توجه خاص امام به بچه ها

امام نسبت به بچه ها توجه خاصی داشتند، اگر در حسینیه بچه ‏ای گریه می‏کرد ایشان وقتی به خانه می‏ آمدند به شدت اظهار ناراحتی می‏کردند که اینها بچه های کوچک را در هوای گرم یا سرد می‏ آورند و بچه ‏ها اذیت می‏شوند. من حواسم پیش بچه‏ ها می‏رود و می‏خواهم مطالبم را زود تمام بکنم که این بچه‏ ها اذیت نشوند و بعضاً ناراحت بودند که گاهی پدر و مادرها چرا بچه ‏های کوچک را می‏آورند و بچه‏ ها در این محیط اذیت می‏شوند.

این مطلب مهمی است که یک کسی در شرایط امام با شرایط سنی با شرایط اجتماعی که هر کلمه ‏شان تعیین کننده بود، توجه خاصش به این است که یک بچه کوچک در شرایط سختی، مدت نیم ساعت و سه ربع در ناراحتی نباشد و خودشان را وفق می‏دهند با آن شرایط که او زودتر از این شرایط سختی که اینجاست از گرما یا سرما راحت بشود.

 

ملاک امام در رابطه با بچه ها

امام نسبت به بچه‏ های کوچک نگاه ویژه داشتند، عماد که نتیجه اول ایشان بود، طبیعتاً علاقه خاصی امام داشتند، خوب نسبتاً در بچگی هم بچه خوش سیما و شیرینی بود و خاطرم هست که از خیلی کوچکی شاید دو سه ماهگی به عماد می‏گفتند آقای طباطبایی و به من می‏گفتند مادر آقای طباطبایی و به پدرش وقتی می‏خواستند از من احوالپرسی کنند، احوال همسرم را بپرسند می‏گفتند پدر آقای طباطبایی چطور است، احوال آقای سلطانی را می‏خواستند بپرسند، می‏گفتند جد آقای طباطبایی یعنی محور را عماد قرار می‏دادند، مثلاً به مادر می‏گفتند جده آقای طباطبایی مثلاً آمد. به این شکل ابراز علاقه می‏کردند و این تا سه یا چهار سالگی عماد ادامه داشت البته بعد کمتر شد ولی تا سه چهار سالگی همیشه می‏گفتند آقای طباطبایی.

آنچه که می‏توانم بگویم بچه‏ ها در حضور امام بسیار آزاد بودند یعنی حتی می‏شود گفت بچه‏ ها وقتی امام را می‏دیدند وسعت عملشان بیشتر از زمانی بود که ایشان نیستند چون فکر می‏کردند یک حامی دارند که اگر احیاناً یک کاری بکنند که ما به آنها بگوئیم نکن وقتی امام هستند ما به ملاحظه امام اعتراض نمی‏کنیم. در نتیجه وقتی امام می ‏آمدند عوض اینکه بچه‏ ها یک مقدار دست و پایشان جمع بشود چون طبیعتاً پدربزرگها این حالت را دارند، پدربزرگهای عادی هم وقتی در یک خانه‏ای می ‏آیند بچه‏ ها یک مقدار مراقب رفتارشان می‏شوند ولی این عکسش بود. وقتی که امام بودند بچه‏ ها تازه فکر می‏کردند که حالا هر کاری دلشان می‏خواهد می‏توانند بکنند و دیگر مادران هم جرأت اینکه اعتراض کنند ندارند چون یک حامی مثل امام دارند.

ملاک ایشان همیشه در بحث مسایل تربیتی این بود که می‏گفتند موانع را از جلو بردارید، به بچه به هیچ وجه بکن و نکن را صلاح نمی‏دانستند که بگوئیم. به محض اینکه بچه ها وارد اتاقشان می‏شدند، عینک و قرآن و مفاتیح را می‏گذاشتند بالای طاقچه بدون اینکه حتی به ما بگویند یا بگویند صبر کنید، به محض اینکه در را باز می‏کرد، وارد می‏شد این چیزهایی که احتمال می‏دادند نباید دست بخورد، قرآن بواسطه حرمتش و یا عینک می‏شکند و یا شیشه قرص به هر دلیلی که بریزد یا بچه بخورد، این چیزهایی که اطرافشان بود بلافاصله روی طاقچه بلندی که کنار میزشان بود می‏گذاشتند که دست بچه نرسد. یک جایی بود که حالت سنگ بود، طاقچه کوتاهی بود که سنگ بود، به محض اینکه فکر می‏کردند این بچه ‏ها بیایند، می‏دوند و زمین می‏خورند یک پشتی بود، بلند می‏شدند پشتی را جلوی سنگ می گذاشتند که اگر یک وقت بچه زمین خورد به پشتی بخورد که البته ما هم می‏رسیدیم و پشتی را می‏گرفتیم و نمی‏گذاشتیم ایشان بگذارند.

به هر حال این حالت را داشتند، مکرر می‏گفتند به بچه ‏ها بکن و نکن نگوئید، چون این روی اعتماد به نفس بچه اثر می‏گذارد، اینکه بچه فکر می‏کند هر کاری کرده این کار اشتباه است و این از نظر رشد فکری و روحی روی بچه تأثیر منفی دارد. شما سعی کنید موانع را از سر راه بردارید.

 رفع موانع را همیشه تأکید می‏کردند نه محدود کردن بچه را. من باز خاطرم هست یک مرتبه امام داشتند قدم می‏زدند چون روزی سه مرتبه قدم می‏زدند، حسین که خیلی بچه شیطانی بود از پشت دوید و حالت اینکه بخواهد هل بدهد، انجام داد چون بچه دو ساله به شرایط ایشان از نظر سنی یا وضع مزاجی یا موقعیت اجتماعی، توجه نداشت، فکر می‏کرد ایشان کسی است مثل بقیه ما، لذا دوید و یک مرتبه دستش را گذاشت پشت پای امام، حالت هل دادن که خدا می‏داند و طبیعی است که من چه حالی پیدا کردم از اینکه خدای نکرده ایشان زمین بخورد و یا یک وقت اذیت بشوند. تا حسین را بغل کردم برگشتند دستشان را روی سر حسین گذاشتند و اصلاً انگار نه انگار که چنین قضیه‏ ای اتفاق افتاد با اینکه بلافاصله مجبور شدند دو قدم تند بواسطه آن هل بردارند ولی از اینکه نکند من او را دعوا کنم یا مثلاً بزنم تا بچه را با عجله برداشتم و با شتاب و با ناراحتی هم این کار بود، برگشتند و دست روی سر حسین گذاشتند و شروع کردند به شوخی کردن بطوریکه جایی برای اینکه من بخواهم دعوا کنم باقی نماند چون توجه داشتند که او از روی قصد نکرده، او بچه بوده لابد باید من نمی‏گذاشتم پشت امام راه برود چون همیشه رفع مانع را پیشنهاد می کردند، نه محدود کردن بچه ‏ها را.

منبع: خاطرات خانم فرشته اعرابی، آرشیو مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

. انتهای پیام /*