فنا شدن در معشوق

 حضرت امام عبادت را ابزار رسیدن به عشق الهی می دانستند. امام به صراحت بیان کرده اند که در وادی عشق، دیگر نباید به عبادت به چشم وسیله ای برای رسیدن به بهشت نگاه کرد. عبادت دیگر ناشی از ترس از جهنم نیست، بلکه نوعی معاشقه است. معاشقه عاشق است با معشوق خود. امام می گویند:

 این عبادتها که ما کردیم، خوبش کاسبی است.

 می گویند اگر تمام شروط عبادت را رعایت کنیم، تازه کاسبی کرده ایم. در اینجا کاری می کنیم که آنجا جزایش را بگیریم. عاشق البته این کار را نمی کند. به این معنی که عاشق برای عبادت جزا نمی خواهد، از این کار لذت می برد. امام بارها در صحبتهایشان گفته اند ما چگونه باید شکر این نعمت را به جا بیاوریم که خداوند به ما اجازه داده است که نماز بخوانیم. اینکه اجازه داده است که کسی در نهایت فقر و نیازمندی در مقابل کسی که قدرت محض است بایستد و حرف بزند.

 می بینید که در نظر ایشان نماز یک معاشقه است نه وظیفه ای که ما مجبور به انجام آن باشیم. از نماز لذت می برند، چون عبادت را ابراز عشق در برابر معشوق می دانند. از ظاهر رفتار امام برمی آمد که زمان مناسب ابراز این شیفتگی، شب است. اکثر آشنایان این طور نقل می کنند که امام از سن جوانی نماز شب و تهجد جزو برنامه هایشان بود.

از وقتی ایشان را شناختم، شاهد این قضیه بوده ام. وقتی در ظلمت و تاریکی نیمه شب آهسه وارد اتاق می شدم، معاشقه امام با خدا را احساس می کردم. با چنان خضوع و خشوعی نماز می خواندند و قیام و رکوع و سجود می کردند که حقاً وصف ناپذیر است.

 اصلاً نمی توانم راجع به آن لحظات صحبت کنم. تنها احساس می کردم که در دل شب، با آن خضوع و خشوع با چشمان اشکبار، به راز و نیاز با خدا مشغولند. باید بگویم که در آن لحظات، با معشوق حقیقی خودشان معاشقه می کردند. با دیدن این لحظات، با خودم فکر می کردم که شب امام حقیقاً لیله القدر است. این حالات امام نه یک شب و دو شب، بلکه یک عمر برقرار بود. چون می گویند که از جوانی این کار جزو برنامه هایشان بوده است. این را من به خصوص از رمضان سال قبل از رحلتشان، خوب به یاد دارم. بعضی وقتها، هر بار به دلیلی، به نزد ایشان می رفتم و سعادت پیدا می کردم که با ایشان نماز بخوانم. وارد اتاق که می شدم، می دیدم که قیافه شان کاملاً برافروخته است و چنان اشک ریخته اند که دستمال کفاف اشکشان را نمی داد و کنار دستشان حوله می گذاشتند. ایشان شبها چنین حالتی داشتند و این واقعاً معاشقه بود. در نامه هایشان به عبادت خیلی تکیه می کردند. می گفتند:

 «عبادت یک سکوی پرش است. عبادت در واقع معاشقه است بین عاشق و معشوق. در عبادت از یک سو همه ناز است و از سوی دیگر همه نیاز. یعنی یک کسی که در آن نهایت فقر به سر می برد، می ایستد در مقابل کسی که همه چیز است، کمال مطلق است.»

 ایشان می گفتند: «انسان عابد و عاشق کسی است که شب در مقابل خدا می ایستد و می گوید ای همه ناز! پاسخ بده به این همه نیاز. این عبادت مسلمان، عبادت عارفانه است. دیگر چنین کسی، چنین شخص دلباخته ای از همه چیز خودش می گذرد به خاطر محبت. نهایتاً از نام خودش و جان خودش فراتر می رود و هستی خود را فناشدن در معشوق می داند.»[1]

 در سکوت شب

خویشاوندان امام که از پانزده سالگی با ایشان بودند، می گفتند: از پانزده سالگی ایشان که ما در خمین بودیم، آقا یک چراغ موشی کوچک می گرفتند و می رفتند به یک قسمت دیگر که هیچ‌کس بیدار نشود و نماز شب می خواندند. خانم می گوید: تا حالا نشده که من از نماز شب ایشان بیدار شوم، چون چراغ را مطلقاً روشن نمی کردند. نه چراغ اتاق را روشن می کردند، نه چراغ راهرو را و نه حتی چراغ دستشویی را. برای اینکه کسی بیدار نشود هنگام وضوی نماز شب، یک ابر زیر شیر می گذاشتند که آب چکه نکند و صدای آن کسی را بیدار نکند. [2]

منتظر لقاءالله

 خانم حضرت امام می گفتند، وقتی امام جوان بودند، همیشه یک ساعت قبل از اذان صبح برای نماز شب و عبادت بیدار می شدند و لیکن از ده ساله اخیر بعد از کسالت قلبشان یک و نیم ساعت قبل از اذان صبح به عبادت مشغول می شدند. می گفتند از ایشان پرسیدم برنامه شما تغییر کرده است. قدیمها یک ساعت بود و حالا یک و نیم ساعت.

امام در پاسخ گفته بودند: چون پیرتر شده ام حرکاتم کندتر شده است؛ لذا نیم ساعت لازم دارم ولیکن فرقی در موضوع نکرده است.

آری امام از همان آغاز نوجوانی حیات و ممات و بیداری خود را برای خدا قرار داده بود و هر آن منتظر لقاءالله بود؛ لذا بیماری و عمل جراحی و آگاه بودن از وفات هیچ گونه تغییری در زندگی و عبادات ایشان حاصل نکرد. [3]

در سرمای زمستان

 یک سال در قم خیلی برف آمده بود، قریب پنج ـ شش ذرع، که سیل آمد و نصف قم را برداشت. در همان موقع و در همان وضعیت، ایشان در نصف شب، از مدرسه دارالشفا می آمدند مدرسه فیضیه و به هر زحمتی بود یخ حوض را می شکستند و وضو می گرفتند و می رفتند زیر مدرس مدرسه در تاریکی و مشغول تهجدشان می شدند. حالا چه حالی داشتند نمی توانم بازگو کنم. با حالت خوشی تا اول اذان مشغول تهجدشان می شدند و اول اذان می آمدند مسجد بالاسر و پشت سر آقای حاج میرزا جواد ملکی به نماز می ایستادند و بعد برمی گشتند و مشغول مباحثاتشان می شدند.

 می توانم بگویم که ایشان در بین همنوعانشان در امر عبادت و تهجد، اگر بی نظیر نبودند یقیناً کم نظیر بودند. [4]

گریه‌های شبانه

 از مرحوم آیت الله حاج آقا مصطفی خمینی قدس سره شنیدم که فرمودند: دیدم آقا در اطاق خود هستند و صدای گریه ایشان بلند است از مادرم پرسیدم چه شده آقا گریه می کنند مادرم فرمودند ایشان در شبی که موفق به نماز شب و راز و نیاز با خدا نشود روز آن، چنین حالی را دارد. [5]

نماز شب و رعایت حال دیگران

نیمه شب که امام برای نماز شب برمی خاستند لامپ را روشن نمی کردند، بلکه از یک چراغ قوه بسیار کوچک که تنها جلوی پایشان را روشن می کرد استفاده می کردند. امام به آرامی راه می رفتند تا دیگران بیدار نشوند. [6]

 

 نماز شب امام ترک نشد

 از بعضی از نزدیکان امام شنیده می شد که نماز شب را ترک نمی کردند. بعضی از طلاب از ایشان پرسیدند که آیا اشتغال به نماز شب قبل از سپیده صبح بهتر است یا مطالعه کتاب‌های علمی؟ در جواب فرمودند: نماز شب را سریعتر بخوانید، سپس مشغول مطالعه شوید. [7]

من در مهتاب اشک چشم آقا را  دیدم

نه سالم بود، خیلی کم خواب بودم و چندین بار وسط شب بیدار می شدم و مکرر نماز شب آقا را می دیدم؛ از آنجا که بچه بودم نمی توانستم تشخیص بدهم که آقا برنامه اشان چی بود.

می دیدم ایشان بلند می شدند برای وضوی نماز و من از خودم می پرسیدم که چرا آقا در شب این‌قدر گریه می کنند. بچه بودم، نمی فهمیدم؛ ولی به خودم می گفتم چطور آقا این‌قدر گریه می کنند، نصف شب برای چه گریه می کنند؟ فکر می کردم مثلاً یک ناراحتی دارند یا مثلاً در روز یک گرفتاری دارند که این طور از این پهنای صورت اشک می ریزند.

خیلی از شبها که مهتاب بود، من در مهتاب اشک چشم آقا را  می دیدم و این برای من خیلی عجیب بود. دورانی هم که در نجف خدمت آقا می رسیدیم آقا در اتاقشان روبه روی اتاق ما بود نماز شب می خواندند و گریه شبشان را در بلندگوی حرم حضرت امیر(ع) که مناجات پخش می کرد می انداختند تا ما که بچه دار هستیم صدای ایشان را نشنویم. اما چون من بیدار بودم، با بچه می نشستم و صدای گریه آقا را می شنیدم. [8]

نماز شب همراه با خستگی

آن شب که امام را از تهران به قم برگرداندند (پس از تمام شدن مدت حصر) تا ساعت نیم بعد از نصف شب، در منزل امام رفت وآمد بود . پس از اینکه رفت وآمد تمام شد، افراد خانواده، پروانه وار دور امام نشسته بودند. ساعت یک و نیم بعد از نصف شب بود ، که چراغها را برای استراحت خاموش کردند. امام پس از آن همه خستگی دیدارها و ملاقاتها شاید یک ساعت نگذشته بود که دوباره بلند شدند برای نماز شب. با اینکه معلوم بود صبح زود مردم برای دیدار با امام هجوم می آورند، معذلک در آن شب هم، امام نماز شب را ترک نکردند.[9]

مواظبت در نماز شب

 من در قم دو سه مرتبه یادم هست که امام درد کمر گرفتند به نحوی که تا هفت هشت روز نمی توانستند حرکت بکنند. یک‌بار هم در نجف این طور شد و 25 روز مریضی امام طول کشید به طوری که یک دکتر کویتی که در بغداد بود برای معالجه ایشان دعوت شد. ولی امام نه در قم و نه در نجف با این وضعی که پیدا می کردند هیچوقت نماز شب خود را ترک نکردند. البته طبیعی است که می شود نماز شب را نشسته و یا حتی خوابیده خواند. ولی در هر حال ایشان خیلی به نماز شب مواظبت داشتند. [10]

حتی با تب 40 درجه

 قبل از اینکه به نجف مشرف بشوم فردی را در قم دیدم که به نجف رفته است و امام را ملاقات کرده و نقل می کرد که ما وقتی به نجف رسیدیم به منزل امام زیادتر تردد می کردیم. برنامه همیشگی امام این بود که دو و نیم ساعت پس از مغرب به بیرونی منزل می آمدند تا کسانی که می خواستند ایشان را زیارت کنند یا کاری داشتند خدمتشان برسند و بعد به حرم مشرف می شدند که درست سه ساعت پس از مغرب بود، این امر همیشگی امام بود مگر اینکه حادثه ای پیش می آمد.

یک شب امام بر اثر کسالت نتوانستند به حرم مشرف شوند حالشان خوب نبود و تب زیادی داشتند. هر چه گشتند نتوانستند دکتری را پیدا کنند. تا ساعت دو نیمه شب دکتری پیدا شد و از او خواهش کردند که بیاید و امام را معاینه کند. در این ساعت وارد منزل امام که شدیم حدس می زدیم به دلیل کسالت در بستر خوابیده باشند ولی وقتی در زدیم و وارد اطاق شدیم مشاهده کردیم که امام با آن تبی که داشتند روی سجاده نشسته اند و نماز شب می خوانند. صبر کردیم تا نماز ایشان تمام شد و دکتر ایشان را معاینه کرد. پس از معاینه معلوم شد میزان حرارت امام در آن تبی که داشتند 42 درجه بود. میزانی که معمولاً انسانهای قوی و جوان حتی قادر نیستند روی پای خود بایستند و نماز واجب خود را بخوانند تا چه رسد به اینکه بخواهند نماز مستحبی بخوانند ولی امام در اثر عشق به خدا و با آن حالت تعبدی که داشتند برنامه عبادت خود را ترک نمی کردند. [11]

آرامش امام

 دو شب پس از جریان فیضیه در قم شایع شد از تهران کماندوهای شاه حرکت کرده اند و می خواهند به منزل امام بریزند و امام را بکشند. این شایعه را خود رژیم ساخته بود که در مردم ایجاد رعب و وحشت بکند. آن شب ده‌ها نفر به امام اصرار کردند جایتان را عوض کنید. حتی شنیدم مرحوم آقای قدوسی خانمش را منزل امام فرستاده و این پیام را داده بود. مرحوم آقای اشراقی می گفت: امام فرمودند: امشب همه بروید من نمی خواهم به خاطر من شما آسیبی ببینید. فقط من و [عبدالعلی]  قرهی ماندیم. من تا صبح به خواب نرفتم؛ ولی امام بدون هیچ ناراحتی بلافاصله به خواب رفتند و بعد هم موقع نماز شب بلند شدند و به عبادت پرداختند. [12]

نماز شب در مرز کویت

 وقتی از عراق می خواستیم به کویت برویم، زمانی که مانع رفتن ما شدند برگشتیم. امام در آن زمان هشتاد سالشان بود. ساعت پنج صبح برای اینکه نجف خبر نشود بین الطلوعین حرکت کردیم به سوی کویت. در مرز کویت ما را راه ندادند؛ لذا برگشتیم به مرز عراق. در آنجا به بدترین وجه با امام برخورد کردند، حتی یک اتاق که امام در آن استراحت بکنند به ما ندادند. سرانجام امام عبایشان را انداختند در کنار یک اتاق مخروبه که آنجا بود و دراز کشیدند. ساعت یازده ـ دوازده شب بود که از بغداد گفتند به بصره برگردید. ما به بصره برگشتیم. ساعت یک یا یک و نیم بعد از نیمه شب به بصره رسیدیم، یک ساعتی طول کشید تا مقدمات کار را انجام بدهیم، بالاخره ساعت دو بود که امام خوابیدند. طولی نکشید که من یک مرتبه دیدم زنگ ساعت به صدا درآمد. وقتی ساعت را نگاه کردم، دیدم ساعت چهار بعد از نیمه شب است و امام برای نماز شب بلند شدند. [13]

لذت نماز شب را با چیزی عوض نمی‌کردند

 اولین دیداری که من با حضرت امام داشتم، آن وقتی بود که من ازدواج کرده بودم و پسرم نه ماهه بود که تا آن موقع هنوز موفق به زیارت حضرت امام نشده بودیم، خوب دلیلش هم این بود که حاج احمدآقا ممنوع الخروج بودند. و بالاخره موفق شدیم از طریق لبنان و سوریه به عراق برویم و به زیارت ایشان نایل شویم، من برای اولین بار بود که ایشان را زیارت می کردم و احمدآقا هم چندین سال بود که پدرشان را ندیده بودند.

ما وقتی به نجف رسیدیم و در زدیم ایشان خودشان در را باز کردند، چون دیگران خواب بودند و فقط حضرت امام بیدار بودند؛ یک ساعت به اذان صبح مانده بود. اما چند دقیقه ای ننشسته بودند که گفتند: من باید بروم (در آن موقع خانم بیدار شده بودند) من تعجب کردم، پدری که این‌قدر اظهار علاقه کرده بودند فقط چند دقیقه نشستند و رفتند؟! از احمد آقا پرسیدم آقا کجا می روند؟ گفتند: آقا وقت نماز شبشان است متوجه شدم که امام لذت نماز شب را با هیچ چیزی عوض نمی کنند. در حالی که من آن موقع فکر می کردم که نماز شب واجب نیست؛ ولی واقعاً هنگامی که نزدیک نماز می شد سر از پا نمی شناختند، به هر کس که در اتاق بود صراحتاً می گفتند: بروید که وقت نماز است و همیشه در این لحظات یک تسبیحی پیدا می کردند که آدم احساس می کرد ایشان انتظار لحظات شیرینی را می کشند. [14]

شبی در ماه مبارک رمضان

مرحوم حاج احمدآقا می گفت: شبی در ماه مبارک رمضان من پشت بام خوابیده بودم، بلند شدم دیدم که صدا می آید، بعد متوجه شدم که آقا هستند، در تاریکی در حال نماز خواندن هستند و دستهایشان را طرف آسمان دراز کرده و گریه می کنند، برنامه عبادی ایشان این بود که شب تا صبح در ماه مبارک رمضان نماز و دعا می خواندند و بعد از نماز صبح، مقداری استراحت می کردند و سپس صبح زود برای کارهایشان آماده می شدند. [15]

در شب خروج از عراق

 منزل امام شبی که قرار بود فردایش عراق را ترک کنیم، دیدنی بود. مادرم و خواهرم و حسین برادرزاده ام و همسرم و همسر برادرم همگی حالت غیرعادی داشتند. تمام حواس من متوجه امام بود. ایشان چون شبهای قبل سر ساعت خوابیدند و چون همیشه یک ساعت و نیم به اذان صبح برای نماز شب برخاستند. 2

نماز شب در هواپیما

 وقتی که از پاریس حرکت کردیم امام مدتی در طبقه پایین هواپیما نشستند و بعد برخاستند و برای استراحت به طبقه بالا رفتند. مدتی بعد مسئولان هواپیما آمدند و جهت قبله را نشان دادند و یکی دو بار نیز درباره انحراف آن به چپ و راست در اثر تغییر هواپیما توضیحاتی دادند. در ذهنم گذشت که پرس وجویی بکنم و ببینم که امشب امام چه می کنند، معلوم شد که پس از اندکی استراحت برخاسته اند و مشغول عبادت هستند.[16]

 من یادم هست قطب نمایشان را مرتب می گذاشتند تا جهت قبله را پیدا کنند ولی می دیدند که عقربه آن حرکت نمی کند. موضوع را به خلبان گفتیم وقتی توضیح داد که قطب نما در هواپیما کار نمی کند امام از ایشان پرسید مکه کدام طرف است؟ خلبان جهت را نشان داد و امام به همان طرف مشغول نماز شب شدند.

حتی همان شب قبل از پرواز نماز شب و نماز صبح خود را خیلی به آرامی و برطبق معمول هر شب خودشان به جای آوردند و استراحت مختصری هم کردند تا اینکه سوار هواپیما شدیم. [17]

در هواپیما امام برای نماز شب برخاستند و چنان می گریستند که خدمه ایرفرانس تعجب کرده بودند، شنیدم که پرسیده بودند آیا امام از چیزی ناراحت هستند؟ من هم گفتم که کار هر شب امام است. البته با بی زبانی این مطالب را به همدیگر می فهماندیم.[18]

در آن شب بحرانی

 در روز 21 بهمن سال 57 از سوی رژیم حکومت نظامی اعلام شد؛ اما مردم با پیروی از فرمان امام، مبنی بر شکستن حکومت نظامی و حضور در خیابانها، توطئه شوم رژیم در سرکوب انقلاب و دستگیری انقلابیون را با شکست مواجه ساختند، تصور بسیاری از دوستان این بود که رژیم در این روز دست به جنایت خواهد زد و اقدامات از پیش طراحی شده را به اجرا خواهد گذاشت، و بر همین اساس در مدرسه رفاه (علوی) ـ محل اقامت حضرت امام ـ حالت غیرعادی وجود داشت و اضطراب و نگرانی در چهره عده ای از دوستان به چشم می خورد، البته نگرانی این عزیزان نه برای خود، بلکه برای حضرت امام بود و خوف آن را داشتند که رژیم با حمله ای وحشیانه، جان آن حضرت را مورد تهدید قرار دهد و هر چه به شب نزدیکتر می شدیم، اضطراب و نگرانی دوستان بیشتر می شد.

عده ای از رفقا نزد امام رفتند و با اصرار از ایشان خواستند که مدرسه را ترک نموده، به یک مکان امن بروند؛ اما امام عزیز که در نهایت آرامش به سر می بردند، با این پیشنهاد مخالفت نمودند و اظهار داشتند: به هیچ وجه مدرسه رفاه را ترک نخواهم کرد. در آن شب بحرانی، بدون اینکه تفاوتی میان آن شب و شبهای دیگر قائل شوند، نماز شب خواندند و در کمال آرامش شب را به صبح رساندند. [19]

با آن حالت مریضی

 سال 65 امام به دلیل ناراحتی قلبی در بیمارستان بستری شدند که پس از بهبودی نسبی به منزل بازگشتند. یک شب حدود ساعت سه نیمه شب که در کنار ایشان بودم متوجه شدم با آن حالت مریضی که داشتند برای نماز شب بلند شدند. حال ایشان به گونه ای بود که وقتی می خواستند مسح پا را بکشند نمی توانستند و بناچار دستشان را روی شانه من گذاشته و به من تکیه می کردند اما در این حالت هم نماز شب امام ترک نشد.[20]

تعجب من

 من خودم شخصاً بعد از مریضی حضرت امام در سال 65 چندین بار شاهد نماز شب ایشان بودم که ایشان به همان حالت مستحبی در نماز می نشستند و در این اواخر حتی تا سه ساعت، سه ساعت و نیم هم نماز شب ایشان طول می کشید و حالا من نمی دانم که با آن حال مریضیشان، نماز شب ایشان چقدر طول می کشید؟ اما من دیده بودم که ایشان دستشان را بالا می بردند و دعا می کردند و خصوصاً برای مردم خیلی دعا می کردند. دعا به مشکلات مردم، پیروزی و سربلندی اسلام و رزمنده ها و... و این تعجب من به خاطر این بود که ظاهراً قبلاً نماز شب ایشان کمتر طول می کشید ولی در هنگام مریضی، خیلی بیشتر طول می کشید. [21]

 

در سال‌های آخر

در نیمه های شب خاطرم هست که امام سال‌های آخر به قدری گریه می کرد که دستمال کاغذی افاقه نمی کرد، برای پاک کردن اشکشان کنار دستشان حوله گذاشته بودند. [22]

منبع: عطر خوش نماز 



[1]. فاطمه طباطبایی

[2]. نعیمه اشراقی

[3]. عبدالحسین طباطبایی

[4]. خوانساری

[5]. محسن خرازی

[6]. محمود بروجردی

[7]. حسین تقوی اشتهاردی

[8]. صدیقه مصطفوی

[9]. محمود بروجردی

[10]. سید عباس خاتم یزدی

[11]. سید علی اکبر محتشمی

[12]. سید حسن طاهری خرم‌آبادی

[13]. سید احمد خمینی

[14]. فاطمه طباطبایی

[15]. محمد رضا ناصری   2- سید احمد خمینی

[16]. حسن حبیبی

[17]. سید احمد خمینی 

[18]. سید احمد خمینی 

[19]. علی اکبر اشتیانی

[20]. سید رحیم میریان

[21]. محسن خویی

[22]. سید حسن خمینی 

. انتهای پیام /*