بسم اللَّه الرحمن الرحیم
نامه اى است از پدرى پیر فرسوده، که عمر خود را به مشتى الفاظ و مفاهیم به پایان رسانده، و زندگى خویش را در لاک خویشتن تباه نموده، و اکنون نفس هاى آخرین را با تأسف از گذشته خود مى کشد، به فرزند جوانى که فرصت دارد تا چون عباد اللَّه صالحین در فکر رهانیدن خود از تعلق به دنیا که دام ابلیس پلید است، باشد.
فرزندم! کرّ و فرّ دنیا و نشیب و فراز آن به سرعت مى گذرد و همه زیر چرخهاى زمان خرد مى شویم و من آنچه ملاحظه کردم و مطالعه در حال قشرهاى مختلف، به این نتیجه رسیده ام که قشرهاى قدرتمند و ثروتمند، رنجهاى درونى و روانى و روحى شان از سایر اقشار، بیشتر و آمال و آرزوهاى زیادى که به آن نرسیده اند، بسیار رنج آورتر و جگر خراشتر است. در این زمان که ما زندگى مى کنیم و دنیا گرفتار دو قطب قدرتمند است رنج عذابى که سران آن کشورها بدان مبتلا هستند و نگرانى هاى جان فرسایى که هر یک از دو قطب در مقابل قطب دیگر دارند، قابل مقایسه با رنج ها و گرفتاریهاى قشرهاى متوسط حتى فقیر نیست. رقابت آنان یک رقابت عملى نیست بلکه یک رقابت جانکاه است که کمر هر یک زیر آن خُرد مى شود، گویى در مقابل هر یک، یک گرگ درنده با دهان باز و دندان هاى تیز ایستاده و قصد شکار او را دارد و این رنج رقابت در همه اقشار هست، از ثروتمند و قدرتمند گرفته تا طبقات دیگر، لکن هر چه بالا برود به همان اندازه درد و رنج رقابت بالا مى رود و آنچه مایه نجات انسان ها و آرامش قلوب است وارستگى و گسستگى از دنیا و تعلقات آن است که با ذکر و یاد دائمى خداى تعالى حاصل شود.
آنان که درصدد برترى ها به هر نحو هستند چه برترى در علوم- حتى الهى آن- یا در قدرت و شهرت و ثروت، کوشش در افزایش رنج خود مى کنند. وارستگان از قیود مادى که خود را از این دام ابلیس تا حدودى نجات داده اند، در همین دنیا در سعادت و بهشت رحمتند.
در آن روزهایى که در زمان رضا خان پهلوى و فشار طاقت فرسا براى تغییر لباس بود و روحانیون و حوزه ها در تب و تاب به سر مى بردند- که خداوند رحمان نیاورد چنین روزهایى براى حوزه هاى دینى- شیخ نسبتاً وارسته اى را نزدیک دکان نانوایى که قطعه نانى را خالى مى خورد، دیدم که گفت: «به من گفتند عمّامه را بردار من نیز برداشتم و دادم به دیگرى که دو تا پیراهن براى خودش بدوزد الآن هم نانم را خوردم و سیر شدم، تا شب هم خدا بزرگ است».
پسرم! من چنین حالى را اگر بگویم به همه مقامات دنیوى مى دهم، باور کن. ولى هیهات، خصوصاً از مثل من گرفتار به دام هاى ابلیس و نفس خبیث.
پسرم! از من گذشته یَشِیبُ ابْنُ آدم وَ یَشُبُّ فِیهِ خَصْلَتان: الحِرْصُ وَ طُولُ الْأَمَلِ. لکن تو نعمت جوانى دارى و قدرت اراده، امید است بتوانى راهىِ طریق صالحان باشى. آنچه گفتم بدان معنى نیست که خود را از خدمت به جامعه کنار کشى و گوشه گیر و کَلِّ بر خلق اللَّه «2» باشى که این از صفات جاهلان مُتنسِّک است یا درویشان دکان دار. سیره انبیاى عظام- صلّى اللَّه على نبیّنا و علیهم اجمعین- و ائمه اطهار- علیهم السلام- که سرآمد عارفان باللَّه و رستگان از هر قید و بند، و وابستگان به ساحت الهى در قیام به همه قُوى علیه حکومت هاى طاغوتى و فرعون هاى زمان بوده و در اجراى عدالت در جهان رنج ها برده و کوشش ها کرده اند، به ما درس ها مى دهد و اگر چشم بینا و گوش شنوا داشته باشیم راه گشایمان خواهد بود مَنْ أَصْبَحَ وَ لَمْ یَهْتَمَّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِینَ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ.
پسرم! نه گوشه گیرى صوفیانه دلیل پیوستن به حق است، و نه ورود در جامعه و تشکیل حکومت، شاهد گسستن از حق. میزان در اعمال، انگیزه هاى آنها است. چه بسا عابد و زاهدى که گرفتار دام ابلیس است و آن دام گستر، با آنچه مناسب او است چون خودبینى و خودخواهى و غرور و عُجْب و بزرگ بینى و تحقیر خلق اللَّه و شرک خفىّ و امثال آنها، او را از حق دور و به شرک مى کشاند. و چه بسا متصدى امور حکومت که با انگیزه الهى به معدن قرب حق نائل مى شود، چون داود نبى و سلیمان پیامبر- علیهما السلام- و بالاتر و والاتر چون نبى اکرم- صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم- و خلیفه بر حقّش على بن ابی طالب- علیه السلام- و چون حضرت مهدى- ارواحنا لِمَقْدَمِه الفداء- در عصر حکومت جهانى اش. پس میزان عرفان و حرمان، انگیزه است. هر قدر انگیزه ها به نور فطرت نزدیکتر باشند و از حُجب حتّى حُجب نور وارسته تر، به مبدأ نور وابسته ترند تا آنجا که سخن از وابستگى نیز کفر است.
پسرم! از زیر بار مسئولیت انسانى که خدمت به حق در صورت خدمت به خلق است شانه خالى مکن که تاخت و تاز شیطان در این میدان، کمتر از میدان تاخت و تاز در بین مسئولین و دست اندرکاران نیست و دست و پا براى به دست آوردن مقام هر چه باشد- چه مقام معنوى و چه مادى- مزن به عذر آنکه مى خواهم به معارف الهى نزدیک شوم یا خدمت به عباد اللَّه نمایم؛ که توجه به آن از شیطان است چه رسد که کوشش براى به دست آوردن آن. یکتا موعظه خدا را با دل و جان بشنو، با تمام توان بپذیر و در آن خط سیر نما: قُلْ انَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّه مَثْنى وَ فُرادى .
میزان در اول سیر، قیام للَّه است هم در کارهاى شخصى و انفرادى و هم در فعالیت هاى اجتماعى. سعى کن در این قدم اول موفق شوى که در روزگار جوانى آسانتر و موفقیّت آمیزتر است. مگذار مثل پدرت پیر شوى که یا درجا زنى و یا به عقب برگردى، و این محتاج به مراقبه و محاسبه است. اگر با انگیزه الهى مُلک جنّ و انس کسى را باشد، بلکه اگر به دست آورد، عارف باللَّه و زاهد در دنیا است. و اگر انگیزه نفسانى و شیطانى باشد هر چه به دست آورد اگر چه یک تسبیح باشد، به همان اندازه از خداوند تعالى دور است و فاصله گرفته.
پسرم! سوره مبارکه حشر را مطالعه کن که گنجینه هایى از معارف و تربیت در آن است و ارزش دارد که انسان یک عمر در آنها تفکر کند و از آنها به مدد الهى توشه ها بردارد، خصوصاً آیات اواخر آن از آنجا که فرماید: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ تا آخر سوره. در همین آیه کوچک لفظاً، و بسیار بزرگ معناً، احتمالاتى است سازنده، هوشیار دهنده که به بعض آنها اشاره مى شود:
1- مى تواند خطاب به کسانى باشد که اول مرتبه ایمان را دارند مثل ایمان عامّه. در این احتمال، امر به تقوا امر به اولین مراتب آن است که تقواى عامّه است و آن پرهیز از مخالفت احکام ظاهرى الهى است و مربوط به اعمال قالبى است. به این احتمال، جمله وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ تحذیر از پیامدهاى اعمال ما است و شاهد است بر آنکه آنچه عمل مى کنیم خود آنها به صورت مناسب در نشئه دیگر وارد مى شوند و به ما خواهند رسید و آیات و اخبار زیادى در این باره آمده است. تفکر در همین امر، دلهاى بیدار را کفایت مى کند بلکه دلهاى مستعد را بیدار مى نماید و ممکن است راهگشاى مراتب دیگر و مقامات بالاتر شود. و ظاهر آن است که امر به تقوا مکرّراً، تأکید باشد، گرچه احتمال دیگر هم هست. و قوله: إنَّ اللَّهَ خَبیرٌ بِما تَعمَلُونَ باز تحذیر جدید است بر این که اعمال شما از محضر حق تعالى پنهان نمى ماند؛ چه همه عالم محضر حق است.
2- ممکن است خطاب به کسانى باشد که ایمان را به قلب خویش رسانده اند. چه بسا که انسان به حسب ظاهر ایمان و اعتقاد به شهادتین داشته باشد لکن قلب او از آن بى خبر باشد، علم و اعتقاد به اصول خمسه داشته باشد، لکن این علم و ایمان به قلبش نرسیده باشد، شاید جز خواص مؤمنین دیگران چنین باشند. معصیت هایى که از بعض مؤمنین صادر مى شود منشأش همین است، اگر دل به روز جزا و عِقاب آن چنانى آگاه باشد و ایمان آورده باشد به آن، صدور معصیت و نافرمانى بسیار بعید است و کسى که قلبش ایمان به عدم اله الّا اللَّه دارد، گرایش به غیر حق تعالى و ستایش از دیگران نکند و خوف و هراس از غیر او نخواهد داشت.
پسرم! گاهى مى بینم از تهمت هاى ناروا و شایعه پراکنى هاى دروغین اظهار ناراحتى و نگرانى مى کنى. اولًا باید بگویم تا زنده هستى و حرکت مى کنى و تو را منشأ تأثیرى بدانند انتقاد و تهمت و شایعه سازى علیه تو، اجتناب ناپذیر است، عقده ها زیاد و توقعات روزافزون و حسادت ها فراوان است. آن کس که فعالیت دارد گرچه صد در صد براى خدا باشد از گزند بدخواهان نمى تواند به دور باشد. من خود یک عالم بزرگوار متقى را که تا به ریاست جزئى نرسیده بود براى او جز خیر به حسب نوع نمى گفتند و تقریباً مورد تسالم اهل علم و دیگران بود، به مجرد آنکه توجه نفوس به او شد و شاخصیتى دنیاوى- و لو ناچیز- نسبت به مقامش پیدا کرد، مورد تهمت و اذیت شد و حسادت ها و عقده ها به جوش آمد و تا در قید حیات بود این مسائل نیز بود.
و ثانیاً باید بدانى که ایمان به وحدت اله و وحدت معبود و وحدت مؤثر، آن چنان که باید و شاید به قلبت نرسیده، کوشش کن کلمه توحید را- که بزرگترین کلمه است و والاترین جمله است- از عقلت به قلبت برسانى؛ که حظّ عقل همان اعتقاد جازم برهانى است و این حاصل برهان اگر با مجاهدت و تلقینْ به قلب نرسد، فایده و اثرش ناچیز است. چه بسا بعض از همین اصحاب برهان عقلى و استدلال فلسفى بیشتر از دیگران در دام ابلیس و نفس خبیث مى باشند. پاى استدلالیان چوبین بود. و آن گاه این قدم برهانى و عقلى تبدیل به قدم روحانى و ایمانى مى شود که از افق عقل به مقام قلب برسد و قلب باور کند آنچه را استدلال اثبات عقلى کرده است.
پسرم! مجاهده کن که دل را به خدا بسپارى و موثرى را جز او ندانى، مگر نه عامّه مسلمانان متعبّد، شبانه روزى چندین مرتبه نماز مى خوانند و نماز سرشار از توحید و معارف الهى است، و شبانه روزى چندین مرتبه إیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إیَّاکَ نَسْتَعِینُ مى گویند و عبادت و اعانت را خاص خدا در بیان مى کنند، ولى جز مؤمنان به حق و خاصّان خدا، دیگران براى هر دانشمند و قدرتمند و ثروتمند کُرنش مى کنند و گاهى بالاتر از آنچه براى معبود مى کنند، و از هر کس استمداد مى نمایند و استعانت مى جویند و به هر حشیش براى رسیدن به آمال شیطانى تشبث مى نمایند و غفلت از قدرت حق دارند.
بنا بر این احتمال که مورد خطابْ کسانى باشند که ایمان به قلب آنها رسیده باشد، امر به تقوا به اینان با احتمال اول فرقها دارد. این تقوا، تقواى از اعمال ناشایسته نیست، تقواى از توجه به غیر است، تقواى از استمداد و عبودیت غیر حق است، تقواى از راه دادنِ غیر او- جلّ و علا- به قلب است، تقواى از اتکال و اعتماد به غیر خداست. آنچه مى بینى همه ما و مثل ما بدان مبتلا است و آنچه باعث خوف من و تو از شایعه ها و دروغ پراکنى ها است و خوف از مرگ و رهایى از طبیعت و افکندن خرقه نیز از این قبیل است که باید از آن اتّقا نمود. و در این صورت مراد از وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ افعال قلبى است که در ملکوت، صورتى و در فوق آن نیز صورتى دارد و خداوند خبیر است به خطرات قلب همه.
و این نیز به آن معنى نیست که دست از فعالیت بردار و خود را مهمل بارآور و از همه کس و همه چیز کناره گیرى کن و عزلت اتخاذ نما که آن بر خلاف سنّت الهى و سیره عملى حضرات انبیاى عظام و اولیاى کرام است. آنان- علیهم صلوات اللَّه و سلامه- براى مقاصد الهى و انسانى همه کوشش هاى لازم را مى فرمودند، اما نه مثل ما کوردلان که با استقلال، نظر به اسباب داریم بلکه هر چیز را در این مقام که از مقامات معمولى آنان است از او- جلّ و علا- مى دانستند و استعانت به هر چیز را استعانت به مبدأ خلقت مى دیدند و یک فرقِ بین آنان و دیگران همین است. من و تو و امثال ما با نظر به خلق و استعانت از آنها، از حق تعالى غافل هستیم و آنان استعانت را از او مى دانستند به حسب واقع، گرچه در صورت، استعانت به ابزار و اسباب است، و پیشامدها را از او مى دانستند گرچه در ظاهر نزد ماها غیر از آن است. و از این جهت پیشامدها، هر چند ناگوار به نظر ما باشد، در ذائقه جان آنان گوارا است.
پسرم! براى ماها که از قافله ابرار عقب هستیم یک نکته دلپذیر است و آن چیزى است که به نظر من شاید در ساختن انسان که درصدد خود ساختن است دخیل است. باید توجه کنیم که منشأ خوش آمد ما از مدح و ثناها و بدآمدنمان از انتقادها و شایعه افکنى ها حبّ نفس است که بزرگترین دام ابلیس لعین است. ماها میل داریم که دیگران ثناگوى ما باشند گرچه براى ما افعال شایسته و خوبى هاى خیالى را صد چندان جلوه دهند، و درهاى انتقاد- گرچه به حق- براى ما بسته باشد یا به صورت ثناگویى درآید. از عیبجویى ها، نه براى آن که به ناحق است، افسرده مى شویم و از مدحت و ثناها، نه براى آن که به حق است، فرحناک مى گردیم. بلکه براى آنکه عیب من است و مدح من نیست، [من ] است که در اینجا و آنجا و همه جا بر ما حاکم است. اگر بخواهى صحّت این امر را دریابى، اگر امرى که از تو صادر مى شود عین آن یا بهتر و والاتر از آن از دیگرى، خصوصاً آنها که همپالکى تو هستند صادر شود و مداحان به مدح او برخیزند براى تو ناگوار است، و بالاتر آنکه اگر عیوب او را به صورت مداحى درآورند، در این صورت یقین بدان که دست شیطان و نفس بدتر از او در کار است.
پسرم! چه خوب است به خود تلقین کنى و به باور خود بیاورى یک واقعیت را که مدح مداحان و ثناى ثناجویان چه بسا که انسان را به هلاکت برساند و از تهذیب دور و دورتر سازد. تأثیر سوء ثناى جمیل در نفس آلوده ما، مایه بدبختى ها و دورافتادگى ها از پیشگاه مقدس حق- جلّ و علا- براى ما ضعفاء النفوس خواهد بود. و شاید عیبجویى ها و شایعه پراکنى ها براى علاج معایب نفسانى ما سودمند باشد که هست، همچون عمل جراحى دردناکى که موجب سلامت مریض مى شود. آنان که با ثناهاى خود ما را از جوار حق دور مى کنند دوستانى هستند که با دوستى خود به ما دشمنى مى کنند و آنان که پندارند با عیب گویى و فحاشى و شایعه سازى به ما دشمنى مى کنند دشمنانى هستند که با عمل خود ما را اگر لایق باشیم اصلاح مى کنند و در صورت دشمنى به ما دوستى مى نمایند.
من و تو اگر این حقیقت را باور کنیم و حیله هاى شیطانى و نفسانى بگذارند واقعیات را آن طور که هستند ببینیم، آن گاه از مدح مداحان و ثناى ثناجویان آن طور پریشان مى شویم که امروز از عیبجویى دشمنان و شایعه سازى بدخواهان. و عیبجویى را آن گونه استقبال مى کنیم که امروز از مداحى ها و یاوه گویى هاى ثناخوانان. اگر از آنچه ذکر شد به قلبت برسد، از ناملایمات و دروغ پردازیها ناراحت نمى شوى و آرامش قلب پیدا مى کنى، که ناراحتى ها اکثراً از خودخواهى است. خداوند همه ما را از آن نجات مرحمت فرماید.
3- احتمال دیگر آن است که خطاب به اصحاب ایمان از خواص اهل معرفت و شیفتگان مقام ربوبیّت و عاشقان جمال جمیل باشد که با چشم قلب و معرفت باطن همه موجودات را جلوه حق مى بینند و نورِ اللَّه را در همه مرائى مشاهده مى کنند و کریمه اللَّهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الأَرْضِ را به مشاهده معنوى و سیر قلبى دریافته اند- رَزَقَنا اللَّهُ وَ إیَّاکُم.
به این احتمال، امر به تقوا به این طایفه از عشّاق و خواصّ، فرقها با دیگران دارد و ممکن است تقوا از رؤیت کثرت باشد و شهود مرائى و رائى، تقوا از توجه به غیر باشد هر چند به صورت توجه به حق از خلق، تقوا از ما رَأَیْتُ شَیْئاً إلَّا وَ رَأَیْتُ اللَّهَ قَبْلَهُ وَ مَعَهُ وَ بَعْدَهُ. باشد که خود مقام عادى خُلَّص اولیا است که پاى «شى ء» در کار است، تقوا از مشاهده اللَّه نُور السَّموات و الأَرض باشد، تقوا از مشاهده هُوَ مَعَکُمْ و- وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّمواتِ وَ الْأَرْض، تقوا از جلوه جمال حق در شجره باشد و از این قبیل آنچه مربوط به رؤیت حق در خلق است. و به این منوال، امر به نظر آنچه تقدیم براى فردا کردیم، همان حالات مشاهده حق در خلق و وحدت در کثرت که صورت مناسب به خود را در عوالم دیگر دارد.
4- احتمال آن که خطاب به آنان از خُلّص اولیا باشد که از مرحله رؤیت حق در خلق و جمال حضرت وحدت در کثرتِ فعلى گذشته اند و از غبار خلق در آینه مشاهداتشان اثرى نیست و از شرک خفىّ در این مرحله تخلّص یافته اند، لکن دل به تجلّیات اسماء حق داده و عشّاق دلباخته حضرت اسماء هستند و تجلّیات اسمائى آنان را از غیرْ فانى، و جز جلوات اسماء چیزى مشاهده نمى نمایند. در این احتمال امر به تقوا، اتّقا از رؤیت کثرات اسمائى و جلوات رحمانى و رحیمى و دیگر اسماء اللَّه است، گویى بانگ به آنان مى زند که از ازل تا ابد یک جلوه بیش نیست، و سایر فقرات به مناسبت همین امر تعبیر مى شوند، و از اینکه گذشتند، شاهد و مشاهده و شهودى در کار نیست و فنا در «هو» مطلق است و لا هُوَ إلَّا هُو است.
5- جامع ترین احتمالات آن است که هر لفظى چون «آمَنُوا» و «اتَّقُوا» و «انْظُروُا» و «ما قَدَّمَتْ» و هکذا، به معنى مطلقشان حمل شود و همه، مراتب آن حقایق هستند که الفاظ، عناوین موضوعند براى معانىِ بى قید و مطلق از حدّ و حدود. و احتمالات دیگرى هم اگر باشد در این احتمال مندرج و از مراتب همین است، بنا بر این هر گروه و طایفه اى از مؤمنان را به معنى حقیقى شامل مى شود و مصادیق عنوان مطلق هستند و این مطلب راهگشاى فهم بسیار از اخبارى است که تطبیق آیاتى را بر یک گروه یا یک شخص نموده اند که توهّم مى شود اختصاص را، و این گونه نیست بلکه ذکر مصداق یا مصادیق است. بدین منوال که ذکر شد از احتمالات راه براى فهم آیه مبارکه وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ که پس از آیه کریمه متقدّمه است، باز مى شود. و حسب احتمالات متقدّمه در این آیه شریفه نیز مناسب آن احتمالات مختلف المراتب و متّحد الحقیقه احتمالاتى است که تفصیل آن را مجال نیست و فقط به ذکر یک نکته بسنده مى کنم و آن، آنست که نسیان حق موجب نسیان انفس مى شود، چه «نسیان» به معنى فراموشى باشد یا به معنى ترک، در هر دو معنى هشدار شکننده اى است. لازمه فراموشى حق تعالى آن است که انسان خود را فراموش کند، یا بگو حق تعالى او را به فراموشى از نفس خود کشاند و در همه مراحل سابق، صادق است. در مرحله عمل، آن کس که خدا را و حضور او- جلّ و علا- را فراموش کند به فراموشى از خویشتن خویش مبتلا شود یا کشیده شود، بندگى خود را فراموش کند، از مقام عبودیّت به فراموشى کشیده شود و کسى که نداند چى است و کى است و چه وظیفه دارد و چه عاقبت، شیطان در او حلول نموده و به جاى خویشتنِ او نشسته، و شیطانْ عاملِ عصیان و طغیان است و اگر به خود نیاید و به یاد حق برنگردد و به همین حالِ طغیان و عصیان از این جهان منتقل شود، شاید به صورت شیطان مطرود حق تعالى درآید.
و به معنى دیگرش که به معنى ترک باشد، دردناکتر است زیرا اگر ترک اطاعت حق و ترک حق موجب شود که حقْ او را ترک کند و به خود واگذارد و عنایات خود را از او قطع فرماید شک نیست که به خذلان دنیا و آخرت منتهى مى شود. در ادعیه شریفه معصومین مى بینیم دعاى براى عدم ایکالِ ما به نفس خویش تأکید شده است؛ چه آنان- علیهم السلام- مى دانستند پیامدهاى این مصیبت را، و ما از آن غافل هستیم.
پسرم! گناهان را، هر چند کوچک به نظرت باشند، سبک مشمار انْظُرْ إلى مَنْ عَصَیْتَ و با این نظر، همه گناهان، بزرگ و کبیره است. به هیچ چیز مغرور مشو و خداى تبارک و تعالى را که همه چیز از او است و اگر عنایت رحمانى اش از موجودات سراسر عالم وجود لحظه اى منقطع شود، اثرى حتى از انبیاى مرسلین و ملائکه مقربین باقى نخواهد ماند؛ چون همه عالم جلوه رحمانیت او- جلّ و علا- است و رحمت رحمانى او- جلّ و علا- به طور استمرار- با کوتاهى لفظ و تعبیر- مُبقى نظام وجود است «و لا تکرارَ فی تجلّیه جلَّ و علا» و گاهى تعبیر شود از آن به بسط و قبض فیض على سبیل الاستمرار، در هر حال حضور او را فراموش مکن و مغرور به رحمت او مباش، چنانچه مأیوس نباید باشى. و مغرور به شفاعت شافعان- علیهم السلام- مباش که همه آنها موازین الهى دارد و ما از آنها بى خبریم. مطالعه در ادعیه معصومین- علیهم السلام- و سوز و گداز آنان از خوف حق و عذاب او سرلوحه افکار و رفتارت باشد. هواهاى نفسانى و شیطان نفس امّاره ما را به غرور وامى دارد و از این راه به هلاکت مى کشاند.
پسرم! هیچ گاه دنبال تحصیل دنیا، اگر چه حلال او باشد، مباش که حبّ دنیا، گرچه حلالش باشد، رأس همه خطایا است؛ چه خود حجاب بزرگ است و انسان را ناچار به دنیاى حرام مى کشد. تو جوانى و با قدرت جوانى که حق داده است مى توانى اولین قدم انحراف را قطع کنى و نگذارى به قدم هاى دیگر کشیده شوى که هر قدمى، قدم هایى در پى دارد و هر گناهى- گرچه کوچک- به گناهان بزرگ و بزرگتر انسان را مى کشد، به طورى که گناهان بسیار بزرگ در نظر انسان ناچیز آید بلکه گاهى اشخاص به ارتکاب بعض کبائر به یکدیگر فخر مى کنند و گاهى به واسطه شدت ظلمات و حجاب هاى دنیوى، مُنْکَرْ به نظر معروف، و معروفْ مُنْکَر مى گردد.
من از خداوند متعال- جلّ اسمه- مسألت مى کنم که چشم دل تو را به جمال جمیل خود روشن فرماید و حجاب ها را از پیش چشمت بردارد و از قیود شیطانى و انسانى نجاتت دهد تا همچون پدرت پس از گذشت ایام جوانى و فرا رسیدن کهولت بر گذشته خویش تأسف نخورى، و دل را به حق پیوند دهى که از هیچ پیشامد وحشتناک نشوى و از دیگران دلْ وارسته کنى تا از شرک خفىّ و اخفى خود را برهانى.
دنباله این آیات تا آخر سوره، مسائل بس شیوا است که این جانب را حال و مجال نیست که به آنها بپردازم.
بارالها! احمد را نزد خود محمود، و فاطى را مفطوم، و حسن را احسن فرما، و یاسر را به یُسر برسان، و این خانواده منتسب به اهل بیت عصمت (ع) را با عنایات خاصّه خود تربیت کن و از شرّ شیاطین درونى و برونى حفظ فرما و سعادت دارَیْن را به آنان عطا فرما. و آخر وصیت من آن است که در خدمت به ارحام، خصوصاً مادرت که به ما حق ها دارد کوشش کن و رضاى آنان را به دست آور. و الحمد للَّه اوّلًا و آخراً، و الصلاة على رسول اللَّه و آله الأطهار و اللعنُ على أعدائهم.
به تاریخ 17 شوال 1404/ 26 تیر 63
روح اللَّه الموسوی الخمینى
(صحیفه امام، ج 18، ص: 510-521)
.
انتهای پیام /*