کوچک که از پول خانم تهیه شده بود می رفتند و آب می خوردند و بلافاصله برمی گشتند و مشغول مطالعه و نوشتن می شدند. (زهتابی؛ برداشت ها؛ ج 1، ص 64)

***

امام، خانمشان را در خانه به شکلی آزاد می گذاشتند و به او احترام می کردند که مثلاً روزی که خانم مهمان خصوصی داشتند، می آمدند از ایشان اجازه می گرفتند و می پرسیدند: امروز می توانم به این قسمت بیایم و غذا بخورم؟  یا: می توانم بیایم و داخل حیاط قدم بزنم؟ (زهرا مصطفوی؛ برداشت ها؛ ج 1، ص 82)

***

امام عادت داشتند در ساعت یازده یک چایی بخورند و آن لحظه به خودشان اختصاص داشت، و لی می فرمودند که خانم هم تشریف بیاورند و بنشینند تا من چایی ام را بخورم. (مرضیه حدید هچی؛ ندا؛ ش 1، ص 87)

***

یادم می آید بچه که بودیم با توپ توی اتاق بازی می کردیم. توپ را زدیم و شیشه را شکستیم . آقا خیلی ناراحت آمدند که ما را تادیب کنند که چرا این کار را کردیم؟ من گفتم: خانم به ما گفتند: در اتاق بازی کنید، عیبی ندارد. تا من این را گفتم، ایشان هیچ نگفتند و سرشان را پایین انداختند و از اتاق بیرون رفتند و اگر می خواستند ما را تنبیه کنند، نکردند. (فریده مصطفوی؛ برداشت ها؛ ج 1، ص 80)

***

بعد از مدتی که امام به قم رفت دچار حمله قلبی شد و چون امکانات کافی برای معالجه امام در قم نبود و احتیاج به مراقبت بیشتر داشتند، به ناچار همان روز به تهران منتقل شدند. در تهران بنا به دستور پزشکان ایشان را بلافاصله به بیمارستان قلب منتقل کردند. حدود دو ماه در بیمارستان بودند و آن دو ماه مرتب پزشکان مراقبت می کردند. آنها به هیچ وجه صلاح ندیدند که امام دوباره به قم برگردند و تاکید عجیبی داشتند که در اطراف بیمارستان قلب، منزلی داشته باشند. چندین منزل را در اطراف بیمارستان قلب تفحص کردیم، اما خانه مناسبی برای امام پیدا نشد. پزشکان تاکید زیادی داشتند که امام در منطقه ای که از هوای مناسبی برخوردار است، سکونت داشته باشند. چون وضعیت جسمی ایشان طوری بود که حتماً باید در مکانی برخوردار از هوای مساعد ساکن می شدند. خلاصه منزل مناسب در اطراف بیمارستان قلب پیدا نشد . در نتیجه در خیابان دربند برای امام جایی را یافتند که چهار ماه در آنجا سکونت داش تند، منتها ایشان از ابتدا در آنجا ناراحت بودند چون ساختمان بلندی بود وقتی که امام می آمدند با مردم ملاقات کنند، مردم امام را داخل یک کاخ می دیدند. البته نمای بیرونی خانه خیلی بزرگ به نظر می آمد، در حالی که درون آن چیزی نبود. (خانه ای معمولی بود) به همین دلیل امام تاکید داشتند که حتماً منزلی مناسب با وضع خودشان پیدا شود . ولی منزل مناسبی که بتواند آمد و رفت امام را تامین کند، پیدا نمی شد. بعداز چهار ماه امام تهدید کردند که: اگر برایم منزل مناسبی پیدا نکنید، به قم می روم. از یک طرف دکترها بر اقامت امام در تهران تاکید داشتند و از طرفی هم امام تهدید کردند که به قم می روند. (سید مهدی جمارانی؛ آئینه حسن؛ ص 50 و 51)

***

یک روز وارد اتاق آقا شدم دیدم ایشان و خانم دارند تلویزیون نگاه می کنند؛ شب سال دایی مصطفی بود. آقا هم یادشان بود. خانم اوقاتشان خیلی تلخ بود. امام گفتند: خانم چرا اوقاتشان تلخ است؟ خانم گفتند: آخر امسال هم تلویزیون در مورد مصطفی هیچ صحبتی نکرد آقا گفتند: به صحبت اینها چه کار داری؟ دعا کن جایش خوب باشد. (مسیح بروجردی؛ برداشت ها؛ ج 1، ص 88)

***

امام آنقدر به خانم آزادی می دادند که هرجا راحت باشند بخوابند یا غذا بخورند، مثلاً اگر خانم یک روزی خسته است با وجودی که خیلی در کارشان نظم دارند، اما می گویند اگر شما مایلید الان غذا می خوریم و می خوابیم؛ که رعایت حال خانم شده باشد. (زهرا مصطفوی؛ برداشت ها؛ ج 1، ص 87)

***

یک روز مادرم مهمان داشتند. مهمان حالا یا سرزده آمده بود و یا بالاخره کارها درست و آماده نبودند. یادم است خانم با دستپاچگی می خواستند شیرینی و میو ه ای جور کنند. آقا گفتند: نه، شما بروید، شما بروید پیش مهمانها و پشت سر آن هم به طرف سماور رفتند آن موقع سماور ذغالی بود و خیلی هم سخت می گرفت. آقا این قدر سماور را تکان دادند تا بگیرد و چایی جور کردند و تشریفات چیدند و نگذاشتند خانم، مهمان ها را تنها بگذارند و بیایند اتاق دیگر کار کنند. (زهرا مصطفوی؛ برداشت ها؛ ج 1، ص 72)

***

خانم تعریف می کردند که چون بچه هایشان شبها خیلی گریه می کردند و تا صبح بیدار می ماندند؛ امام شب را تقسیم کرده بودند؛ یعنی مثلاً دو ساعت خودشان از بچه نگهداری می کردند و خانم می خوابیدند و دو ساعت خود می خوابیدند و خانم بچه ها را نگهداری می کرد. روزها بعد از تمام شدن درس، امام ساعتی را به بازی با بچ هها اختصاص می دادند تا کمک خانم در تربیت بچه ها باشند. (زهرا اشراقی؛ برداشت ها؛ ج 1، ص 71)

***

امام نسبت به مسائل منزل، مادرمان را مختار تام معرفی می کردند و این را خود آقا می خواستند که این طور باشد، مگر به ندرت، آن هم مثلاً با فلان خانواده که از نظر اخلاقی درست نیست، معاشرت نکن، که مادر ما حتماً گوش می کنند. چون شاید دو سال یک بار نگویند که فلان کار را انجام بدهید یا چرا انجام دادید. کارهای شخصی مسئولیتش به عهده مادرمان اس ت. در خرج منزل هم همین طور است؛ یعنی از اول خرج دست مادرم بوده، ایشان خودشان را گرفتار نکردند. در صورتی که اگر ما زمان را در نظر بگیریم، آن زمان آقایان خودشان نظارت داشتند بر خرید منزل، حتی درست کردن غذا، اما ایشان خودشان را درگیر این مسائل نمی کردند. تنها مقیدند که اسراف نشود و از نظر ارشادی دستوراتی می فرمایند. یک بار که تهران بودم، خانم گفتند: گوشت خیلی کم شده، فرستادیم از جایی گوشت تهیه کنند، بیاورند.  آقا گفتند : دنبال گوشت نفرستید، نمی خوریم. در آن زمان هم که در نجف بودیم و به علت گرمی هوا غذا زود فاسد می شد، می گفتند: نخرید که خراب نشود ولی ایشان دخالت جزئی اصلاً نمی کنند. (فریده مصطفوی؛ برداشت ها؛ ج 1، ص 81 و 82)

***

اگر در خانه ما یک قانون باشد؛ مثلاً مادرمان یک قانون برای منزل وضع کرده باشد، ایشان حتماً رعایت می کنند. اگر احیاناً امام بیایند و بگویند من اینجا می خواهم بنشینم و اگر مادرمان بگویند: نه، دیگر بنا به این نیست که اینجا کسی بنشیند. ایشان فوراً عمل می کنند. (زهرا مصطفوی؛ برداشتها؛ ج 1، ص 82)

***

امام در همان اوایل ازدواج به خانم فرموده بودند: من از تو می خواهم که واجباتت را انجام دهی و سعی کنی محرمات را انجام ندهی، ولی در مورد عرفیات مسئل های نیست و آزاد هستی. امام در زندگی هیچ گونه سخت گیری نمی کردند و خانم در رفت و آمدها و لباس پوشیدن آزاد بودند، اما مقید بودند که معصیت نکنند. (فریده مصطفوی؛ برداشت ها؛ ج 1، ص 71)

***

خانم امام می گفتند وقتی می خواستند با خانواده ای جدید رفت و آمد کنند، باید با امام مشو رت می کردند. چون امام به ایشان گفته بودند که ابتدائاً و به طور ناشناس خانه کسی نروند . چون ممکن است مناسب نباشد. یا اگر می خواهند بیرون بروند به ایشان بگویند که کجا می خواهند بروند. امام این قیدها را در رابطه با خارج از خانه داشتند، ولی در داخل آزادی مطلق وجود داشت. (فاطمه طباطبائی؛ برداشت ها؛ ج 1، ص 82 و 83)

***

امام مقید بودند که دو نوع غذا سر سفره نباشد. با آن امکانات و با آن هدایایی که می آوردند، اینطور نبود که چند نوع خورش باشد، گوشت، مرغ، ماهی و این خبرها نبود. این موضوع را تمام قوم و خویش ها می دانند. روزی در منزل امام بودم و گویا قرار بود چند نفر از خانم های لبنانی مهمان باشند. خود خانم هم در پخت و پز و... کمک می کرد. با همه احترامی که امام برای خانم قائل بودند اگر خانم می خواست یک روز دو نوع خورش درست کند آقا می گفت نه.

خانم نشسته بودند و داشتند به تهیه غذا کمک می کردند من پرسیدم : خانم مهمان دارید؟ خانم گفتند: بله چند نفر خانم از لبنان هستند. ما وقتی که لبنان بودیم از ما خیلی پذیرایی و احترام می کردند و آنها امروز ناهار اینجا هستند. من اگر بشود دوست دارم دو نوع غذا برای اینها درست کنم؛ ولی آقا اخلاقش این نیست و حالا نمی دانم چه کار بکنم. در این بین آقا قدم زنان آمدند، داشتند اخبار را از رادیوی کوچک خودشان گوش می کردند. پرسیدند: خانم، مهمان دارید؟ خانم گفتند: بله، مهمان داریم. من اگر بشود می خواهم دو نوع خورش درست کنم. آقا گفتند: خوب، چی داری؟ گفتند: قیمه یا بادمجان. نمی دانم یک خورشی را اسم بردند . آن وقت آقا پرسیدند که خوب سالاد هم دارید؟ گفتند : بله، سالاد هم هست. فرمودند که : همان بس است و دیگر راه افتادند و رفتند و خانم دیگر با همان یک نوع غذا مهمانی را برگزار کردند. (به نقل از حسن ثقفی؛ آئینه حسن؛ ص 74 و 75)

***

یک بار خانم امام ناراحتی معده پیدا کرد که قرار شد به بیمارستان منتقل شوند و از معده ایشان نمونه برداری شود. امام به من فرمودند لحظه به لحظه وضعیت خانم را تلفنی بپرس و به من اطلاع بده، که نشانگر توجه و اهتمام خاص امام به وضع مزاجی خانم بود. من هم حسب الامر ایشان هر چند دقیقه یک بار خبری می گرفتم و به امام می دادم. همزمان با اینکه خانم را آماده عمل در بیمارستان می کردند، امام به من پنجاه هزار تومان پول دادند و فرمودند که اینها را ببر و در میان مردم مستضعف جنوب شهر تقسیم کن که معلوم شد ایشان برای بهبودی خانم صدقه می خواهند بد هند. بنده هم به فرمایش ایشان عمل کردم و پول ها را تقسیم کردم و برگشتم . بعد که خبر موفقیت عمل جراحی خانم و بهبودی ایشان را به امام عرض کردم از لطف و مرحمتی که داشتند بیست هزار تومان دیگر به من مرحمت کردن د. گفتم آقا اینها را هم به همانجا ببرم و تقسیم کنم فرمودند: نه اینها دیگر مال خودت است. (عیسی جعفری؛ برداشت ها؛ ج 1، ص 78 و 79)

***

هر وقت که چشم باز می کردند اگر قادر به صحبت بودند، می گفتند : خانم چطورند؟ می گفتیم: خانم خوبند، بگوییم بیایند پیش شما؟ می گفتند : نه، خانم کمرشان درد می کند. بگذارید استراحت کنند. چون خانم یک هفته قبل از عمل آقا به مناسبتی کمرشان یک مقدار ناراحتی پیدا کرده بود که دکتر گفته بود باید مدتی استراحت کنند؛ این قدر نسبت به خانم دقت داشتند. (صدیقه مصطفوی؛ برداشت ها؛ ج 1، ص 86)

***

سفارش و توصیه به احترام به خانم اگر زمانی ما دو، سه نفری با هم به نزد امام می رفتیم و صحبت می کردیم، آقا می فرمودند: شما چرا اینجا نشسته اید و مادرتان در آن حیاط تنهاست؟ بروید پهلوی مادرتان صحبت کنید. (زهرا مصطفوی؛ برداشت ها؛ ج 1، ص 83 و 84)

***

هر وقت برای حضرت امام حادثه ای مانند بیماری اتفاق می افتاد، ایشان نزدیکان را فرا می خواندند و سفارش مادرمان را می کردند . از سختی ها و مشقاتی که مادرمان کشیده است صحبت می کردند و می فرمودند: که باید رضایت مادرتان را جلب کنید. روزهای آخر عمر، ایشان مرا خواستند و باز سفارش مادرم را کردند و فرمودند: مادرت به جز شما کسی را ندارد، مباد برخلاف میلش کاری انجام دهی.

امام با مادرم ارتباط عاطفی عجیبی داشتند  اینکه من در مسئله ای مانند حج با حکم رهبر عزیزمان صرف اینکه والده ام به من گفتند من راضی نیستم، یک مرتبه زدم زیر همه چیز، این نبود الا اینکه پدرم در روزهای آخر زندگی، دست مادرم را گرفتند و در دست من گذاشتند و گفتند: برخلاف رضایت ایشان هیچ کاری نکن. با اینکه می دانستم این کار صدمه و تنشی دارد و برای من خوب نیست، گفتم هر طور می خواهد بشود. به مقام معظم رهبری گفتم شما اگر به من دستور بدهید برو، که من از نظر شرعی آن قول [مادر] را قطع کنم، حرفی ندارم والا با آن رابطه عاطفی که با مادرم دارم وارد این کار نمی شوم. (سید احمد خمینی؛ برداشت ها؛ ج 1، ص 76)

***

سال 58 در قم، منزل آقای اشراقی ناراحتی قلبی برای حضرت امام پیش آمد. مدتی آقایان دکترها به آنجا رفت و آمد داشتند تا اینکه قرار شد آقا به تهران منتقل شود. یادم می آید که حضرت امام در حالی که روی تخت خوابیده بودند، خانم و احمد را صدا کرده و دست خانم را گذاشتند توی دست احمد و گفتند: احمد مراقب خانم باش، خانم خیلی برای من زحمت کشیده است، مراقب ایشان باشید. (فاطمه طباطبائی؛ یک ساغر از هزار؛ ص 526 و 527)

***

یک سال قبل از رحلت امام در سال 67 ایشان زنگ زدند، گفتند: که ناراحتم. گفتم: درد سینه دارید؟ گفتند: نه. گفتم: ناراحتی شما چیه؟ گفتند: خیلی احساس ضعف می کنم. فشار را گرفتیم دیدیم سقوط کرده و نوار گرفتیم دیدیم تغییر نکرده است. سرم وصل کردیم و معاینه هم چیز جدیدی را نشان نداد. نوار چیز جدیدی را نشان نداد و بعد از سرم وصل کردن، ایشان احساس دردی در شکم شان کردند. من اولین فکری که کردم این بود که رگ بزرگ شکم، آئورت پاره شده یا دارد پاره می شود چون در افراد مسن این احتمال وجود دارد یا اینکه ... به هر ج هت در این جریان ها بودیم که درد شکم شان شدت گرفت. ما در آن زمان برادران دیگری را به کمک طلبیدیم؛ مثل آقای دکتر فاضل و آقای دکتر زالی متخصص گوارش. آنها تا داشتند می آمدند خیلی جالب است که ایشان حاج احمدآقا را صدا کردند. اصولاً در مراحلی که حالشان خیلی بد می شد حاج احمدآقا را همیشه صدا می کردند. حاج احمدآقا هم در اطراف بودند، تشریف آوردند. من یادم هست که در اینجا یک توصیه جالبی کردند که در خاطراتم نقل کرده ام. به فرزندشان گفتند که: خانم را مواظب باشید که بعد از من به ایشان بد نگذرد. (دکتر عارفی؛ حضور؛ ش 8)

. انتهای پیام /*