از آنکه حضرت امام بر حسب مسائلى که فقط خودشان بر آن تسلط داشتند، فرمودند که باید به ایران برویم، قرار شد، که هواپیمایى تهیه شود، شب، وقتى که نماز مغرب و عشا تمام شد، بعد از شام، امام فرمودند: بچه‏ها بیایید کارتان دارم. شهید عراقى همه برادرها را جمع کردند، من هم گوشه‏اى ایستاده بودم، امام فرمودند: من دست بیعتم را از شما برداشتم و راضى نیستم که یکى از شماها به زحمت و مشکل بیفتید. فردا خودم تنها مى‏روم، چون آنها اگر کارى داشته باشند، با من کار دارند و کسى با شما کارى ندارد، شماها اگر از کشورهاى دیگر آمده‏اید و درس یا کارى دارید، مى‏توانید به سرکارتان برگردید، اگر ان شاء اللّه‏ برنامه‏اى شد که مى‏آیید ایران.
برادرها شروع کردند به گریه کردن و هرکدام چیزى مى‏گفتند. یکى مى‏گفت که اگر صدبار هم بکشندمان، بازهم زنده بشویم، حاضر نیستیم دست از شما برداریم. خلاصه هرکس چیزى گفت، امام فرمودند: مقصودم این است که شما به خاطر من خودتان را به خطر نیندازید.

منبع: زن روز؛ ش 955 (بهمن 1362).

. انتهای پیام /*