‏به مناسبت سالروز شهادت استاد علامه مرتضی مطهری و گرامیداشت مقام معلم چند خاطره تقدیم خوانندگان محترم می شود:

ملاقات دیگری که با حضرت امام داشتم در سال 1360 بود. زمانی‎ ‎‎‎‎‏ که کتاب بینش دینی را برای سال چهارم دبیرستان‌ها تألیف کرده بودیم و‎‎‎‏ عده‌ای از دبیران حدود چند صد نفر به تهران دعوت شده بودند تا در‏‎‎‎‎ ‎‏دوره آموزشی شرکت کنند. من هم از دست‌اندکاران و مدرسان این دوره‏ بودم. آنها اصرار داشتند که خدمت حضرت امام برسند. ‏


C:\Users\e.taghizadeh\Desktop\moalem13.jpg

بنابراین جهت‎ ‎‎‎‎‏اخذ وقت ملاقات روز پنجشنبه‌ای به دفتر امام تلفن کردم. پاسخ دادند‎‎‎‎‎‏ امام، جمعه‌ها دیدار ندارند. من خدمت شهید باهنر عرض کردم که شما‏‎‎‎‎‎‎‏ واسطه بشوید. آن موقع شهید باهنر وزیر آموزش و پرورش بودند و‎‎‎‎ ‎‎‎‎‏تلفن کردند که باز هم نتیجه نگرفتیم. شب رفتم منزل شهید باهنر که در ‏همان جماران بود و گفتم: هر طور شده شما باید این ملاقات را برای ‏‎‎این معلم‌ها بگیرید. او به شهید رجایی تلفن کرد و داستان را گفت که‏‎‎‎‎‎‎‎‎‏ حیف است که این معلم‌های دینی امام را نبینند و برگردند و وضعیت هم‏‎‎‎‎ ‎‎‎‎‏ طوری بود که منافقین و گروه‌های مختلف دیگر در مدرسه‌ها خیلی‏‎‎‎‎‎‎‎‎‏ تبلیغات می‌کردند و معلم‌های دینی، سربازان و افسران خط مقدم جبهه‏‎‎‎‎ ‎‎‎‎‏بودند. شهید رجایی به دفتر امام تلفن کرده و درخواست ملاقات برای‎‎‎‎‎‎‎‏ معلمین مذکور را می‌نماید. به هر صورت دفتر امام پاسخ می‌دهد که‏‎‎‎‎ ‎‎‎‎‏ گرچه امام هیچ وقت روزهای جمعه ملاقات عمومی ندارند و معمولا به ‏‎‎‎کارهای شخصی خودشان می‌رسند، اما چون صحبت از معلم‌ها است آن ‏‎‎‎هم معلم‌های دینی، امام استثنائا موافقت کردند. ‏


C:\Users\e.taghizadeh\Desktop\moalem12.jpg

‎ ‎

‏ما خیلی خوشحال شدیم‎‎‎‎‎‏ و فردا که روز جمعه بود معلم‌ها را به جماران بردیم و بنده تنها وقتی که ‏‎‎‎فرصت کردم در جمع و در حضور امام صحبت بکنم، همان روز بود؛‏‎‎‎‎ چون قبل از صحبت امام همیشه آن مسئولی که جماعت را آورده بود‏‎‎‎‎‎‎‏ یک گزارشی می‌داد. من چند دقیقه‌ای از همان پایین پشت میکروفون‏‎‎‎‎ ‎‎‎‎‏صحبت کردم و سپس امام سخنرانی فرمودند و این از یادگارهای خوب امام برای فرهنگیان است‏‎.‎

‏منبع: کتاب امام به روایت دانشوران‏‎ ‎‏ ‏‏صفحه 111، خاطره از دکتر غلامعلی حداد عادل‏

‏ ‏

‏*********‏

‏در شهادت آیت اللّه  مطهری امام با ماشین آمدند در میان هزاران جمعیتی که بدن خون آلود این شهید را تشییع می کردند. ‏

‎ ‎

C:\Users\e.taghizadeh\Desktop\moalemi15.jpg

مردم از شدت علاقه به حدی دور امام ریختند که سقف ماشین می خواست خراب شود. بوی دود و سوختن کلاج از داخل بلند بود. ما دست و پای خود را گم کردیم که خدایا چه باید کرد؟ اگر امام در ماشین بمانند با این فشار جمعیت، مسلماً ماشین از کار افتاده و ممکن است آتش بگیرد. اگر بیرون بروند احساسات مردم امام را از پا در می آورد. کمی گاز دادم و دست را گذاشتم روی آژیر که فریاد امام بلند شد. فرمودند: «چه خبره؟ می خواهید مردم را زیر ماشین کنید؟» عرض کردم آقا، ماشین دارد می سوزد. فرمودند: «صبر کنید می خواهم پیاده شوم و در میان مردم راه بروم، مگر مردم چه می کنند» ما می دانستیم که اگر ایشان پیاده می شدند اول از همه همان پاسداران محافظ می ریختند برای دست بوسی و ابراز علاقه به دور امام، تا چه رسد به یک جمعیت بیش از صد هزار نفری.‏[1]‏ (برداشت هایی از سیره امام خمینی، ج1، ص 144 و 145)‏


‎*********‎

‏ ‏

‏ما بارها خدمت امام رسیده ایم که بار اول روز بعد از شهادت آقا بود. امام سخنان خوبی فرمودند از جمله گفتند: «آقای مطهری را من بهتر از شما می شناسم و من خیلی به ایشان علاقه داشتم. مصیبت، مصیبت بزرگی است، لکن آن چیزی که آن را بر انسان آسان می کند این است که ایشان در راه اسلام شهید شده اند و ما هرچه در راه اسلام بدهیم، باز هم کم است». ‏


C:\Users\e.taghizadeh\Desktop\moalem2.jpg

و نیز فرمودند: «شما باید به من تسلیت بگویید نه من به شما».‏[2]‏ (همان، ص 209)‏

‎ ‎

‎*********‎

‏خانم امام که تشریف آورده بودند منزل ما، گفتند من دیدم که امام برای دو شهید زیاد گریه کردند، یکی شهید مطهری بود که امام خیلی از شهادت ایشان متأثر شدند. دومین شهید، شهید محلاتی بود.‏[3]‏ (همان، ص263)‏

‎ ‎

C:\Users\e.taghizadeh\Desktop\moalem21.jpg

‎ ‎

‏شاید بعضیها که مجلس ختم استاد شهید مطهری را که از طرف امام در مدرسۀ فیضیه برگزار شد از تلویزیون دیده و شاهد برخورد امام بوده اند. در آن زمان چون امام در قم بودند و از این رو خودشان در این مجلس ختم شرکت نمودند. در تمام زمانی که سخنران در کنارشان ایستاده بود و دربارۀ شخصیت استاد مطهری شاگرد برجسته و پارۀ تن امام و نیز شهادت او سخن می گفت، امام در کمال آرامش و وقار گوش می دادند. همین که گوینده به ذکر مصیبت اهل بیت رسید، امام منقلب شدند دستمال خود را از جیب درآوردند و مقابل صورت گرفته و گریستند.‏[4]‏ (همان، ج3، ص 29)‏

‎ ‎

C:\Users\e.taghizadeh\Desktop\moalem3.jpg

‏ ‏

‏ ‏

[1]‏. انصاری کرمانی، محمدعلی؛ 

[2]‏. صدیقی، عاتقه (همسر شهید رجایی)؛ ‏‏جمهوری اسلامی‏‏؛ 10/2/59.‏

[3]‏ ـ حجةالاسلام و المسلمین علی دوانی -  پا به پای آفتاب -  چاپ جدید -  ج 4 -  ص 120.‏

[4]‏. فرزند شهید فضل اللّه محلاتی؛ ‏‏پیام انقلاب‏‏؛ ش 159، ص 17.‏

‏ ‏

‏**********‏

‏ ‏

‎ ‎

. انتهای پیام /*