بیست و پنج شوال مصادف است با شهادت رئیس مذهب تشیع حضرت امام جعفر صادق (ع)، به همین مناسبت خاطره ای از چنین روزی در سال 1342 تقدیم حضور خوانندگان محترم می گردد، روزی به یادماندنی و تاثیر گذار در تاریخ انقلاب اسلامی:
روز دوم فروردین 1342سالگرد شهادت امام صادق(ع) بود؛ صبح حضرت امام در منزل مراسم داشتند و من از اول تا آخر در جلسه بودم. یادم هست که در آن جلسه یک عده از تهران آمده بودند و مرتب یک نفرشان بلند میشد و تقاضا میکرد که ما از تهران آمدیم و خواستاریم که امام خودشان سخنرانی کنند. معلوم بود که اینها مأمورین رژیم شاه بودند و گاهی هم آن فردی که رهبر آنان بود درخواست صلوات میکرد؛ حرکاتِشان غیر عادی ومشکوک بود.
وقتی امام وارد جلسه شدند، باز اینها اعلام کردند که میخواهیم امام صحبت کنند. میخواستنند امام سخنرانی کنند و در وسط سخنرانی امام فتنه و آشوب برپا نمایند. امام با آن هوشیاری که داشتند از مجلس بلند شدند و رفتند در اندرونی. امام چه رهنمودی دادند نمی دانم اما بعد از ربع ساعت امام دو مرتبه به مجلس برگشتند و حجت الاسلام علی حجتی کرمانی با آن رهنمود امام رفت بالای منبر، آشوبگران وسط صحبتهای ایشان شروع به صلوات بی جا کردند. آقای کرمانی هم خیلی محکم دستور داد درب منزل را ببندید. درب منزل را بستند و بعد گفت هرکسی خواست شعار عوضی بدهد محکم بزنید توی دهانش. اینها دیگر ساکت شدند و کسی جرأت نکرد کاری بکند، یا شعاری بدهد، ایشان هم محکم صحبت کرد. صحبت واقعاً تند و انقلابی بود و مجلس به صورت خیلی خوبی تمام شد و آنها نتوانستند به آن اهداف شومشان برسند و این بود که برنامه شان را برای بعد از ظهر در مدرسه فیضیه متمرکز کردند.
بعد از ظهر همان روز (دوم فروردین ماه 1342) مراسمی شهادت امام جعفر صادق(ع) از سوی آیتالله گلپایگانی در فیضیه برگزار شد.
در راه آمدن به این مجلس دیدم اطراف مدرسه فیضیه مملو از گارد است. معلوم بود برنامه ای در کار است. وارد مدرسه شدم و در طبقه فوقانی مدرسه فیضیه رفتم و از آن بالا تماشا میکردم. مأمورین ساواک از ابتدای جلسه اطراف منبر جا گرفته بودند.
ابتدا آقای آل طه و بعد آقای حاج انصاری قمی که منبری معروف در قم بودند؛ سخنرانی کردند و آقای انصاری راجع به امام صادق (ع) و ضرورت حفظ ارزش های اسلامی و دستورات اسلامی سخن گفت و از حوزه علمیه به عنوان دانشگاه امام صادق(ع) یاد کرد و آنگاه از مبارزات آن حضرت با حاکمان ظالم و ستمکاری اموی و عباسی صحبت نمود که در وسط سخنرانی یک نفر که رئیس آشوبگران بود و کلاهی لگنی بر سر داشت ، هر وقت کلاه خود را برمیداشت اطرافیانش صلوات میفرستادند واین کلاه نشانه بود .
آقای انصاری قمی با مهارتی که داشت مجلس را اداره کرد خیلی هم خوب اداره کرد تا اینکه اینها بر سر یک نخ سیگار که یکی از آنها درآورد بکشد ؛ دیگران که از خودشان بودند، اعتراض کردند و دعوایی بر سر سیگار راه انداختند و جلسه را با این بهانه به هم زدند. البته آقای انصاری هم صحبت خودش را خلاصه و تمام کرد، در حالی که آیتالله گلپایگانی و بسیاری از علما هم نشسته بودند مجلس را به هم ریختند،از آن طرف هم گارد وارد صحنه شد و خلاصه دعوا و آشوبی برپا کردند..
آنچه را که بنده شاهد بودم این است که عدهای سعی میکردند از مدرسه بیرون بروند و بسیاری هم سعی میکردند داخل حجرهها پناه برند، از جمله آیتالله العظمی گلپایگانی و اطرافیانشان به اطاقی رفتند، یک عده هم گرفتار نیروهای دولتی شدند؛ از بالا و پایین درگیری شد و بنده هم همراه یک عدهای به یکی از حجرات طبقه بالا رفتم. صاحب اتاق گفت من راضی نیستم شما توی اتاق من باشید، ما هم بلافاصله بیرون آمدیم. مدرسه فیضیه از پشت بام راهی به مدرسه دارالشفاء داشت، رفتم به مدرسه دارالشفاء و از دارالشفاء وارد خیابان شدم. ماشینهای ارتشی ایستاده بودند و معلوم بود که خیلی تدارک دیده اند. من از طریق گذر خان به طرف منزل امام به راه افتادم.
وقتی که به منزل امام رسیدم صدای امام را شنیدم که با یک نفر دارند با تندی صحبت میکنند. خیلی ناراحت شدم و گفتم نکند که مأمورین ریختند اینجا و میخواهند آسیبی به امام برسانند یا امام را تهدید کنند؛ لذا بنده هم آمدم داخل حیاط از توی باغچه چند تا سنگ پیدا کردم و رفتم برای دفاع از امام. امام در اتاق طبقه بالا بودند. به اطاق امام رفتم خوشبختانه، کسی از مأمورین آنجا نبود، آقای خلخالی را دیدم که از امام خواهش میکند که حالا که اوضاع چنین است و به مدرسه فیضیه هجوم برده اند ممکن است اینجا هم بریزند. اجازه بدهید ما درب منزل را ببندیم که کسی اینجا نیاید. امام عصبانی شدند و به آقای خلخالی گفتند: شما چرا یک همچین چیزی میگویید. مگر خون من از خون طلاب رنگین تر است که مورد اذیت و آزار قرار گرفتند. این درب منزل باید تا ساعت 11 شب باز باشد و بنده هم مستثنی نیستم.
من خوشحال شدم که الحمدلله ساواکیها نیستند. چیزی نگذشت که اذان مغرب گفته شد امام از بالا پایین آمدند و در حیاط نماز مغرب و عشا را خواندند و بعد به اطاقشان برگشتند.
امام با همان آرامش همیشگی خودشان آمدند و در اتاق شان نشستند ، در همین اثنا یک عدهای از دوستان آمدند و چیزی نگذشت که برادر امام؛ آیتالله پسندیده که نگران حال امام بودند برای احوالپرسی وارد شدند؛ امام با ایشان مشغول صحبت بودند که کمکم طلاب کتک خورده از مدرسه فیضیه یکی یکی میآمدند و با یک حالت خاص که روحیه شان را باخته بودند و خیلی ناراحت و افسرده بودند و گزارش می دادند که مأمورین چه آشوبی بپا کردند.
صحبتهای اینها که تمام شد، همه منتظر بودند که امام ناراحت، یا عصبانی بشوند اما بر خلاف انتظار، امام با یک لبخند و تبسم و آرامش و متانت فرمودند: نگران نباشید اینها خودشان را رسوا کردند و این کار مایه بدنامی این رژیم خواهد بود. دستگاه جبار با دست زدن به این فاجعه شکست و نابودی خود را حتمی ساخت. ما پیروز شدیم.
این صحبتهای امام نمیدانید چه روحیه ای به افرادی که نشسته و کسانی که از مدرسه فیضیه آمده بودند، داد. در واقع یک روح تازهای به کالبد همه دمیده شد و خیلی جالب بود که اینها همه برگشتند به مدرسهها و خانههایشان و صحبتهای امام را به دیگران منتقل کردند و مردم روح تازهای گرفتند.
روزهای بعد زخمیهایی را که در بیمارستانها بستری بودند به دستور شاه از بیمارستان بیرون کردند و امام دستور دادند که اینها را در خانهها به بهترین نحو پذیرایی کنند، هدایا برایشان ببرند. امام اعلامیه هایی را در همین رابطه منتشر کردند که موجب رسوایی بیشتر رژیم شد.
اعلامیه معروف امام : شاه دوستی یعنی غارتگری خیلی جالب بود، مرقوم داشته بودند شاه دوستی. یعنی غارتگری ، شاه دوستی یعنی ضربه زدن به پیکر قرآن و اسلام، شاه دوستی یعنی تجاوز به احکام اسلام، شاه دوستی یعنی کوبیدن روحانیت و ... این اعلامیه واقعاً بسیار کوبنده بود..
برخی از علمای حوزه نگرانی داشتند. اما آنها هم بالتبع با امام همگامی میکردند برخی از آنها هم گاهی سخنرانی میکردند منتها سخنرانی کمرنگ اما سخنرانیهای امام برای مردم پر جاذبه بود و کم کم نهضت امام خمینی داشت گرم میشد و اوج میگرفت تا اینکه مسئله 15 خرداد و عاشورا و... پیش آمد.
منبع: کتاب حکومتی بر اساس اخلاق ( خاطرات حجت الاسلام و المسلمین دکتر عبدالکریم بی آزار شیرازی)،صص: 18-13