آن زمان که آقاروح الله به دنیا آمد، هشت سال از فوت ناصرالدین شاه مىگذشت.(قتل ناصرالدین شاه در هفده ذیقعده 1313 ه ق مطابق با 12 اردیبهشت 1275 ه ش نیم ساعت از ظهر گذشته اتفاق افتاد) عده اى او را شاه شهید مى نامیدند و هر ساله برایش مجالس فاتحه برگزار مىکردند. چرا که او براى زیارت حضرت عبدالعظیم به شهر رى رفته بود که توسط یک جوان جانباخته بنام میرزا رضاکرمانى به ضرب گلوله کشته شد. میرزا رضا دلباختۀ سیدجمال الدین اسدآبادى بود و گویا با اشاره استاد، قلب شاه را نشانه رفته است. نظرات آقا روح الله نسبت به شخصیت سیدجمال بدون تحلیل قابل استنتاج نیست. چرا که در ظاهر جملات، نامى از او به میان نیامده است اما بىگمان حکم قتل ناصرالدین شاه را منتسب به او مىداند؛ چرا که غالب اسناد بجا مانده از این واقعه را بر این معنا دلالتى است. همچنین قتل شاه را شهادت نمىداند چرا که به طنز از چنین لقبى ذکرى به میان آورده است و نیز از طنز لطیفى که میرزا رضا کرمانى آفریده بود و او در کودکى مىشنید، لذت مىبرد. زیرا در واقعه رژى میرزا رضا کرمانى با سرى پر شور در شورش علیه چنان قرارداد خفت بارى که براى اول بار کشور را به بیگانه مقروض ساخت، شرکت کرده بود و به زندان افتاد. زندانى که بى پنجره و تاریک و نمور بود و بر او بسیار سخت گذشت. وقتى براى دوم بار به زندان افتاد و زیر شکنجه هاى سخت تر قرار گرفت، کسى به اوگفت: «بدبخت! تو اکنون اسیرى، حال آنکه سید جمال اکنون آزاد است و به ریش تو مى خندد.» او پاسخ داده بود: «لابد ریش من خنده دار است».
منبع:
کتاب خمینی روح الله، ص363
منابع مرتبط:
خاطرات موسوی تبریزی
.
انتهای پیام /*