خاطراتی کوتاه از دوران جوانی و مبارزات استاد اخلاق مرحوم حجت الاسلام و المسلمین سید مهدی طباطبایی (ره):
آن موقع که من مشهد بودم؛ نواب هم در انتخابات نامزد شده بود، که البته انتخابات را شاه منحل کرد. در آن موقع وقتی که نواب صفوی را گرفتند، بعضی را هم در مشهد گرفتند. از جمله من که دور و بر ایشان رفته بودم و عکس هم با ایشان داشتم. آن موقع هنوز ساواک نبود، به جای آن اطلاعات شهربانی بود؛ بعد از جستجوی بنده، در مشهد دستگیر و به زندان تهران منتقل شدم. اولین زندان من در قزل قلعه بود که البته بیجهت من را گرفتند؛ در آن موقع من واقعاً چیزی نداشتم، فقط در جلسات آنها فراوان شرکت میکردم و جلوی نواب سخنرانی میکردم و همراهیشان میکردم؛ در واقع به عنوان یک حامی بودم. بعدها میگفتند سمپات. حتی در بازجویی نوشته بودند: «حامی سید مجتبی نواب صفوی، مخالف شاهنشاه آریامهر».

**********
از آنجایی که تنها آخوندی که از مشهد گرفتند و به زندان بردند من بودم، وقتی برگشتم علما به دیدنم آمدند. خیلی مهم بود که به دیدن یک آدم هفده، هجده ساله بروند. آیتالله قمی و آیتالله میلانی هم آمدند، من شاگرد اینها بودم.

دکان دارهای توی کوچه وقتی اینها را می دیدند؛ میپرسیدند: چطور شده آیتالله میلانی توی این کوچه میآید؟ در جوابشان میگفتند: به دیدن آسید مهدی رفسنجانی میروند، به من رفسنجانی میگفتند. شخص دیگری که به دیدنم آمد؛ فردی بود به نام آقای عابدزاده که بنیانگذار انجمن پیروان قرآن و دارای پیروانی بود؛ مهدیه، عسگریه، فاطمیه و مدرسه ملی هم داشت.

داخل ایوان خانه را فرش کرده بودند و مردم مرتب به دیدنم میآمدند؛ مثل دیدن کربلایی و مکه شده بود. تا کسی به کوچه ما میآمد، که غریب بود؛ میگفتند: میروی خانه سید مهدی؟ البته من و همسرم، در خانه ی پدریم بودیم؛ و بیشتر مادرم کارها را میکرد. این جوری نبود که تشریفات باشد، پذیرایی با آبگوشت و آش بود. البته مادرم معمولاً برای مهمانهای تهرانی پلو درست میکرد. همسرم هم از مادرم آموزش دید؛ او زن خیلی خوبی بود. سال 83 از دنیا رفت؛ به جز دو سال آخر که بیمار بود؛ همیشه مهمان داشت و مهمان داری میکرد. اصلاً این کارها را دوست داشت؛ چون زیر دست مادرم بار آمده بود. با اینکه انواع غذاها را میپخت اما هر بار فقط یک نوع خورشت درست میکرد و هیچ وقت غذای اضافه نمیپخت و خیلی خوب هم مهمان داری میکرد.
**********
در زندان گاهی من را به دلیل که کم سن و سال و در عین حال پرکار بودم؛ برای ظرف شستن میبردند؛ خودم هم میرفتم و سر و گوشی آب میدادم؛ دوست داشتم خبرگیری کنم. یک مرتبه بنده خدایی از بچههای جبهه ملی با گریه از من خواست تا برایش کاری انجام دهم و گفت : تو که داخل می روی؛ هر وقت داشتند چای می خوردند و خواستی میز را دستمال بکشی؛ اگر کاغذی با این نشانه ها دیدی؛ مال من است؛ آن را بردار و برایم بیاور. من هم که از کودکی به قل هو الله خواندن معتقد بودم و از طرفی این خاطره را از مادرم داشتم؛ که هر وقت پاسبانها و ژاندارمریها میآمدند؛ میگفت :«قل هو الله وجعلنا من بین ایدیهم سدّاً...» بخوان تا من را که با چادر دارم رد میشوم؛ نبینند، با این ذهنیت، رفتم؛ دیدم شلوغ است؛ وقتی کاغذ را دیدم؛ خواستم بردارم اما کتک خوردم. یک دفعه خم شدم و کاغذ ها را انداختم روی زمین. داد زد که چرا همچین میکنی؟ گفتم: چشم، الان جمع میکنم. تا آمدم جمع کنم؛ آن کاغذ را توی جیب شلوارم گذاشتم و آوردم به آن فرد دادم و او خیلی دعایم کرد. آن موقع در آنجا اتحاد داشتیم و این اعتقادها را داشتم. به خودم وعده میدادم که میتوانم این کارها را راحت بکنم. یکبار هم در سال 50 کاغذ خودم را در اداره اوقاف تهران برداشتم.

همهاش با لطف الهی بود؛ نمی ترسیدم و دلم آرام بود. اجمالاً آن سال من از زندان بیرون آمدم و بعد رفتم قم دیدن آقایان و بعد به مشهد برگشتم؛ و چون مشهد شهر زیارتی است و مردم برای زیارت میآمدند، اگر یکی از کسانی را که در زندان آشنا شده بودم رادر صحن می دیدم؛ دعوت میکردم برای ناهار به خانه ما میآمدند و به این شکل ارتباطمان قویتر و محکمتر میشد.
منبع: کتاب اخلاق و مبارزه، جلد یک (خاطرات حجت الاسلام و المسلمین سید مهدی طباطبایی)، در دست انتشار