پدر ما، شهید آقا مصطفی در طلوع آفتاب پنجشنبه 29 رجب المرجب 1278 قمری در خمین در خانه ای که بعداً من و حضرت امام و سایر برادران و خواهران متولد شده ایم، متولد شده است. وی زیر لوای پدرش مرحوم سید احمد هندی و مادرش مرحومه سکینه خانم می زیسته است. ایشان حدود هشت سال داشتند که پدرشان (جد ما) از دنیا می رود. در آن موقع اموالی که به پدر ما رسیده بود، درآمدش در سال 30 تومان بوده است.
وی در طفولیت در مدارس قدیم که آن را مکتب خانه می گفتند، تحصیل می کردند و پس از مکتب خانه، نزد مرحوم «آقا میرزا احمد خوانساری» پسر مرحوم آخوند حاج ملا حسین خوانساری به تحصیل اشتغال داشتند. پس از آن به اصفهان رفتند[1] در آنجا نیز در محضر علمای اصفهان به درس و بحث ادامه دادند. بعد از سال 1300 قمری ایشان با دختر مرحوم آقا میرزا احمد که «هاجر آغا خانم» نام داشت ازدواج کردند و سپس با خانم و دختر کوچکشان که مولود آغا خانم نام داشت (و متولد 18 جمادی الثانی سنه 1305 هجری قمری است) به نجف می روند. من تاریخ رفتن آنها را به نجف نمی دانم ولی همین قدر می دانم که پدر ما و خانمش و اولین دخترش به نجف می روند و در نجف اشرف ایشان به تحصیلات علمی خود ادامه می دهند.
آنچه از اجازه ها و اوراق و کتابهایشان برمی آید ـ و متأسفانه بعد از نهضت تمام اموال آنها را دزدیدند و از بین رفت ـ مرحوم سید مصطفی (پدر ما) به درجه اجتهاد رسیده بود. ایشان ملقب به «فخرالمجتهدین» بودند، اجازه هم داشتند. در قباله ها، این نوع عناوین مرقوم شده است.[2]
مراجعت پدر به خمین
آنچه مسلم است مرحوم آقا مصطفی در سال 1312 هجری قمری تا 1320 در خمین می زیستند. در این سالها که در خمین بودند، و بسیار با نفوذ بودند، خدمه و تفنگچی و املاک داشتند و مشغول اداره امور بودند، به کارها هم رسیدگی می کردند ولی در مرافعات شرعی ـ به جهت مراعات احتیاط ـ وارد نمی شدند مسائل شرعی را مرحوم آخوند ملا محمد جواد که عموی مادر ما بود، انجام می داد و سایر علما محافظه کار بودند. بد نیست بنویسم که به مرحوم پدر ما نسبت امام جمعه داده بودند و ایشان نپذیرفتند.[3]
ایشان سه دختر و سه پسر داشته اند و روح اللّه ـ (حضرت امام خمینی(س)) ـ متولد 20 جمادی الثانی 1320 مطابق با اول مهرماه 1281 شمسی یک از فرزندان ایشان می باشد.
درآمد و معیشت
زندگی پدر ما از راه کشاورزی اداره می شد و املاکی به قدر امرار زندگی داشتند. در خمین منزل مرحوم آقا مصطفی که مشتمل بر بیرونی و اندرونی بود و رفت و آمد زیاد بود. از خارج و داخل، رجال و علما و حتی وزرا، وکلا، درباریها و شخصیتها و حتی نزدیکان شاه و صدراعظم و علمای نظیر مرحوم بهبهانی و مرحوم صدرالاشراف و آقای خوانساری مرجع تقلید و خیل زیادی به آنجا می آمدند.
ایشان (پدرم) وجوه شرعی مصرف نمی کردند. پدر ما در رفع ظلم و جلوگیری از تجاوز شخصاً و با قدرت محلی و شخصی و یا به دست دولتی ها و اتابک و رجال جدی و فعال بوده و کوتاهی و غفلت نمی کرده اند و شهادت ایشان نیز به همین دلیل بوده که در سن چهل و دو سالگی شهید شدند در موقعی که حضرت امام خمینی چهار ماه و بیست و دو روز داشتند.
پدر ما در آن ایام، ـ در زمان کشته شدن ناصرالدین شاه به سال 1313 و تولد اینجانب ـ در خمین به نشر احکام اشتغال داشتند.
در آن تاریخ شاهزاده عبداللّه میرزا حشمت الدوله بزرگترین شاهزاده در خمین و گلپایگان و محلات و خوانسار و بربرود و جاپلق و نقاط دیگر غیر از عراق (اراک) بود که عراق تیول شاهزاده عضدالسلطان[4] بود. در هر صورت حشمت الدوله حاکم علی الاطلاق و رأس تمام زورمندان و بسیار مقتدر بود و در دهی به نام حشمتیه در یک فرسخی خمین سکونت داشت[5] مردم از دست زورگویان به او متوسل می شدند که از زور شنیدن معاف شوند. پدر ما در مقابل این زورگوها و قاتلان و متجاوزان ایستاده بود و نمی گذاشت تعدی بکنند. حتی یک بار نوکر پدر ما را که ـ نامش قنبرعلی بود ـ دستگیر کرده بودند، پدرمان مقاومت کرد و با زور او را خلاص کرد و سپس بر علیه جانیان اقدام کرد و در نتیجه، بر اثر شکایت مردم، حشمت الدوله «بهرام خان» را گرفت و به زندان افکند (بهرام خان جد بهرامی های خمین است که بهرام خان نیز از قدرتمندان درجه دو خمین بود ولی با قدرت بیشتر از افراد خان های مافوق خود پیش می رفت و سدی در مقابل دیگران هم بود) بهرام خان در زندان سکته کرد و یا به قولی مسموم شد و دشمنی وابستگان او با حشمت الدوله و سایرین فزونی یافت.[6]
پس از آن قضیه، خوانین بنای شرارت را گذاشتند و پدر ما جلوگیری می کرد. در رأس خوانین درجه اول قلعه خمین حاج علی قلی خان سرتیپ قرار داشت و در رأس خوانین درجه دو خمین بهرام خان و در راس خوانین دالایی با جمعیت کثیری که داشت مرحوم حاج عباس خان و اسداللّه خان سرهنگ بودند که اسداللّه خان باجناق و عدیل مرحوم آقا مصطفی مجتهد بود. اسداللّه سرهنگ ملقب به اسعدالسلطنه بود و بعضی از اولاد او با نام فامیلی اسعد دالایی هستند. این خوانین عموماً در مقابل حشمت الدوله متواضع و کوچک بودند. خوانین خمین محمد حسین خان را ـ که ظاهراً یاور صمیمی و قوم سببی آنها بود و هیچ سواد نداشت و فقط الف و ب را می توانست جدا جدا بنویسد و از همه زرنگ تر و کارهایش دیدنی بود ـ با سمت جاسوس نزد حشمت الدوله می فرستادند. او خود را مخالف خوانین قلعه و خدمتگزار حشمت الدوله قلمداد کرده بود تا در پناه محمد حسین خان که به مرحوم آقا مصطفی هم علاقه نداشت، خوانین شاید خواب راحتی بکنند و بتوانند خان خانی و ریاست خود را حفظ و به حکومت خود ادامه دهند. خود خوانین قلعه زور نمی گفتند و فقط بعض آنها قانع بودند که کسبه از آنها پول قرض کنند و حسب المصالحه ربا را به صورت ظاهر دریافت دارند. در مقابل ده تومان که قرض می دادند بیست تومان دریافت می کردند و الزاماً ربای آن را می گرفتند ولی بعض نوکرهایشان اجحاف می کردند و مردم خمین در مجالس روضه وقتی خان قلعه وارد می شد باید از اطاق بیرون بروند چون در مقابل خان نمی توانستند بنشینند. این اوضاع خمین بود. از طرفی زورگویی های حشمت الدوله و حاکم خمین و شکایات محرمانه مردم از آنها موجب شد مرحوم آقا مصطفی که شخصاً نمی توانست جلو حشمت الدوله را بگیرد، از طریق پست به اتابک[7] شکایت کتبی کند غافل از اینکه پست و رئیس پستخانه در کنترل حشمت الدوله بود. پستخانه، نامه را به حشمت الدوله می دهد. او بعد از چند روز به اسم اینکه صدراعظم دستور داده است مأمور فرستاده و مرحوم آقا مصطفی را دستگیر و در باغ بزرگ حشمتیه به صورت بازداشت نگاه می دارد.
سفرهای سیاسی سید مصطفی به تهران
نمی دانم پدرمان مرحوم آقا مصطفی چند سفر کرده اند. ایشان تهران می رفته اند و با صدراعظم و اتابک و خود شاه هم شاید تماس داشته اند و برای حل و فصل امور و جلوگیری از تجاوزات این ملاقاتها ضروری و لازم بوده است. من تقریباً هفت سال و یک ماه داشتم و حضرت امام خمینی حدود چهار ماه و بیست و دو روز قمری بیشتر نداشتند غیر از خواهر بزرگ، پنج نفر دیگر صغیر بودیم که یتیم شدیم.
پدر ما برای رساندن اخبار اوضاع و احوال نابسامان خمین و قراء اطراف، عازم ملاقات با عضدالسلطان می شوند. و در راه توسط جعفر قلی خان به شهادت می رسند.
[1]. تا قبل از آمدن آیت اللّه حائری به قم، اصفهان مرکز حوزه علمیه و طلاب بود و بعد قم تقدم یافت.
[2] بعضی از کتب علمی ایشان نیز که طبع شده بود از میان رفت یکی از مجتهدان قم برای دولت نامه یا پیام فرستاده بودند و توصیه کرده بودند که کتابها را مسترد دارند و به نظر می رسد این معرفی کتاب از طرف آن مجتهد متدین موجب فقدان آنها به دست دولت و ساواک شد. پسندیده
[3]. من در جوانی شبیه پدرم بودم به طوری که مرحوم آقا نجفی اصفهانی و مرحوم فشارکی اصفهانی تا بنده را دیدند فرمودند پسر مرحوم آقا مصطفی امام جمعه (کلمه امام جمعه را فقط مرحوم آقا نجفی فرمودند) ایشان نسبت به طلاب و علمای اصفهان متواضع بودند و من شاید در چهارده سالگی مورد محبت قرار گرفتم و در مدرسه ملاعبداللّه به دیدن من آمدند.
[4]. ظاهراً طبق مدرکی که دیدم عضدالسلطان جزو فراموشخانه فراماسونری بودند چون در یکی از تقاضاهای فراماسونری خط و تصدیق عضدالسطان را دیده بودیم هر چند دامادش که رئیس دراویش شاه نعمت اللهی عراق و نقاط دیگر است و با ریش یا ریش تراشیده امام جماعت هم هست ولی مرد ملایمی است و پدرش از علما و مجتهدین معروف و از خوانین بنام بود و آخر نامش خان بود ـ منکر بود که خط عضدالسطان باشد از این قسمت بگذرم من عضدالسلطان را در کوچکی دیده بودم عضدالسلطان بسیار زیاد عمر کرد و دو سال قبل [ از تاریخ نگارش این خاطرات ] در تهران فوت شد.
[5]. حشمت الدوله پسر شاهزاده عباس میرزای قاجار بود.
[6]. در اینجا لازم است تذکر دهم در کتابی که آقای ربانی خلخالی شرح حال شهدای صد سال اخیر را نوشته، به اختصار شرح حال پدر ما را می نویسد و از آقای حاج شیخ علی اکبر مسعودی خمینی نقل قول می کند به اینکه فلانی یعنی من گفته است که بهرام خان، قاتل پدرم بوده، در حالی که بهرام خان قاتل نبود و در آن وقت خودش هم کشته شده بود و اشتباهات دیگری هم هست که در صورت تجدید چاپ کتاب، باید این اشتباهات، تصحیح کنند، از جمله اینکه «صاحب خانم» خواهر حضرت آیت اللّه العظمی امام خمینی است، در حالی که ایشان عمه امام هستند نه خواهر.
[7] مقصود نگارنده، میرزاعلی اصغرخان اتابک امین السلطان است که در این تاریخ صدر اعظم ایران بود. (ناشر)
برگرفته از کتاب خاطرات آیت الله پسندیده (گفته ها و نوشته ها)؛ ص 71 -81
برای نمایش کتاب اینجا را کلیک کنید.
.
انتهای پیام /*