یک روز جهت معاینه و مداوای اهل بیت محترم به اندرون روانه شدم، بعد از
معاینات و دستورات پزشکی اجازه مرخصی خواستم و در حالی که سرم را به زیر
انداخته و با سرعت به طرف در میرفتم با شخصی تصادف کردم، هر دو متوقف
شدیم و با تعجب به هم نگاه کردیم این شخص خود حضرت امام بودند. من از
خجالت سرخ شدم و سلام کردم، حضرت امام نیز مرا شناختند و جواب سلام دادند
و در حالی که یک رادیو کوچک از مچ دستشان آویزان بود و به آن گوش میکردند به
قدم زدن ادامه دادند. لازم است اینجا یادآوری کنم که حضرت امام به رادیوها گوش
میدادند و روزنامهها را مطالعه میکردند، و ارتباط وسیعی با طبقات مختلف مردم
داشتند و کاملاً در جریان وقایع روز بودن.
منبع: طبیب دلها، ص358
.
انتهای پیام /*