بنیاد شهید، نهادی است انقلابی که در اجرای فرمان رهبر کبیر و بنیانگذر جمهوری اسلامی ایران، حضرت امام خمینی (ره) در تاریخ 1358/12/22 برای رسیدگی به وضعیت خانوادههای شهدا و همچنین رسیدگی به امور معلولین و آسیب دیدگان انقلاب اسلامی تشکیل شد. ایده اولیه تأسیس چنین نهادی به سال ۱۳۴۲ و بعد از تظاهرات ۱۵ خرداد بر میگردد که در آن زمان گروهی از روحانیون مبارز به فکر رسیدگی به خانواده جانباختگان و شهدای این تظاهرات افتادند. . ضمن گرامیداشت یاد و خاطره شهدای گرانقدر انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی و همچنین شهدای مدافع حرم و با درود به روح بلند امام شهیدان حضرت امام خمینی (ره)، توجه خوانندگان عزیز را به چند خاطره جلب می نماییم:
یک بار پس از یکی از ملاقاتهای هفتگی که خانواده های شهدا با امام داشتند، ایشان مرا خواستند و فرمودند: «بنیاد شهید کارش را خوب انجام می دهد و من کمتر از بنیاد نارضایتی شنیده ام ولی الآن چند نامه به من از خانواده های شهدا رسیده است. شما به اینها رسیدگی و با دقت دنبال کن. ببین جریان اینها چیست. مواظب باشید مبادا خدای ناکرده نارضایتی و ناراحتی برای اینها پیش بیاید». امام نسبت به چند نامه که از خانواده های شهدا که به ایشان رسیده بود، اینگونه عنایت و عکس العمل سریع و خاصی نشان می دادند[1]
امام عنایت و توجه خاصی نسبت به خانوادۀ شهدا داشتند. معمولاً وقت هایی که از ایشان برای خانوادۀ شهدا می گرفتیم گاهی دو سه مرتبه در روز می شد و زمان مشخصی بود. عده ای می آمدند امام صحبت می کردند. عده ای دیگر به عللی مثلاً ماشینشان در راه خراب می شد و به موقع به حسینیه نمی رسیدند. امام صحبتشان که تمام می شد و به اتاقشان می رفتند اینها می رسیدند و امام دوباره برمی گشتند و صحبت می کردند.
بارها می شد که برنامه ها تمام شده بود و صدا و سیما رفته بودند و میکروفن جمع شده بود که یک مرتبه عده ای از راه می رسیدند. من واقعاً خجالت می کشیدم مزاحم امام شوم. یک مورد که در رودربایستی قرار گرفتم که مطلب را خدمت آقا مطرح کنم، از دیدارکنندگان خواستم شعار بدهند. یک مرتبه امام را دیدم که از اتاق خارج شده و به طرف آنها رفتند (عبا روی دوششان نبود و با همان لباس راحتی در حسینیه حضور یافتند و روی صندلی نشستند). گفتم: اماما من عذر می خواهم. فرمودند: «نه اینها خانوادۀ شهدا هستند.» [2]
امام تازه به جماران تشریف آورده بودند. اوایل جنگ بود. بین کسانی که می آمدند برای دیدار امام، زن جوانی بود که تازه شوهرش را از دست داده بود. و یک دختر چند ساله هم همراهشان بود و دختر خیلی بی تاب بود و گریه کرده بود. از صبح فریاد زده بود. تمام سر و صورتش خاکی بود و اشک در گونه هایش موج می زد. مادرش ناراحت بود و دلش می خواست که به یک نحوی این کودک را به خدمت امام برساند، بلکه دست محبت امام کارساز باشد. و این کودک پدر از دست داده را سامانی ببخشد. زن می گفت من هیچ ناراحت نیستم و خودم مقدمات رفتن به جبهۀ همسرم را فراهم کردم. اما چه کنم که این بچه آزارم می دهد و فکر می کنم که تنها راه این باشد که امام عنایتی بفرمایند. آن وقت برادر من دست بچه را گرفت و رفتیم خدمت امام که در حیاط قدم می زدند. وقتی بچه را دیدند ما انتظارمان همین بود که دستی به سر ایشان بکشند و ما او را پیش مادرش برگردانیم. اما وقتی که امام این دختر گریان را دیدند روی سنگهای کنار حوض نشستند و این کودک را به بغل گرفتند و دست محبت و نوازش به سر و صورتش کشیدند و اشکهایش را پاک کردند. و مدتی با این بچه مشغول بودند. بعد وقتی که خوب آرامش در بچه حاکم شد او را رها کردند و ما به مادرش رساندیم. [3]
[1]: حجت الاسلام والمسلمین شیخ مهدی کروبی
[2]: حجت الاسلام والمسلمین شیخ مهدی کروبی
[3]: مهندس علی ثقفی
منبع: برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)، ج. 1