آیتالله العظمی حاج شیخ یوسف صانعی یکی از اصحاب باوفای امام و انقلاب و از پیشگامان نهضت اسلامی ایران بود که حیات پربار علمی، مبارزاتی و فرهنگی او منشأ خدمات فراوانی به اسلام و انقلاب اسلامی شد. عضویت در فقهای شورای نگهبان، نمایندگی امام در شورای عالی بازسازی مناطق جنگی، دادستانی کل کشور و عضویت در مجلس خبرگان رهبری از مسئولیت های وی در دوران هشتاد و سه ساله عمرش می باشد. او به قدری مورد وثوق و علاقه امام امت (س) بود که ایشان در جمع قضات شورای عالی قضائی و دیوان عالی کشور در نوزدهم دی ماه سال شصت و یک، به مناسبت انتصاب آیت الله صانعی به سمت دادستانی کل کشور، طی سخنانی گفتند:
من آقای صانعی را مثل یک فرزند بزرگ کرده ام. این آقای صانعی وقتی که سالهای طولانی در مباحثاتی که ما داشتیم تشریف می آوردند ایشان، بالخصوص می آمدند با من صحبت می کردند و من حظ می بردم از معلومات ایشان. و ایشان یک نفر آدم برجسته ای در بین روحانیون است و یک مرد عالمی است و متوجه مسائل است و مخالف این انحرافاتی که در این کشور موجود بوده است؛ از قبیل منافقین- نمیدانم- و غیره، و ایشان مخالف سرسخت آنهاست. با جدیت عمل می کند. با قاطعیت عمل می کند اگر یک وقتی موقعش بشود. صحیفه امام / جلد ۱۷ / صفحه ۲۳۱
این فقیه ممتاز صبح روز بیست و دوم شهریور نود و در بیمارستان نکویی به علت ایست قلبی چشم از جهان فرو بست. به مناسبت ارتحال این یار امام، تلخیصی از برخی خاطرات و تحلیلات ایشان حول محور شخصیت بنیانگذار جمهوری اسلامی را مرور می کنیم.
امام باید صد سال دیگر به دنیا می آمد
من هم امام را درک نکردم، اما این مقدار درک کرده ام که امام برای امروز هنوز زود بود. امام باید ۱۰۰ سال دیگر به دنیا می آمد که رشد فکری بشریت بالا رفته بود و پذیرش در جامعه برای امام بود.
امروز ولو اینکه مردم بر حسب فطرت انسانی و اسلامی و ایرانی بودن نسبت به امام کم نگذاشتند، اما هنوز آن طور نیست که امام را شناخته باشیم. خود من با اینکه از سال ۱۳۳۱ تا سال ۴۲ -که امام به ترکیه بعد نجف تبعید شد- خدمت ایشان بوده ام فکر می کنم هنوز چیزی از مبانی و افکار بلند امام را بلد نیستم. من وقتی به کتاب هایی که به قلم خود امام است مراجعه می کنم می بینم که غوغایی است.
وحدتی که امام می فرمود الآن نیست
اما وحدتی که امام می فرمود الآن نیست. امام می خواست عملا هم وحدت باشد. ما زبانی می گوییم «همه با هم» متحد شده ایم. با کسی که با وحدت مخالفت می کند چطور باید با او متحد شوم؟ من می خواهم با فلان آقا متحد باشم و آن آقا حاضر نیست جواب سلام من را هم بدهد. آیا متحد می شویم؟ من سلام می کنم اقلا جواب سلامم را بدهند. اتحاد مورد نظر امام این بود که عملا با هم متحد شویم. شیعه و سنی عملا با هم کنار بیایند، نه اینکه فقط اسمش را ببریم ولی در مقام عمل خلافش را اجرا کنیم. من نمی خواهم این را باز کنم. چون زمینه باز کردن آن نیست. ان شاء الله روز قیامت، چون غیر آن معلوم نیست چه زمانی باشد؛ مگر زمان ولی عصر(عج). شاید آن وقت بتوانیم چیزی بگوییم؛ ولی الآن نمی توانیم.
اتحاد به این است که شما هم به حرف من گوش دهید. شما هم یک ذره به من آزادی بدهید و بگذارید حرفم را بزنم. اما حرفم را می زنم و بعدش چطور شود نمی دانم. اتحادی که امام می فرمود این نیست. اتحادی که امام می فرمود این است که هرکسی در حد خودش باشد. اباعبدالله(ع) داستانی دارد که می گوید مردی آمد و چیزی از اباعبدالله(ع) خواست؛ گفت من دیه کامل بدهکارم و ندارم بدهم. حضرت فرمود من سه سؤال از تو می پرسم؛ اگر هر سه را جواب دادی تمام دیه، اگر یکی از جواب دادی یک سوم و اگر دو سؤال را جواب دادی دو سوم دیه را به تو می دهم. این مرد گفت من نمی توانم به سؤالات پسر پیامبر جواب بدهم. بزرگترین حرف در زندگی این است که امام حسین(ع) فرمود «المعروف بقدر المعرفه». احترام گذاشتن و خیرخواهی به قدر شناخت و آگاهی است.
امام(س)، سیدنا الأستاد، همین طور بود. در تمام تعابیر امام یک کلمه هم نمی بینید زیادتر از چیزی که وجود داشته نسبت به افراد بفرماید. هرچه بوده است راگفته و از کسی تعریف اضافه نکرده است. حالا کار ما به کجا رسیده است را نمی توانم بگویم و شما را ناراحت کنم. ولی در عین حال بدانید که ان شاء الله فرج نزدیک است؛ «سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْرًا خداوند به زودی بعد از سختی ها آسانی قرار میدهد».
حدود سه سال قبل گفتم تضعیف امام شروع شده است
همین کسانی که از خارج علیه ما تبلیغ می کنند زمان امام هم بودند؛ اما امام طوری مملکت را رهنمود می داد و اداره می کرد که اگر کسی آن حرف ها را می زد باور نمی کردند؛ یا اینکه اصلا به خودشان اجازه نمی دادند چنین حرفی را بزنند. اگر می گفتند امام یک جواب کلی می داد و جوابش هم مورد پذیرش بود. مسئولین هم عملکردشان مطابق با خواست مردم بود اما الآن این طور نیست. کسانی در خارج این طور حرف می زنند و خارجی ها هم که زمینه را این طور می بینند آن را گسترش می دهند این اصل کلی است. حدود سه سال قبل به حاج حسن آقا گفتم که تضعیف امام شروع شده است؛ مواظب باشید.
امام مسأله «بهتان» را نسبت به آخوندهایی گفته که مردم را به اسلام بدبین می کنند
آن وقت ها در نجف رادیو حرام بود و طلبه سیدی بود که هر روز مسائل ایران را برای طلاب بیان می کرد و وقتی از او می پرسیدند می گفت از رادیو همسایه شنیده ام. حالا، من هم از ماهواره همسایه دیده ام. (با خنده و لبخند) ماهواره همسایه می گفت امام اولین باری که این حرف را زده در نجف بوده و نکته دوم این است که نسبت به آخوندها گفته است. امام گفته کاری کنید آبروی آخوندهایی که مردم را به اسلام بدبین می کنند و برای نابودی و از بین بردن اسلام قد علم کرده اند، تضییع شود؛ فرموده در حدیث هم داریم و من نمی دانم نظرش به همین حدیث معروف بوده و یا به چیز دیگری بوده است. اما بعضی ها که قصور دارند و خارجی هایی که تقصیر دارند آن را به روایت صحیحه «باهتوهم» کشاندند و تا آخر حرف هایی زدند که هیچ کدام ربطی به امام نداشت؛ اما ریشه را به امام نسبت دادند.
«فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ » یعنی با استدلال آنها را گیج کنید اگر می خواستند با انصاف حرف بزند می گفتند شهید مطهری، که حاصل عمر امام بود به تبع علامه مجلسی، می گوید «باهتوهم» یعنی آنقدر دلیل برای آنها بیاورید که گیج شوند. «فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ » یعنی با استدلال آنها را گیج کنید؛ نه اینکه بهتان بزنید. افتراء به قصد توهین، حدّ دارد. امام در مورد آخوندهای درباری گفته که هرچیزی را عوض می کردند؛ چه ربطی به زندانی و مردم دیگر دارد؟! چه ربطی به جامعه و اداره جامعه دارد؟!
اخوی (آیت الله حسن صانعی از اعضای دفتر حضرت امام) گفت یک روز خدمت امام رفتم و گفتم فلان آقا از اوقاف پول می گیرد. ایشان گفت، آقای صانعی چهره مرجعیت را به این حرف ها مخدوش نکنید. گفت یک وقت رفتم راجع به یک روحانی ساده دیگر حرف بزنم، امام گفت آقای صانعی احترام افراد را حفظ کنید. این شیوه امام بود. خود من بارها گفته ام، داشتیم از کوچه باریکی که الآن دفتر آقای شهرستانی در آن است می رفتیم و به امام گفتم اجازه ای به پدر من بدهید. زمان آقا سید محمدباقر اجازه داشته و چون ایشان فوت کرده شما اجازه دهید. اجازه شفاهی در مورد امور صغار می خواستم. امام فرمود اگر ثقه است مجاز است. یعنی تا این حد مسائل شرعی را رعایت می کردند و صراحت داشتند در تقید به مسائل شرعی.
امتیاز امام این بود که احترام همه را حفظ می کرد
امتیاز امام این بود که احترام همه را حفظ می کرد و شخصیت همه را نگه می داشت؛ هیچ گاه حاضر نبود شخصیت کسی بی جهت ترور شود. البته انسان معصوم نیست. ولی ریشه حرف ها این است که سیاست داخلی و خارجی و وحدت ما خیلی قوی نیست. ایرانی ها در فشار هستند و غیر ایرانی ها هم از شیطان می خواهند که چنین روزی را داشته باشند و همه چیز را نسبت به امام می گویند. یکی دو تا نیست و این رسانه های همسایه که من نگاه می کنم از این حرف ها پر است؛ ولی به جایی نمی رسد و ان شاء الله زود تمام می شود. یعنی ملت می فهمند که او چطور بود؛ اما خیلی توان می خواهد. همین حرفی که آنها زده اند را یک نفر باید بگوید که امام برای آخوندها گفته و چه ربطی به مردم و دیگران دارد؟! چه ربطی به افتراء و تهمتی دارد که موجب حدّ و تعزیر می شود؟! این ربطی به آن ندارد.
خاطراتی از وثوق امام راحل (س) نسبت به آیت الله صانعی
امام در عین حال شیرین و لطیف بود و سرعت انتقال داشت؛ حالا دیگر اصلا کسی مثل ایشان نیست و تا ۱۰۰ سال دیگر هم پیدا نمی شود. آقایی به نام سید محمدباقر حسنی بود که با هم مباحثه می کردیم، ایشان به من گفت برو از امام اجازه ای برای من بگیر. خدمت امام رفتم و گفتم آقا سید محمدباقر حسنی اجازه ای از شما می خواهد و من توثیقش(ضمانت) می کنم. امام لبخندی زد و گفت برو به خودش بگو بیاید توثیقت کند تا توثیقش را بنویسم. به سید محمدباقر گفتم امام از کجا شما را می شناسد؟ گفت آن وقت که در فیضیه زکات می گفت ما پنج شش نفر بودیم که درس خارج زکات امام می رفتیم و از آن وقت ایشان یادش بوده است.
یک وقت آقایی مدتی به من اصرار داشت که شما من را توثیق کن. من چون نمی شناختم گفتم توثیقت نمی کنم. یکی از فامیل می گفت که رفیق ما است و توثیقش کن؛ گفتم من توثیق نمی کنم. یک وقت آمد و از آقای بزرگواری توثیق داشت. باز آن فامیل ما گفت این آقا برای او نوشته و شما هم، ولو کمرنگ تر، برایش بنویس تا خدمت امام ببرد. او خیلی پررنگ نوشته بود و من کمرنگ نوشتم. مطلب را به آقای حاج سیدهاشم رسولی داده بود که خدمت امام بدهد. امام نگاهی کرده بود و به اخوی گفته بود به اخوی بگویید که این چه چیزی است نوشته ای؟ اخوی گفته بود آن آقا نوشته است. امام گفته بود من او را کار ندارم؛ من با اخوی شما عنایت دارم؛ به او بگویید صریح باشد. اگر مطلب این آقا صحیح بود چرا از امام جمعه شهرشان اجازه نگرفته است؟ بعد ما فهمیدیم که این آقا با امام جمعه مشکل دارد. امام این طور سرعت انتقال داشت.
یک روز دختر بزرگ امام (خانواده مرحوم اشراقی) به دفتر ما تلفن کرده بود. من فکر کردم راجع به زمین های قم می خواهد بگوید؛ چون اشراقی ها در قم زمین داشتند. بعد از احوال پرسی گفت دیروز خدمت امام رفته بودم و مسأله مسافرت را مطرح کردم. گفتم که می گویند آقای صانعی مسائل را روشن بیان می کند؛ اجازه می دهید من از او بپرسم؟ امام ساکت شد و لبخندی زد و من فهمیدم که باید از شما بپرسم. امام و دفتر امام دخالتی در امور نمی کردند. مملکت این طوری اداره می شد و خوب هم اداره می شد.
خاطره ای از حساسیت امام (س) نسبت به انجام وظیفه
از حادثه دوم فروردین (بیست و پنج شوال) مصادف با شهادت امام صادق(ع)، یعنی روزی که عمال شاه مدرسه فیضیه را خراب کردند و طلبه های بسیاری شهید شدند و اموالشان غارت شد، بسیاری از طلبه ها مشکلات بسیاری را در زندگی مادی خود پیدا کردند. به همین مناسبت، عده ای در تهران با هدایت شهید عراقی برای کمک به طلبه هایی که از نظر جانی و مالی آسیب دیده بودند، پولی جمع کردند و خدمت امام بردند، آقا هم پول را به من و حاج شیخ عبدالعلی قرهی دادند تا به قم ببریم و میان طلبه های صدمه دیده تقسیم کنیم. ما دو نفر پیش خود حساب کردیم که با توجه به اینکه مقدار پول زیاد است، اگر به هر یک از طلبه ها نفری چهل تومان بدهیم، درست میشود.
سه روز بعد، به قصد تقسیم پول به مدرسۀ خان رفتم و اعلام کردیم که از طرف امام قرار است به طلبه ها پولی داده شود. پس از آن به هر یک از طلبه ها چهل و پنج تومان پول دادیم و اگر کسی ادعا میکرد که اثاثیه یا پولش را هم از دست داده است، به همان مقدار به او پول اضافه میدادیم. هنوز ظهر نشده بود که از طرف امام پیغام آوردند که شیوۀ تقسیم پول ما مورد تأیید ایشان نیست. پیامآور گفت: «نظر امام این است که پول به کسانی که اثاث آنها در فیضیه غارت شده است یا مجروح شده اند، تعلق دارد، نه همۀ طلبه ها.»
ما فوری وسایل مان را جمع کردیم و به منزل امام رفتیم. وقتی گزارش کار خود را به امام دادیم، فرمودند: «اشتباه کردید، خلاف کردید. پول مال همه نبود. پول را آقایان برای افراد صدمه دیده آورده اند. عرض کردیم «خب حالا چه کنیم؟»
فرمودند: «هیچ، اشتباه کرده اید، و باید پول های اضافه را پس بگیرید.
من که بیشتر هدفم این بود که امام از ماجرا چشم پوشی کنند، با شنیدن این حرف، گفتم: «آقا! چه جوری پولها را برگردانیم؟ این امکان ندارد.»
امام با تأکید فرمودند: «باید پس بگیرید»
پس از آنکه از خدمت امام مرخص شدیم، به فکر فرو رفتیم که چگونه اشتباه خود را تصحیح کنیم، عاقبت راه حلی به ذهنمان رسید. اگرچه خود این راه حل، اشتباهی دیگر بود. به این صورت که عصر همان روز به مدرسۀ خان رفتیم و اعلام کردیم که آن عده از طلبه هایی که در جریان مدرسۀ فیضیۀ قم به خودشان یا اثاث شان آسیبی نرسیده است و از ما نیز مبلغ چهل و پنج تومان را گرفته اند، لطف کنند پول را برگردانند و بیست تومان هم تشویقی بگیرند، و پیش خود قرار گذاشتیم که هرجور شده اجازۀ دادن این بیست تومان را از امام بگیریم.
وقتی برنامۀ جدید را در مدرسۀ خان اعلام کردیم، حتی بعضی از طلبه هایی که میبایست می آمدند و پول گرفته را پس میدادند، از گرفتن بیست تومان خودداری میکردند. ولی ما خودمان از اینکه صبح آنها را معطل کرده بودیم، خجالت می کشیدیم و به اصرار بیست تومان را به آنها میدادیم.
هنوز یکی دو ساعت از شروع کار ما نگذشته بود که از طرف امام پیغام آوردند که این کارتان نیز خطاست. دوباره وسایل مان را جمع کردیم و خدمت امام رفتیم. گفتم: «آقا! چون این آقایان دارند پولها را پس میآورند، یکی بیست تومان به آنها تشویقی میدهیم.»
امام فرمودند: «تشویقی ندارد.»
دوباره گفتیم: آقا! عنایت ما به این نکته است که این فرد دارد پولی را که گرفته و مال خود میداند، برمی گرداند.»
امام فرمودند: او وظیفه اش را انجام میدهد. انجام وظیفه که تشویق لازم ندارد.
و در تکمیل توضیحات خود فرمودند: آقایان متدینند، شما یک پولی را به آنها دادهاید که نابجا بوده است. بعد آمدید به خاطر آن پول نابجا تشویقشان کردید. گذشته از آن، این پول مال مردم بوده است، شما چرا این کار را کردید؟ باید پولی که نابجا داده اید، جبران شود.
من و آقای قرهی تقریباً به حال التماس گفتیم: «آقا! ما چطور جبران کنیم؟ حدود ده بیست هزار تومان از عصر تا حالا پول داده ایم!»
بالاخره امام عنایت کردند و فرمودند: حالا چون این پول را به طلبه ها داده اید، من یک جوری از سهمیۀ امام جبران میکنم. ولی شما بقیۀ پول را برای همان کسانی که باید، خرج کنید.
چند روز بعد، امام را دستگیر کردند. در همان مدت ما نیز پولها را به طلبه ها داده بودیم و مقدار کمی نزدمان مانده بود. هنوز مدت کوتاهی از دستگیری امام نگذشته بود که ایشان از زندان نامهای فرستادند که در آن نامه دربارۀ بقیۀ پول دستور داده بودند که به مصرف همان افراد برسانیم. نکتۀ جالب توجه اینجاست که امام، با آنکه شرایط آن دوران بسیار سخت بود و هیجان و التهاب عظیمی بر همه حاکم بود و با آنکه خودشان در اسارت دشمنان به سر میبردند، نسبت به باقیماندۀ پولی که از اموال مسلمانان به حساب میآمد و مقدار قابل توجهی نیز به حساب نمیآمد، احساس مسئولیت میکردند.
منبع: مصاحبه با اعضای تحریریه جماران (بهمن ۹۷) و پا به پای آفتاب/ جلد ۳/ صفحه ۲۹۰
.
انتهای پیام /*