در دفتر حضرت امام بودیم که ناگهان خبر دادند که نخست وزیرى و شوراى امنیت
منفجر گردید. خبر بسیار ناگوارى بود، امام دستور فرمودند: بروید تحقیق کنید تا از وضع
آقاى رجایى و باهنر مطلع باشم.
متاسفانه این قرعه را به نام من زدند و من مأموریت پیدا
کردم تا از نزدیک جریان را بررسى کنم، هیچوقت آن منظره دلخراش از یادم نمىرود،
اولین کسى که با جنازه سوخته و زغال شده این عزیزان روبه رو گردید و هیچ آثارى براى
شناسایى در ظاهر آنها نبود، من بودم. از مرحوم شهید باهنر یک تکه از عباى ایشان باقى
بود که از روى آن تشخیص دادیم که جنازه کى است از شهید رجایى هم هیچ چیز نمانده
بود. خداوند لعنت کند منافقان را که واقعاً لکه ننگى بر پیشانى و دامن خود نهادند که با
هیچ آبى تا ابد شسته نخواهد شد. با آقاى دکتر منافى به وسیله گلاب، دهان خون آلود
ایشان را پاک کردیم. از یک عدد دندان طلایى ایشان تشخیص دادیم که جنازه مربوط به
آقاى رجایى است. خدا مىداند که بر ما چه گذشت و مهمتر از آن اینکه چگونه این خبر
را به امام بدهیم.
همان روز امام به حاج احمد آقا فرموده بودند که: دلم براى آقاى رجایى
تنگ شده است، و قرار بود فرداى آن روز ایشان خدمت امام برسند، و به همان اندازه که
امام از بنىصدر و لیبرالها نفرت داشتند و دوست نداشتند آنها مزاحم او باشند، به آقاى
رجایى علاقهمند بودند و ایشان را مىپذیرفتند. اما باز هم این فاجعه امام را متزلزل
نمىسازد و آرام هستند، و به پیروزى مطمئن.
منبع: ویژگیهایى از زندگى امام خمینى؛ ص28.
.
انتهای پیام /*